زینب؛ دختر اردیبهشت| دستتان را می‌گیرم، به ماه نگاه کنید

۱۶ سال پیش در هفدهمین روز اردیبهشت ماه دختری در روستای کهنوج معزآباد(۵۰ کیلومتری کرمان) متولد شد که قرار بود نامش را ریحانه بگذارند اما تقدیر او نامش را هم تغییر داد.

خبرگزاری شبستان- کرمان؛ طاهره بادامچی

۱۶ سال پیش در هفدهمین روز اردیبهشت ماه دختری در روستای کهنوج معزآباد(۵۰ کیلومتری کرمان) متولد شد که قرار بود نامش را ریحانه بگذارند.
دخترک دو روز قبل از ولادت حضرت زینب سلام‌الله علیها به دنیا آمد.
۱۰ سال قبل‌تر وقتی پدر و مادرش دوره نامزدی را می‌گذراندند؛ پدر برای حل مشکلی و به نشانه عرض ارادت به حضرت زینب سلام‌الله علیها، بالای اتاقکی بر فراز کوه مشرف به روستا را که از قدیم‌الایام محل برگزاری دعا و توسل بوده و در سال‌های اخیر دعای ندبه و پخش نذورات؛ از طریق کابل‌کشی، لامپ سبز روشن می‌کند که هنوز هم هست.
القصه؛ پدر برای گرفتن شناسنامه که اقدام می‌کند، به هوای ارادتش به حضرت زینب سلام‌الله علیها، دل به دریا می‌زند و قول و قرار با مادر دخترک را به خدا می‌سپارد و به جای ریحانه، نام زینب را برای قدم نو رسیده انتخاب می‌کند.

زینب؛ دختر اردیبهشت| به ماه نگاه کنید، دستتان را می‌گیرم

به خانه که می‌رسد با ترس و کلمات بریده بریده می‌خواهد دسته‌گلی که آب داده است را رو کند که مادر دخترک می‌گوید: صبح که رفتی ثبت‌احوال فراموش کردم بگویم: دیشب در خواب به من گفتند نامش را زینب بگذارید!

چشمان پدر زینب برق می‌زند و از شوق می‌بارد؛ امروز هم چشمان پدرش بارانی شد وقتی شرح می‌داد: با چشم خود دیدم که جانم می‌رود...
حق هم دارد؛ دلتنگی برای دخترِ خوش زبون بابایی، پر جنب و جوش، عاشق طبیعت‌ و رودخانه و شب‌های پرستاره و... کم چیزی نیست!
اینجایی که امروز آقا ناصر، پدر زینب ایستاده و برای دختران جهادی و خادم‌الشهدای کرمان که برای زینب تولد گرفته‌اند؛ خاطره می‌گوید، همان جایی است که از پنج سال قبل از تولد زینب شن‌ریزی و آماده‌سازی شده بود تا اگر روزی روستا شهید داد و یا شهید گمنامی به او دادند، به آغوش این خاک سپرده شود، همین جا، درست در امتداد چراغی که به نیت حضرت زینب بر کوه روشن مانده است.
زینب این اواخر به دنبال شهید گمنام برای روستا بود؛ روزی که شهدای گمنام را ایام فاطمیه به کرمان آوردند و یکی از این شهدا ساعاتی در فاطمیه چترود میهمان مردم بود، زینب به اتفاق پدر خودش را به آنجا رساند.

جمعیت موج می‌زد و به سختی باید به تابوت شهید گمنام نزدیک می‌شدی اما زینب به راحتی به تابوت رسید؛ آنقدر راحت که به همه اطرافیان می‌گفت: هر که نمی‌تواند، من دستش را می‌گیرم.

زینب؛ دختر اردیبهشت| به ماه نگاه کنید، دستتان را می‌گیرم


اصلاً مواجهه زینب با تابوت این شهید گمنام او را زیر و رو کرد، انگار شخصیت و هویت جدیدی یافته باشد، از آن روز حرف‌هایی می‌زد که پدر هنوز در شگفت از آن است.
انگار زینب قبل از آسمانی شدنش چله گرفته باشد، یک اربعین خودسازی کرد تا به روز موعود رسید: ۱۳ دی ۱۴۰۲ مسیر گلزار شهدای کرمان!
پدر تماس می‌گیرد، زینب گوشی را جواب نمی‌دهد؛ آقا ناصر بد به دلش راه نمی‌دهد، دخترک حتماً در غوغای جمعیت صدای زنگ گوشی را نمی‌شنود...

ساعاتی بعد که با دلهره به دنبال پیکر دخترش می‌گردد، کاوری را نشانش می‌دهند که با دستان خودش باز کند، در همان چند لحظه انواع تصورات دردآلود و خونین از ذهن پدر می‌گذرد، پای جنازه زانو می‌زند و با دستانی بی‌رمق و چشمانی پر از هراس آرام آرام زیپ کاور را می‌کشد، شوکه می‌شود از آنچه که می‌بینید: صورتی زیبا و نورانی؛ پدر نفس عمیقی می‌کشد و آرام می‌شود...
زینب یک هفته قبل از شهادت به دختر خاله‌هایش گفته بود: دلتنگم که شدید به ماه نگاه کنید.
و او پس از شهادت چه ماه‌صورت شده بود! او که اولین شهید روستا شد و در همان جایی که پنج سال قبل از شهادتش آماده شده بود به آغوش خاک سپرده شد، همان جایی که امروز برایش تولد گرفتند؛ برای شهیده زینب یعقوبی از شهدای حادثه تروریستی مسیر گلزار شهدای کرمان.

زینب؛ دختر اردیبهشت| به ماه نگاه کنید، دستتان را می‌گیرم

کد خبر 1762052

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha