خبرگزاری شبستان، گروه اندیشه: هر انقلابی اگر نگوییم با یک تفکر منسجم شکل گرفته اما حتی در عادی ترین شرایط، با پیش زمینه فکری به وقوع پیوسته است و در این میان هرچه قدر که این اندیشه قوی تر بوده باشد آن انقلاب ماندگاری بیشتری را تجربه کرده و در مقابل به هر میزان که تفکر تنزل یافته بوده است شاهد انقلاب های کوتاه مدت موسوم به مخملی بوده ایم که هیچ فایده ای جز جنگ و خونریزی برای مردم نداشته است.
امام خمینی(ره) اما با بنیان نهادن انقلاب اسلامی با آن عقبه فرهنگی، تمدنی و فکری توانست شالوده محکمی از حکومت اسلامی را پس از قرن ها در ایران ایجاد کند، به گونه ای که در قرنی که می رفت همه ارزش ها به دست فراموشی سپرده شود، انقلابی شکل گرفت که نه تنها عقبه علمی داشت بلکه مبتنی بر آموزه های حیات بخش دین اسلام بود.
بر آن شدیم در راستای بررسی عقبه فکری و جایگاه علوم انسانی در وقوع انقلاب اسلامی با «امیر سیاهپوش»، استادیار گروه انقلاب اسلامی دانشگاه معارف اسلامی قم به گفت وگو بنشینیم که در ادامه حاصل آن را می خوانید:
از چه جهت مبنای فکری و خط و مشی اندیشه در شکل گیری یک انقلاب اهمیت دارد و این مهم در انقلاب اسلامی ایران از چه جایگاهی برخوردار بود؟
یکی از مهمترین دستاوردهای یک انقلاب، از جنبه فکری و ابعاد معرفت شناختی است، به بیان دیگر بزرگترین دستاورد برای هر انقلابی آن است که بتواند مدل های فکری را تغییر دهد، بنابراین هر انقلاب زمانی موفق می شود که تغییرات بنیادین را بتواند به وجود بیاورد آن هم در عرصه هایی نظیر سیاست، اقتصاد و مسایل اجتماعی.
از سوی دیگر اگر این تغییرات در حوزه های مختلف، مبتنی بر اندیشه نو نباشد، نمی توانیم به آنها تغییرات بنیادین بگوییم، چراکه هر انقلابی نیازمند تغییرات بنیاد در ساختار پیشین است، اگر ارزش هایی که در یک جامعه تا پیش از وقوع انقلاب وجود داشت، عوض شود در این صورت انقلاب رخ داده است.
در قالب این گستره است که تغییرات در سیاست، اقتصاد و سایر عرصه ها رخ می دهد، ضمن اینکه این اتفاقات بدون تغییر در مبانی فکری و نظری محقق نمیشود و اگر بنیادهای فکری حاکم بر یک جامعه ای تغییر نکنند، معنایی ندارد که بگوییم درحوزه اقتصاد یا فرهنگ تغییر رخ داده است.
اگر سیاست استبدادی، سیاست لیبرالیستی، سیاست سوسیالیستی بر یک جامعه حاکم بود، اگر رهبران انقلاب حرکت کردند و بنیان های فکر جدیدی را پی ریزی کردند و برای مثال سیاست را از لیبرالی به سیاست دینی تغییر دادند، آن وقت میتوان گفت که چهره این مملکت به سمتی نو حرکت کرده از آن جهت که این تغییر بنیادین ذیل مبنا قرار دادن مبانی فکری بوده است.
با این مقدمه به پرسش پاسخ می دهم که بخش مهمی از قرائت های انقلاب اسلامی معرفتی بود، مبنا این بود که بنیان معرفتی نوینی به جامعه عرضه شود. در این راستا امام خمینی(ره) طرحی نو را برای جامعه ایران بر جای گذاشت. انقلاب ما انقلابی به دنبال کمالات بود و هست و هرگز به حد موجود خود راضی نیست و قرار نیست که خود را با گذشته مقایسه کند، بلکه توفیقات خود را با گذشته و قله های رو به رو مقایسه می کند.
