خبرگزاری شبستان_ رشت، مهری شیرمحمدی؛ نیمی در کوه با صخره های سنگ و نیمی در دره. روستایی که زمانی راه قدیم شاه عباسی از آن عبور می کرد و با گذر از «علیوا» و «خلشکوه» به قزوین می رسید و با احداث راه منجیل به قزوین در اوایل دوره قاجار، از رونق گذشته اش کاسته شد.
صدای سازهای «گِلِ فیشته» و« سرنای» گالشی، همزمان با صدای قُل قُل چشمه های متعدد و کوچ گله های روستای «مُلومه»، در دل صخره های معروف به « بشکافت سنگ، عروس تله، داماد تله، عموتله، مگس تله و تیج تله» می پیچد و در میان باورهای عامیانه و اسطوره های گالشی، درک می کنی که این مردمان سخت کوش چگونه برای خوب زیستن در کنار هم افسانه هایی ساخته اند تا بدی های اجتماع به حداقل برسد.
این مردم زندگی با طبیعت خشن را آموخته اند که شب های تابستانش برای ما شهرنشین ها سرد است و نیازمند گرمای هیزم.
اما «ملومه» فقط با موسیقی گالشی و ترانه های فولکوریکش عجین نیست. طبیعت بکر منطقه، رستنگاه انواع گیاهان دارویی است و بوته های وحشی «کاکوتی، بابونه، پونه کوهی، گزنه، نخودی مریم، آویشن، گل محمدی و زرشک سیاه» هر جستجوگری را به دامان تپه ها و دره های «ملومه» می کشاند. این را می شود در یک عصرگاه خنک خرداد ماه دید که سرتا سر تپه ها و کوه های مشرف به روستا، شاهد زنان و دخترکانی است که هرکدام با یک پشته از گیاهان دارویی چیده شده از دل کوه به روستا باز می گردند.
روزی که برای دیدن صخره عظیم معروف به «بشکافت سنگ» و «عروس تله» به «ملومه» رفتم، نخستین تجربه کوهپیمایی توام با چیدن «آویشن کوهی» نصیبم شد. مشغول عکس گرفتن از «عروس تله» بودم که زنان روستا از کوه پایین می آمدند. اگرچه یک ساعتی تا تاریک شدن هوا مانده بود، ولی توصیهشان تعجیل بر بازگشت بود.
«عروس تله» سنگ عظیمی است که انگار از یک طرف کاملا برش خورده است. این صخره سنگی با مجموعه صخره های دیگر، منتهی به دره ای است که غاری پر از یخ دارد. پایین دره روستای «ملومه» است و درصورت لغزیدن صخره ها، ملومه هم آسیب می بیند.
درباره وجه تسمیه «عروس تله» یکی از بانوان اینگونه می گفت: «در قدیم نوعروس و دامادی برای دیدارهای عاشقانه پای این کوه آمدند و در اثر نفرین مادرشوهر تبدیل به سنگ شدند.»
«بانو فلاحتگر» که افزون بر ۶۰سال سن دارد و خود صاحب چند عروس، این باور عامیانه را رد کرده و می گوید: «به این خاطر می گویند که این سنگ بزرگ شبیه عروسی است که انگار تور عروس اش را بر این دشت پهن کرده است.»
«علی خوش تراش» درباره افسانه های محلی که به صخره های روستا مربوط می شود، اینگونه توضیح می دهد: عروس تله و علی عمو تله نشان از دو رفتار ضد اجتماعی دارد. عروس تله یکی از کهن الگوهای رایج در افسانه های ما یعنی مرگ عروس است. در عروس تله، عروس خودکشی می کند، تازه عروسی که خانواده داماد آنقدر شرایط را بر عروس تنگ می کنند که در نهایت خود را از بالای صخره به پایین پرت می کند. نکته پنهان این افسانه عدم حمایت خانواده عروس نیز هست. شیوه خودکشی در گذشته خوردن زهر و یا حلق آویز بود ولی عروس ملومه این شیوه مرگ را انتخاب می کند.
