به گزارش خبرگزاری شبستان، عبارت «قیومیت انگلیس بر فلسطین» آنقدر در حوزه دانش مطالعاتی صهیونیستی و غربی در مورد فلسطین عادی و رایج است که گویی هیچ اندیشه دیگری در این باره نمیتوان داشت اما آنچه در حقیقت وجود داشت قیومیت انگلیس بر فلسطین نبود بلکه ساختار استعماری غربی/ اروپایی یعنی یک مفهوم انتزاعی با نتایج و پیامدهای فاجعهانگیز و واقعی بود که وجود داشت و هنوز هم باقی مانده است.
در حقیقت مردم فلسطین هیچگاه راضی به اشغال شدن از سوی استعمارگرهای انگیسی نبودند و هرگز موافق تقسیم سرزمین اجدادی و دادن آنها به دیگر اروپاییها نبودند و هیچگاه تقاضای این را نداشتند تا تحت سرپرستی یک دولت امپریالیستی قرار بگیرند که کاملا با زبان، فرهنگ و تاریخ آنها بیگانه است.
چنین چیزهایی را میتوان همچنین در مورد قیومیت فرانسه بر سوریه و لبنان یا قیومیت انگلیس بر عراق نیز گفت.
اما مفهوم قیومیت انگلیس بر فلسطین به همه تاریخدانان استعماری این اجازه را داد تا باور داشته باشند که فلسطین سرزمینی است که به نحوی برای تقسیم در نظر گرفته شده و این تقسیم کاملا قانونی است.
این قیمومیت در سال 1922 میلادی از سوی اتحادیه ملتها به انگلیس داده شده و بریتانیا که در آن زمان بزرگترین کشور جهان و الگویی در زمینه افکار روشنفکرانه و ترقیخواهانه برای بقیه کشورهای جهان بود این مأموریت را عهدهدار شد اما هیچ گاه این سوال مطرح نشد که در این صورت تکلیف مردم بومی که متعلق به سرزمین فلسطین است، چه میشود؟
به گفته آرتور جیمز بالفور ، وزیر خارجه وقت بریتانیا در سال 1917 میلادی، آرمانها، حقوق و حتی حق وجود فلسطینیها اهمیت چندانی ندارد.
وی در اینباره میگوید: صهیونیسم، غلط یا درست، خوب یا بد ، ریشه در سنتی دیرپای دارد و اهمیت آن در نیازهای کنونی و در امیدهای آینده یهویدان است که مهمتر از تمایلات و یا تعصبات 700 هزار عرب می باشد که اکنون در این سرزمین قدیمی زندگی میکنند.
بیانیه بالفور نامهای تاریخی بود که در تاریخ ۲ نوامبر ۱۹۱۷ میلادی، توسط آرتور جیمز بالفور، وزیر خارجه وقت بریتانیا، خطاب به والتر روتشیلد نوشته شد و در آن از «موضع مثبت» دولت بریتانیا برای «ایجاد خانه ملی برای یهودیان در فلسطین» خبر دادهشد.
بیانیه بالفور، سرآغاز تلاش در عرصه بینالمللی برای تاسیس کشور اسرائیل بشمار میرود.
برای اروپا و انگلیس اصلا مهم نبود که فلسطینیها هنوز اکثریت جمعیت سرزمین فلسطین را در سال 1948 تشکیل میدادند، با وجود اینکه در طی چندین دهه یهودیها با حمایت انگیس از اروپا و روسیه به این سرزمین مهاجرت کرده بودند و همچنین برای آنها اهمیت نداشت که فلسطینیها هنوز اکثریت مالکان زمینها در فلسطین را تشکیل میدادند، به رغم این حقیقت که مؤسسه بودجه ملی یهودیها که در سال 1901 میلادی در هلند تأسیس شد به مدت نیم قرن کوشید تا زمینهای فلسطینیها را برای استعمارگران یهودی خریداری کند.
در تفکر استعمارگرایانه به طور عام و ایدئولوژی صهیونیستی به طور خاص، سنت دیرپای اسطورهای و رشد و شکوفایی بدیعی همواره بر واقعیتها و حقایق تاریخی غلبه دارد.
چنین تفکر نژادپرستانه و یا استعمارگرایانه اکنون در ایدئولوژیهای غربی در مورد فلسطین جاری و ساری است، به عنوان مثال در این تفکر اینطور تلقی میشود که تنها آمریکا میتواند مشکل فلسطین را حل کند و کاملا بدیهی است که تنها ابرقدرت جهانی میتواند به عنوان یک میانجی میان دو طرف اختلاف فلسطین و اسراییل عمل کند.