آیا می توان این برداشت را مطرح کرد که بسیاری از مولفه هایی که امروزه به عنوان اصول اخلاقی در اداره حکومت ها مطرح می شود، همه و همه ذیل یک اندیشه و به ویژه علوم انسانی محقق می شود؟
بله؛ ذیل همین نگاه بود که ما آزادی و عدالت را بر اساس بنیان های دینی طلب کردیم. در جامعه پیچیده کنونی تحقق آزادی و عدالت و مردم سالاری، بدون بهره گیری از دانش نوین و دانش علوم انسانی ممکن نیست. برای مثال اگر دنبال راه اندازی بانکداری نوین هستیم، اگر می خواهیم سیاست اقتصادی نوینی را بر اساس ارزش های اسلامی راه اندازی کنیم، این مهم محقق نمی شود جز آنکه بتوانیم از نقطه نظر مبانی فکری جهش کنیم.
و این مدل ها را علوم انسانی تعیین می کنند؟
دقیقا، خواسته یا ناخواسته این مهم ذیل علوم انسانی محقق می شود. سیاست، اقتصاد، فرهنگ و گستره وسیع علوم انسانی. انقلاب اسلامی از جهت تعیین این مدل ها دستاوردهای خوبی داشته است، ما تئوریهای سیاسی نوینی را عرضه کرده و پرورش داده ایم، در حوزه اقتصاد، جامعه شناسی و مدیریت روند قابل قبولی طی شده است.
اساسا از جمله دستاورهای مهم انقلاب اسلامی این بود که تلاش شد مطالعات مختلف در حوزه علوم انسانی، بر اساس مبانی دینی و قرآنی پی ریزی شود، البته این که چه میزان موفق بوده ایم، خود بحث مفصلی است.
با این وجود اما بازار کار برای رشته های فارغ التحصیل علوم انسانی آنچنان که باید و شاید مهیا نیست، در حالی که انقلاب ما همان طور که اشاره شد یک انقلاب صرفا سیاسی نبود و مبتنی بر تحول فکر در عرصه های مختلف به وقوع پیوست
ببینید، ما رقیب قدرتمندی داریم. از سوی دیگر در خلا که حرکت نکرده ایم. همین الان نظریات قوی در حوزه های مختلف داریم، ما با انبوهی از تئوری ها مواجهیم که با همه نواقص اش از سراسر دنیا به ما خوراک فکری می دهد.
لذا جامعه ما از یک سو نَه می تواند معطل شود و نَه اینکه تابعیت از واردات فکری داشته باشد، در نتیجه باید مبتنی بر اصول و فرهنگ خود حرکت کند. حال تصور کنید که انبوه نظریات مدیریتی با رقبای توانمند، دانشگاه های مختلف در سرتا سر دنیا و محققانی که پشت سر علوم انسانی معاصر هستند، هرکدام از آنها نظریاتی مبتنی بر این شاکله دارند و نظریات شان نیز جهانی شده است. در این میان برخی محققان جامعه ما نسبت به علوم انسانی رویکردی مطابق با علوم انسانی سکولار دارند.
با این وجود بعد از انقلاب اسلامی، به معنای واقعی کلمه مسیرهای جدیدی در حوزه گسترش علوم مختلف به ویژه علوم انسانی مهیا شد. نمونه بارز آن علوم انسانی اسلامی است. هرچند که اوایل هجمههای سنگینی نسبت به آن مطرح می شد اما اکنون بسیاری این مساله را قبول کردند اما نمی توان کتمان کرد که بخش اعظمی از نیروی ما صرف اثبات حقانیت خودمان رفت. باید در این میان فضا را تثبیت کرد.
بنابراین حرکت در مسیر هدف انقلاب اگر نگوییم با سرعت هرچه تمام تر در عرصه علوم انسانی به تحقق پیوسته است، اما حداقل آن است که علوم انسانی را با تمامی امکاناتی که در اختیار داریم در حد مقدورات پاسخ داده است.
نظر شما