این فعال فرهنگی در مورد افسانه «علی عمو تله» هم ادامه می دهد: پیرمردی با پسر و عروسش زندگی می کرد. عروس از حضور پدرشوهر در زندگی ناراضی است و شوهر را راضی می کند که پدر پیر را از خانه بیرون برده و سر به نیست کند. در نهایت پسر پدر خود را در زنبیلی قرار داده و بالای صخره عمو علی تله می برد و او را از آنجا پرت می کند و پدر پیر می میرد. در این قصه ما با جنایتی رو برو هستیم که شیوه قتل در آن مانند قصه پیشین سقوط از صخره است. بی شک این قصه باید بعد از قصه عروس تله خلق شده باشد زیرا قاتل می خواست برای اهالی محله این شائبه را ایجاد کند که پیرمرد خودکشی کرده است. زن سالاری در این داستان، به شوهر حکم می کند پدر را بکشد. شاید اهمیت دیگر این قصه قیام زن علیه مردسالاری و تن دادن شوهر به نابودی پدرسالاری کهن است.
خوش تراش با اشاره به وجود کندوهای زنبور عسل در ملومه می افزاید: مگس تله هم از اسمش پیداشت که پر از کلونی های زنبور عسل بوده است.
دشت مشرف به عروس تله بهقدری پرگل است که انگار عروس پیراهنی از گل های رنگارنگ پوشیده بود. بابونه های وحشی با میانه زرد و پرهای سفیدش و گلهای صورتی و آبی کاکوتی و پونه وحشی، بهشتی خیره کننده را به تصویر می کشد و من یاد اسطوره «گیلگمش» افتادم که برخی از باستان شناسان معتقدند، گیلگمش از سرزمین «دِیلَ مون» به «میان رودان» مهاجرت کرده بود و تلاش گیلگمش برای زندگی جاوید و دست یابی به بهشت، بازسازی دره سر سبز دیلمان بوده است.
زنان گالش، تک تک گیاهان دارویی و خودروی منطقه را به من نشان دادند تا پیش از رفتنم به «بشکافت سنگ» با شناخت کافی بچینم. دیدن و بوییدن یکی از شاخه ها کافی بود تا خاطره نوستالژیک ۲۰سال قبل- که در خوابگاه دانشجویی دم کرده گیاه کاکوتی خورده بودم، برایم زنده شود. خداحافظی من با این زنان پرتلاش، تعجیل و شتاب بود برای رفتن و بازگشت از «بشکافت سنگ»، کوه صخره ای عظیم دیگری که در میانه مزارع گندم انگار از وسط دو نیمه شده و به روایت زنان روستا، حضرت علی(ع) با شمشیرش آن را به دو نیم کرده است.
اما با وجود کوله پشتی و دوربین عکاسی، میل به شتاب نبود و وقتی به زحمت شیب تند کوه را بالا می روی، حیفت می آید از بلندای کوه، روستاهای پایین دست، مزارع گندم، جو و لوبیا و گله های گاو، گوسفند و بز و کندوهای زنبور عسل را نبینی. مرد گالشی نزدیک به بشکافت سنگ برای خود ترانه «رعنا» گوش می داد. پیرمرد کسی نبود جز «آقای امیدی» معروف به «عموعطار» که کلبه اش چایخانه ای بود با انواع دمنوش های گیاهی که از مسافران خسته و طبیعتگرد پذیرایی می کرد.
مزرعه گندم نزدیک به این کوه عظیم، ملک آبا و اجدادی اش بود و هم او روایتگر داستان هایی از «بشکافت سنگ». صخره ای که گویا با برخورد یک شهاب سنگ از وسط دو نیم شده و وسط آن شبیه یک تالار بزرگ است که گرمای سوزناک ظهرگاه کوه های دیلمان را بدل به سرمایی می کند که می باید چوخای گالشی پوشید. و پیرمرد با پاتاوه های قرمز رنگ پشمی اش، بی هیچ توضیحی نشان می داد که در این کوه ها چگونه باید زیست.
هم او می گفت: پنج نسل از پدران ما که تعریف کرده اند، «بشکافت سنگ» به همین شکل بوده است. بقدری میانه شکاف سرد است که اگر گوشت گوسفند را داخل آن بگذاری، تا چند روز سالم می ماند.
پسرش می گفت: ممکن است شکاف این کوه توسط انسان ها کنده شده باشد. گویا یکی از سکونتگاه های نخستین بشری در دیلمان، شکاف هیمن کوه ها بوده است. زیرا در اطراف کوه سنگ های خرد شده در ابعاد مختلف پیدا کرده اند.
«محمد امیدی» که از نوازندگان و ترانه سرایان موسیقی گالشی است ادامه داد: در گذشته یک طرف شکاف بسته بود و گالش ها و چوپانان منطقه، گوسفندان خود را به راهروی شکاف هدایت می کردند و جلوی آن را چند تخته سنگ می گذاشتند و برای انجام امور شخصی به روستا برمی گشتند.