اما چرا اینگونه است؟ علت آن استفاده از دکترین استثناگرایی در مورد آمریکا است که بر اساس آن آمریکا منحصر به فرد است و تنها کشوری است که دارای استانداردهای صحیح دموکراسی است.
این مسئله اصلا دارای اهمیت نیست که دولت آمریکا هرساله میلیاردها دلار به اسراییل کمک میکند، رژیم صهیونیستی را به پیشرفتهترین سختافزارهای نظامی مجهز میکند و جنایات این رژیم علیه انسانیت را با حمایتهای بدون قید و شرط و سرپوشهای دیپلماتیک نامحدود توجیه میکند و در حقیقت همانطور که بالفور در سال 1917 گفت حقایق با زبان جادویی و افسونگرایانه تبدیل به موضوعاتی بیربط و بیمعنی و بیارزش میشود.
بنابراین با مفاهیم قیومیت انگلیسی و استثناگرایی آمریکا زبان استعمار عمیقترین پیوندها را با عملکردهای استعمارگرایانه پیدا میکند که بسیار ناعادلانه، غیراخلاقی و خشن است.
طرحهای اخیر اسراییل برای پاکسازی قومی سی هزار فلسطینی بادیهنشین و اخراج آنها از زمینهای اجدادی خود در « نگف » از جمله همین بیعدالتیها و نااخلاقیها است که در سر خط خبرهای یکی از پرتیراژترین روزنامههای اسراییلی یعنی هاآرتص قرار گرفت.
روزنامه هاآرتص در این خبر آورده بود: دفتر نتانیاهو در حال انجام طرح جابجایی و نقل مکان سی هزار عرب بادیهنشین است، هدف این طرح بالا بردن سطح شرایط زندگی برای بادیهنشینهایی است که اکنون در روستاهای ناشناخته که فاقد زیرساختها و امکانات لازم است، زندگی میکنند که این منجر به مشکلات زیستمحیطی و دیگر مشکلات میشود.
بنابراین طرح پاکسازی قومی به عنوان طرح جابجایی برای بهتر شدن شرایط زندگی القا میشود اما آنچه در این داستان کاملا دفن شده و سخنی از آن به میان آورده نمیشود این است که بادیهنشینها مالکان واقعی زمینهایی هستند که در آن زندگی میکنند، مالکیتی که به دوران قبل از تشکیل دولت برای اسراییل برمیگردد و اما این حقیقت با تبلیغات دروغین صهیونیستها تبدیل به یک ادعای صرف از سوی فلسطینیها شده است.
از نظر صهیونیستها بادیهنشینها هرگز فلسطینی نیستند بلکه فقط عرب هستند، بنابراین میتوان آنها را به هر جایی که دولت اسراییل میخواهد انتقال داد، به عبارت دیگر از نظر صهیونیستها بادیهنشینها دارای هیچگونه هویت تاریخی، هیچگونه ارتباطی با این زمینها و هیچگونه رابطهای با دیگر فلسطینیها که در سراسر سرزمین فلسطین زندگی میکنند، نیستند و آنها با استفاده از یک کلمه یعنی «اعراب » همه واقعیتها را نادیده میگیرند.
انکار هویت تاریخ و هویت بادیهنشینهای فلسطینی در حقیقت انعکاسی از تأکید نژادپرستانه « گلدا میر » است مبنی بر اینکه واقعیتی به نام مردم فلسطین وجود ندارد و یا منعکسکننده ایدئولوژی بالفور است که در سال 1917 فلسطینیها را تنها ساکنان کنونی و موقت کشور اسراییل دانست.
به این شیوه ساکنان صحرای نگف از زمینهای تاریخی خود اخراج شدند و از دیگر فلسطینیها جدا شدند.
اما اخراج بادیهنشینهای فلسطینی که صهیونیستها آنها را نه فلسطینی بلکه عرب میدانستند هیچ تفاوتی با بیرون راندن بسیاری از جمعیت فلسطینی ازحیفا، عکا، یافا، بیتالمقدس و بئرالصعب در سال 1948 میلادی ندارد و در حقیقت اینکه بادیهنشینها عرب هستند نه فلسطینی، بنابراین هیچ اشکالی برای بیرون راندن آنها از زمینهای فلسطینی وجود ندارد تنها بهانهای برای اسراییل بود تا این افراد را به راحتی از زمین هایشان اخراج کند.
در حقیقت سایه نکبت یعنی اخراج اولیه فلسطینیها در سال 1947 تا 1948 میلادی هنوز بسیار سنگین است.
« ژوزف ویتز » یکی از دستاندرکاران اخراج فلسطینیها از سرزمینهایشان در اینباره میگوید: سرزمین اسراییل اصلا کوچک نیست اگر و تنها اگر عربها از آن بیرون رانده شوند و مرزهای آن کمی گستردهتر شود به طوری که از شمال به رودخانه لیتانی در لبنان و از شرق به بلندیهای جولان برسد و عربها به شمال سوریه و عراق فرستاده شوند.
