یاد ماندگار/ خاطره ای از سفر به قم برای حضور در مراسم نماز بر پیکر آیت الله بهجت

پس از طی حدود هزار کیلومتر، دم دمای صبح بود که رسیدیم قم. میدان ۷۲ تن از اتوبوس پیاده شدیم و سه نفری چای داغ و صبحانه مختصری خوردیم و راهی حرم مطهر شدیم. حدود ۸ صبح رسیدیم حرم؛ درب های منتهی به ضریح مطهر به دلیل تدارک برای برگزاری مراسم بسته بود.

خبرگزاری شبستان-کرمان:

 

«إِذَا مَاتَ الْعَالِمُ ثُلِمَ فِي الْإِسْلَامِ ثُلْمَةٌ لَا يَسُدُّهَا شَيْءٌ» وقتی عالمی فقیه، از دنیا می رود، در اسلام رخنه و حفره‎ ای ایجاد می‎شود که هیچ چیزی نمی‎تواند جای آن را پر کند. رسول الله(ص)

 

نام او عجین شده با عرفان است؛ وجودش آرامش بخش و باعث امید و اطمینان دل های زیادی بود که با رفتنش خلأ این وجود گرانبها هیچ گاه پر نشد.

 

عرفان او مبتنی بر عقل و شرع بود؛ تا آنجا که در برهه ای از زندگی بنا به توصیه پدر مبنی بر ترک مستحبات{ماجرای مفصلی دارد} حتی از نماز شبش هم گذشت و بعدها خود فرموده بود در اثر این اطاعات از پدر خداوند 21 کرامت به من عطا کرد.

 

سخن گفتن درباره معلم بزرگ اخلاق و عرفان و به تعبیر مقام معظم رهبری « عالم ربانی، فقیه عالیقدر و عارف روشن ضمیر » کار این قلم و این بیان نیست.

 

برای ما که تا قم و زیارت علما هزار کیلومتر فاصله داریم؛ سفرهای زیارتی به حرم مطهر حضرت معصومه، کافی بود تا یک نمازجماعت هم به مسجد فاطمیه، محل اقامه جماعت آیت الله بهجت برویم که از این رهگذر توفیقی کسب کنیم.

 

اما آنچه بهانه این نوشتار است، توفیق دیگری است که نصیب شد و یقیناً دعای آن پیر عارف را در حصول این توفیق مؤثر می دانیم.

 

عصر دلپذیر یکی از آخرین روزهای اردیبهشت خیاط خانه صدیقه دور هم جمع شده بودیم؛ دوستی هایی که با محوریت فعالیت در مسجد، روز به روز ریشه دار تر می شد؛ جدای از مسجد، پاتوق مان خیاط خانه صدیقه بود و گاهی هم دفتر کار یکی از دوستان؛ آن روز در خیاط خانه از هر دری صحبت می کردیم و کلی بگو بخند... تا اینکه با دریافت پیامکی رنگ از رخسار همه پرید... درجا خشک مان زد..‌ چه خبر شوک آوری...
 

 

عصر یکشنبه بود، ۲۷ اردیبهشت، ساعت حوالی ۱۹ که آن پیامک، همه ما را بهم ریخت و خیلی زود متفرق شدیم. فکرم خیلی درگیر شده بود؛ آن شب را نمی دونم چجوری صبح کردیم... صبح روز بعد حدود ساعت های ۱۰ رفتم دفتر کار زهرا، صحبت کردیم و حرف رسید به اینجا که عازم قم شویم؛ زمان محدودی در اختیار داشتیم. ظهر دوشنبه بود در حالیکه صبح سه شنبه را برای مراسم تشییع اعلام کرده بودند و ما دست کم ۱۴ ساعت جدای از جابجایی بین شهری تا قم راه داشتیم.