خورشید در غربی ترین کوه های دیلمان به سرخی نشسته بود که تصویر قاصدکی را در وسط آن گوی سرخ شکار کردم و در تاریکی، راه رفته را بازگشتم. صدای جیرجیرک ها سکوت کوه های دیلمان را می شکست، اما نمی شد از جاذبه های ملومه به یک روز گذشت. بیتوته کردن در دیلمان با صدای عو عو و پارس های بلندسگ های گله به صبح رسید و با اولین بارقه های خورشید، صدای بلبل هایی که لابه لای گل های وحشی آواز می خواندند، کسالت صبحگاهی را می زدود.
کره و پنیر محلی و نان کماج که همسر امیدی گرما گرم می پخت، با صدای کمانچه محمد و تنبک پسرش(آرش)، دلچسب تر می شد. حیف که دختر نوازنده اش( نازیلا) آن روز به دیدار مادربزرگش در روستای «کوه پس» رفته بود و ما از نواختن سرنا و تنبورش محروم ماندیم.
«امیدی» از ترانه های فولکوریک می گفت و از شعرها و آهنگ هایی که از همین باورهای عامیانه ساخته است. هم او درباره سختی زندگی در این دره می گفت: در گذشته کل منطقه سکونت دائمی نداشت. برف سنگین، امکان زیست در سرمای سخت زمستان را نمی داد. فراوانی گرگ و گربه سانان آسیب زا بود. البته اکنون هم پلنگ و گرگ در این دره هست.
وی درباره باورهای تَله سنگ ها اینگونه توضیح می دهد: در زبان دیلمی، به سنگ «تَلِه» می گویند. سنگ و تله در این منطقه معروف است ولی تفاوت هایی با هم دارد، سنگ خیلی محکم است اما تله سنگی هست که کِرِه و سست است. در گذشته می گفتند زیاد با این تله ها ور نروید، زیرا سست شده و از بستر خود خارج می شود. در واقع هدف حفظ طبیعت منطقه بود. صخره «عروس تله» از نظر اهالی روستا شبیه عروسی است که تورش را پهن کرده است و مانند عروس زیباست. در گذشته یک آئینی هم برای عروس تله برگزار می شد که اتفاقا یک مستندی هم درباره آن ساخته و ماه گذشته از شبکه باران پخش شد.
امیدی افزود: در قدیم هر پسری که می خواست با دختری ازدواج کند، می گفتند باید بشمار ۳ از داخل محله تا عروس تله برود و برگردد. در واقع می خواستند ببینند این جوان قدرت لازم برای اداره یک زندگی را دارد یا خیر.
وی پسر نوجوانش را به راهنمایی ما فرستاد تا مسیر چشمه و یخچال طبیعی روستا را به ما نشان دهد. «چاک چشمه، جور چشمه، فرزاد چشمه، خیکین چشمه و کبلا سرده آب چشمه»، از لابه لای خانه های گلی و تازه ساخت روستا عبور کرده و به پایین دست دره تا باغ های گردو و فندوق می رود. از چندین چشمه روستا تنها یکی در مسیر ما بود.
بانوی جوانی پشم های چیده شده گوسفندان را در پایین دست چشمه می شست. پیاده از محله ملومه تا یخچال اگرچه بهنظر راه زیادی نبود، اما کوره راهی است که تنها یک نفر توان گذر از آن را دارد، آن هم در میان بوته های خار دار گل های محمدی و آلوچه های وحشی. با این حال هرچه به مسیر یخچال نزدیک تر می شدیم، از گرمای تفتیده ظهرگاهی کوهی که یخچال در آن قرار داشت، کاسته می شد.
بالارفتن از تخته سنگ های صیقلی بزرگ تا رسیدن به دهانه غاری که یخچال در آن قرار دارد، انرژی زیادی می طلبید. اما، فقدان تجهیزات غارنوردی، مانع رفتن ما به داخل یخچال می شد. به گفته اهالی، در زلزله تابستان ۶۹ منجیل، بخش اعظم یخچال بر اثر ریزش مسدود شده و تنها یک دهانه کوچک باقی مانده است. خداحافظی ما از ملومه، اجرای موسیقی گالشی توسط خانواده امیدی بود، که نوای غم و شادی را با هم می نواخت.
نظر شما