اکنون توجه کنید چطور همانطور که بالفور میگفت مردم فلسطین، لبنان و سوریه در دیدگاه ویتز اصلا به حساب نمیآیند، آنها انسان نیستند و به راحتی در معرض تغییر مکان از جایی به جای دیگر بر اساس دستورات رهبران صهیونیست قرار میگیرند.
پس از گذشت بیش از 70 سال و عدم تغییر اندیشه و تفکر استعمارگرایانه صهیونیستی، فلسطینیها تکههای یک پازل تلقی میشوند که به راحتی میتوانند از جایی به جای دیگر منتقل شوند تا دولت دموکراتیک و یهودی اسراییل! محفوظ باقی بماند.
در حقیقت، روایت تاریخی اسراییل بر اساس چنین افسانههای جعلی استعماری، وارونه کردن حقایق تاریخی، و انکار حقایق گفته میشود.
بر اساس روایت ساختگی صهیونیستها، « فلسطین سرزمینی بدون مردم برای مردمی بدون سرزمین بود »، « اسراییلیها بیابان فلسطین را به شکوفایی رساندند»، «اسراییل تنها دموکراسی در خاورمیانه است»، «اسراییل چراغ راهنمای ملتها است»، «اسراییلیها هیچ شریکی در صلح ندارند» و عربها تنها زبان زور را میفهمند.
زبان در دستان استعمارگران و فاتحان همیشه سلاحی است که علیه استعمارشدگان و اشغالشدگان به کار گرفته میشود.
در تفکر استعماری یا امپریالیستی، زبان چیزی جز وسیلهای در دست قدرتمندان برای اسطورهسازی، داستانسازی، گیج کردن مردم و تسلط پیدا کردن بر آنها نیست.
در حقیقت برای آنها زبان وسیلهای است که برای توجیه جنایات گذشته و بهانهای برای جنایات آینده مورد استفاده قرار میگیرد و در استراتژی استعمارگری صهیونیست و شهرکنشینهای یهودینشین به طور خاص زبان برای پاک کردن تاریخ و فرهنگ جمعیت بومی سرزمین فلسطین به کار برده میشود.
همانطور که نوریت پلد- الحانان، زبانشناس مشهور اسراییلی اخیرا در مقالهای نوشته است: آپارتاید اسراییلی نه تنها بسته بزرگی شامل قوانین نژادپرستانه است بلکه رژیمی است که از آموزش حتی برای فریب دادن کودکان خود استفاده میکند.
به کودکان اسراییلی از همان سنین اولین آموزش داده میشود که به شهروندان عرب به چشم یک مشکل نگاه کنند که باید حل شود و به هر طریق ممکن از میان برداشته شوند. آموزشهای اسراییلی موفق به ساخت دیوارهای ذهنی به مراتب محکمتر و بلندتر از دیوارهای فیزیکی شده است که برای جدا کردن فلسطینیها از اسراییلیها ساخته شده است.
اسراییلیها فلسطینیها را انسانهایی مانند خود نمیدانند بلکه آنها را گونههایی مزاحم میدانند که بسیار کمتر از آنها سزاوار داشتن سرزمینی متعلق به خود هستند.
این تفکر از همان آغاز روی کار آمدن صهیونیستها تاکنون مورد حمایت دولتهای انگلیس و آمریکای از بالفور تا اوباما قرار گرفته است.
باراک اوباما که در ابتدا مردم او را به چشم یک فرد مطمئن برای حل مسئله فلسطین و اسراییل نگاه میکردند اکنون تبدیل به حامی تمامعیار افکار استعمارگرایانه صهیونیستی شده است.
بنا بر گزارش اینفورشین کلیرنگ هاوس، اگر آمریکا و اسراییل صادقانه تمایل به داشتن صلح پایدار با فلسطینیها دارند در مرحله اول باید بکوشند تا این ذهنیت استعمارگرایانه از بین برود و با شهروندان فلسطینی درست مانند شهروندان اسراییلی رفتار شود.
به هر حال این یک امر طبیعی است که فلسطینیها پاکسازی قومی خود را نمیپذیرند و قبول نمیکنند که تحت اشغال گروهی دیگر قرار بگیرند که یا آنها مانند شهروندان درجه دو آن هم در سرزمین خودشان رفتار کنند که اگر اینها را بپذیرند در واقع حکم محاصره همیشگی خود را امضا کرده و آزادی و استقلال را به رویدادی تبدیل میکنند که هرگز اتفاق نخواهد افتاد.
نظر شما