 

 

خلاصه با سرعت وسایل اندکی فراهم کردیم و ساعت ۱ و نیم بعداز ظهر سه نفری{من، زهرا و نسیبه) از راین به سمت کرمان راه افتادیم؛ به کرمان نرسیده خانواده یکی از همراهان تماس گرفتند که به دلیل فوت یکی از بستگان برگردد؛ اگر او برمی گشت عملاً سفر ما دو نفر هم دستخوش این تصمیم می شد و معلوم نبود سفر ادامه یابد. در آن لحظه به امام زمان متوسل شدیم که خودشان کاری کنند ما به مراسم قم برسیم.

 

 

پس از رایزنی هایی، موضوع حل شد و ما به کرمان رسیدیم و یک راست سراغ دفتر فروش بلیط قطار رفتیم؛ ظرفیت قطار تکمیل شده بود؛ به ترمینال برگشتیم و سراغ اتوبوس های تهران که مسافر قم هم سوار می کنند گرفتیم و در نهایت حوالی غروب از کرمان راهی قم شدیم.

 



دم دمای صبح بود که رسیدیم قم. میدان ۷۲ تن از اتوبوس پیاده شدیم و سه نفری چای داغ و صبحانه مختصری خوردیم و راهی حرم مطهر شدیم. حدود ۸ صبح رسیدیم حرم؛ درب های منتهی به ضریح مطهر به دلیل تدارک برای برگزاری مراسم نماز بر پیکر مطهر آیت الله بهجت بسته بود و برای همین امکان زیارت در آن ساعات و بعد از آن هم به دلیل خستگی زیاد وجود نداشت؛ به ناچار صحن اصلی که در آن ساعات تقریباً خلوت هم بود نشستیم و به خیال خودمان سایه خوبی پیدا کرده بودیم و یکساعتی هم تا آغاز مراسم که باقی نمانده{از نظر ما} می دانستیم اگر مراسم تشییع برویم دیگر این مکان-نزدیکی جایگاه اقامه نماز بر پیکر مطهر- را از دست می دادیم و همه تلاش ما در پیمودن این راه طولانی رسیدن به این نماز بود.

 

 

ترجیح دادیم همان جا بمانیم؛ یکساعتی که تصور می کردیم همان و نزدیک ظهر داغ قم و آتشی که از شعاع آن آفتاب سوزان زبانه می کشید، همان؛ سرهامان داغ کرده بود؛ جمعیت لحظه به لحظه زیادتر می شد و فشرده تر؛ آنقدر که فقط به اندازه ای که سر پا بایستیم جا داشتیم.

 

قبل از ظهر بود که پیکر مطهر آن عارف وارسته آن عبدصالح خداوند چون دُرّی گرانبها در حلقه دلدادگی هزاران عاشق وارد صحن شد. فاصله ما با جایگاه نماز میت تنها به اندازه چند متر بود... آیت الله جوادی آملی نماز بر پیکر مطهر را آغاز کرد و چه غوغایی شد. کسی می گفت حضور حضرت ولی عصر را با تمام وجود در آن حال و هوا حس می کند... روح پرفتوح آیت الله بهجت گویی تمام آن جمعیت را دربرگرفته بود و ما هم که از فاصله هزار کیلومتر به آنجا رسیده بودیم مستفیض از برکات آن بودیم.

 



نماز تمام شد و بعد از مراسم و صحبت کوتاهی که آیت الله فاطمی نیا داشت جمعیت پراکنده شد... ما سه نفر هم که نای رفتن نداشتیم به زور خودمان را به خیابان مجاور حرم مقابل یک آبمیوه فروشی رساندیم و از شدت سردرد گوشه پیاده رو رها شدیم. آب هویجی خریدیم و بعد نوشیدن راهی زائرسرا شدیم. کمتر از دو ساعتی از استقرارمان در زائرسرا نگذشته بود که به اصرار یکی از دوستان ساکن قم منزل ایشان دعوت شدیم؛ پذیرایی جانانه ای از ما کردند.

