خبرگزاری شبستان، کرمان؛
آن روزها...پاییز سال گذشته را می گویم، انگار که دل توی دلت نباشد، جوری که آرام و قرار نداشته باشی، رو کردی به هم درسهایت و گفتی«آدم نباید مثل سیب زمینی باشد»
آن شب که شتابان راهی اکباتان می شدی کسی نمی دانست تو در طلیعه چله دوم «آرمانِ انقلاب» خواهی شد.
شب بود و خلوت و تاریکی؛ شهرک اکباتان آبستن واقعه ای از جنس عاشورا، تا یکبار دیگر غربت و تنهایی، ماجرای انگشت و انگشتر تکرار شود...
من بارها روضه تو را در خلوت خوانده ام و پای بند بند آن هایهای گریسته ام.
از کجای روضه اکباتان بگویم؟ از آن لحظه که از همراهانت جدا افتادی و حرامیانِ کمین کرده یکباره سرت ریختند؟! چقدر این صحنه می تواند ترسناک باشد... شب و تنهایی و حرامیانی که دوره ات کرده اند و هلهله می کنند! چقدر این صحنه ها آشنا است.
به نظر من آنجایی که آب از سر روضه می گذرد، اینجا نیست... کوبیدن سرت به تنه درخت؟ رد خونت بر میله هایی که به سختی دستاویز کردی تا بلند شوی؟ نه، نه، اینجا نه! وقتی کشان کشان تا سر کوچه بعدی رفتی و آنجا گروه دوم حرامیان محاصره ات کردند هم، نه!
حتی آنجایی که آن از خدا بی خبر با نوک تیز میلگرد به جمجمه ات می کوبد هم نه؛ می دانم! می دانم، هر کدام از این روضه ها کافی است تا آدم پای آن جان بدهد اما من نفسم آنجایی بند می آید که آن نانجیب با ناخن گیر سروقت پوست بدنت می رود...
نمی دانم در آن لحظاتی که بدن نیمه جان و غرق به خون تو گوشه خیابان افتاده بود و به ظاهر هیچکس یارای تو نبود، باب کدام میهمانی برایت باز شد که در دل همه جا باز کردی و محبتت به دل ها افتاد و عزیز دل رهبری هم شدی «آرمان عزیز»
تو به ما یاد دادی بهای وجود آدمی گرانبهاتر از آن است که پای معاملات بی چیز به ثمن بخس فروخته شود؛ حتماً باید تجارت بزرگتری در میان باشد؛ تجارتی از جنس آغوش امام حسین علیه السلام!
به قول آن ظریفی که گفت« گرچه قاتلانش از سه برابر سنش بالا زده است اما میلیون ها نفر بلندش کردند» تو اینگونه آرمان انقلاب شدی!
تو از خیلی قبل تر خودت را آماده کرده بودی، از همان روزی که برای ادامه تحصیل در رشته مهندسی عمران تردید کردی و راه حوزه و سربازی امام زمان را پیش گرفتی.
تو مصداق عینی سخنان شهید آوینی هستی که:
«قافله عشق در سفر تاریخ است و این تفسیری است بر آن چه فرموده اند کلُ یوم ٍعاشورا و کلُ ارضٍ کربلا... این سخنی است که پشت شیطان را می لرزاند و یاران حق را به فیضان دائم رحمت او امیدوار می سازد.
... و تو ای آن که در سال شصت و یکم هجری هنوز در ذخایر تقدیر نهفته بوده ای و اکنون در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه بشریت پای به سیاره زمین نهاده ای، نومید مشو که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه خون توست و انتظار می کشد تا تو زنجیر خاک از پای اراده ات بگشایی و از خود و دل بستگی هایش هجرت کنی و به کهف حصین لازمان و لا مکان ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مکان ، خود را به قافله سال شصت و یکم هجری برسانی و در رکاب امام عشق به شهادت برسی...»
تو در آغوش امام عشق به شهادت رسیدی؛ روایتش را اینگونه خوانده ام«یکی از مداحان متدین برای حضرت آقا نقل میکرد که هنگامی که پیکر پاک آرمان را در قبر گذاشتم. مادرش در بالای قبر خیلی بیتابی میکرد. به او گفتم مادر جان من این جنازه پاک را در آغوش امام حسین(ع) گذاشتم. با این گفته مادر آرمان آرام شد.
آیت الله محمدی گلپایگانی، رئیس دفتر مقام معظم رهبری ادامه داد: دو سه روز بعد، فردی که از این قضیه اطلاع نداشت به این مداح میگوید در خواب حضرت امام حسین(ع) را دیدم که فرمودند که من جنازه آرمان را به آغوش گرفتم.»
تو چقدر خوب شاگردی حاج قاسم را هم کردی که گفته بود «شرط شهید شدن، شهید بودن است» اصلاً زیست زیبای تو عین شهادت بود؛ چه شهیدانهی زیبایی!
طاهره بادامچی
نظر شما