 

 

صبح روز بعد قصد زیارت کردیم. بعد از زیارت حضرت معصومه قصد سفر به تهران و زیارت حضرت عبدالعظیم داشتیم؛ ناهاری در کار نبود؛ در حالی که قصد خروج از صحن جواد الائمه حرم بانو را داشتیم بوی فسنجان همه صحن را پر کرده بود. یکی از همراهان در حالیکه خم شده بود و کفش هایش را به پا می کرد؛ نیم نگاهی به آسمان و رو به حرم کرد و گفت حضرت معصومه میشه از این غذا به ما بدید؟ من گفتم بین اینهمه خواسته چرا حالا غذا؟ و پاسخ شنیدم چه اشکالی دارد خواسته ها را توأمان مطرح کنیم، هم مادی هم معنوی؛ ما هم که ظهری غذا نداریم و عازم تهران هم هستیم.

 

 

با اعتماد به نفس و اطمینان به عنایت حضرت معصومه رفتیم سمت مهمانسرای حضرت. پرسیدیم چطوری باید غذا بگیریم؟ گفتند فیش دارید؟ گفتیم نه‌. نیشخندی به ما زد و گفت فیش که نداشته باشید نمی شود‌. گفتیم حالا در اصلی مهمانسرا از کدام طرف است؟ نشان مان داد‌؛ سه نفری وارد شدیم. توی صف ایستادیم!!

 

سه نفری کنار هم بودیم و یک آقایی با چند تا فیش جلوی ما. خادم پرسید با هم هستید؟ گفتیم بله، گفت بفرمایید! بدون چک کردن فیش! رفتیم داخل مهمانسرا. سر میز غذا نشستیم. یکی از خانم های خادم جلو آمد و گفت فیش  لطفا"؟ گفتیم مگر فیش می خواهید؟ گفت پس چجوری اجازه دادن بیایید داخل؟!!! آنجا بود که فهمیدیم آن لحظه که خادم دم در پرسیده با هم هستید؟ منظورش این بوده شما سه نفر با آن آقا هستید؟!!!

 


رو به خادم گفتیم اشکالی ندارد، می رویم؛ خادم گفت هرگز؛ میهمانانی که خود حضرت تا اینجا آوردن را ما بیرون نمی کنیم...من گفتم پس یک غذا بیشتر نیاورید، بس مان هست، سه نفری می خوریم که خادم باز هم قبول نکرد. غذا را آوردند و چون زیاد بود ظرف یکبار مصرف گرفتیم و بقیه را بردیم برای شام در تهران‌.

 

 


از حرم وداع کردیم و راهی تهران و زیارت حضرت عبدالعظیم شدیم...بعد از زیارت دلچسب حضرت و امامزاده طاهر و امامزاده حمزه، از حرم بیرون آمدیم؛ در یکی از کوچه ها خانمی از پشت سر صدا زد ببخشید چیزی دارید به من بدهید؟ و اینگونه شد که ما پیک حضرت معصومه شدیم برای رساندن فسنجان تبرکی حرم به تهران و آن زنی که در تاریکی شب چهره اش را ندیدیم.



سفر پر ماجرایی بود اما آنچه مسلم است یقین داریم که روح بلند آیت الله بهجت از همان ساعت ۱۰ صبحی که تصمیم به رفتن گرفتیم تا بازگشت مان به راین، ما را همراهی کرد.

 

خاطره آن سفر و حلاوت و شیرینی آن زیارت های قم و تهران، غذای تبرکی حرم مطهر و...هنوز با ما هست؛ هنوز هم یاد آیت الله بهجت و نمازی را که قبل از رحلت در مسجد فاطمیه پشت سرشان خواندیم و آن دستی که از داخل ماشین برایمان تکان داد، در خاطره ما ماندگار است.

 

روح بلند و عارفانه آیت الله بهجت عصر یکشنبه ۲۷ اردیبهشت سال ۸۸ به ملکوت اعلی پیوست؛ یادش برای همیشه در قلب عاشقان و دوستدارانش باقی است.

کد خبر 929082

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha