گیر تاریخی ما تلاش برای تَن کردن لباس تمدنی غرب است/ علوم انسانی از کف ماجرا شروع نمی‌کند

یک حقوقدان و برنده جایزه جهانی علوم انسانی با بیان اینکه توفیق علوم انسانی به هوشمندی مسائل آن است، گفت: اینکه علوم انسانی ما پیشرفت نمی‌کند برای آن است که از کف ماجرا یعنی مسأله شروع نمی‌کنیم، در حالی که این علوم شاه‌کلید تمدن‌سازی است.

به گزارش خبرنگار گروه دین و اندیشه خبرگزاری شبستان، به مناسبت فرا رسیدن ۳۰ آبان ماه که معمولاً هر سال به عنوان روز جهانی فلسفه در ایران گرامی داشته می‌شود و در گفتگو با دکتر محمود حکمت نیا، عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ واندیشه اسلامی و برنده ششمین جایزه جهانی علوم انسانی (۱۴۰۲) درباره افقها و موانع تولید علوم انسانی اسلامی گفتگو کرده‌ایم که در ادامه مشروح آن تقدیم حضورتان می‌شود:

چرا مسأله تحول علوم انسانی و تولید علوم انسانی اسلامی علی رغم صحبت‌ها و طرح بحث‌های متعدد و مکرر، وارد ریل اصلی نشده و به سمت مقصدی که باید، نمی‌رود؟

تصور می‌شود به جای آنکه بحث را از علم آغاز کنیم بحث را باید از مسأله هوشمندانه آغاز کنیم و بدانیم با چه مسائلی روبرو هستیم که فکر می‌کنیم راه حل و پاسخ‌های آن‌ها را باید در علوم انسانی جستجو کرد؟ برای مثال تا قبل از بروز بیماری چون انسان به پزشک و مراکز درمانی و درمان نیازی ندارد درباره آن‌ها جستجو نمی‌کند اما به محض ابتلاء و درگیر شدن با بیماری، از پزشکان متخصص و راه‌های درمان جستجو می‌کند.

لذا زمانی می‌توان علوم انسانی مطلوب و موفق داشته باشیم که مسائلِ هوشمندانه داشته باشیم چون فرق هست بین مسأله با مشکل، در زندگی روزمره با بسیاری از مشکلات مواجه می‌شویم اما تبیین خلاقانه از آن‌ها نداریم.

برای مثال در حوزه علم و فناوری از مشکلات ما این است که برای تولید فناوری باید هزینه شود، حال باید دید چطور باید این هزینه‌ها را تأمین کرد؟ پاسخ‌ها به این سؤال متعدد است و تا درست تبیین نشود راه مناسب یافت نمی‌شود.

ممکن است برخی بگویند توسط دولت باید تأمین شود و برخی دیگر صنعتگران را پیشنهاد دهد، همه این‌ها مشکلاتی دارند اما با مراجعه به علوم فقه، حقوق و اقتصاد باید بدانیم آیا می‌توان مکانیزمی را طراحی کرد که نخست مطمئن شویم هزینه‌ها، تأمین و بازار برایش فراهم می‌شود بعد وارد مبانی فقه، مبانی اقتصاد و مبانی حقوق می‌شویم و طراحی نو انجام داده و مسأله را حل می‌کنیم.

این فرآیند چه مسیری را طی می‌کند؟

یعنی مشکلی مطرح و سپس تبدیل به مسأله شده و در ادامه راه‌هایی مقابل آن قرار داده و انتخاب می‌شود. به عبارت دیگر برای صحت راه حل باید مبانی و قواعد مناسب داشته باشد و متناسب با رفتار مردم باشد.

تصور می‌شود اگر در زندگی روزمره مردم با مسائل روبرو می‌شویم، این مسائل از یک سو نیاز به خلاقیت در فهم و از سوی دیگر نیاز به خلاقیت در خلق دارد، یعنی در این رفت و برگشت چه در تحلیل مسأله و چه تبدیل آن به مسأله و چه توجیهات آن، حوزه‌هایی است که با مباحث فلسفی نظری و انسانی سر وکار داریم البته هر علمی ممکن است قسمتی را پاسخ دهد.

این فرآیند در علوم انسانی رایج و تلاش ما برای تحول علوم چقدر رعایت می‌شود؟

به نظر می‌رسد اینکه علوم انسانی ما پیشرفت نمی‌کند برای آن است که از کف ماجرا یعنی مسأله شروع نمی‌کنیم، اگر هم از کف شروع کنیم رفت و برگشتی که میان مبانی نظری و راه حل‌های خلاقانه باید باشد، کمتر اتفاق می‌افتد این مشکل در فلسفه ما هم وجود دارد. برای مثال اگر به عنوان یک حقوقدان به من بگویند تو با فلسفه صدرایی مواجه هستی، می‌گویم مسأله امروز من مداخله بشر در امر حیات ژنتیک است می‌خواهم بدانم آیا به لحاظ اخلاقی مجاز است تبعات آن چطور محاسبه می‌شود مسئولیت‌های من در این باره چیست محصول چه جایگاهی دارد چطور باید با آن مواجه شد آیا اساساً منجر به تغییر اساسی حیات می‌شود؟ آیا خدا چنین اجازه‌ای را به من داده است؟

متأسفانه فلسفه متعارفِ ما خود را درگیر این حل مسأله نکرده است چون این عناوین جدید و مبتنی بر توانمندی‌های صنعتی و فناورانه انسان هستند. آیات و روایات به طور طبیعی راه حل‌های روشن و صریح در این باره ندارند در فلسفه امتداد می‌خواهند و در فقه و تفسیر قرآن، استنباط یعنی این فلسفه و این سطح از توانمندی در صدر اسلام مطرح نبوده اما دین جامع است و خالق و شارعی دارد و باید ادبیات دینی در این حوزه را با استنباط به نطق بیاوریم و بگوییم موضع دین، فقه تفسیر و توحید در این باره چیست. از این رو در فلسفه اصطلاحاً با امتداد و در متون دینی با تفسیر و استنباط مواجه هستیم.

در این رفت و برگشت چه اتفاقی رخ می‌دهد؟

اگر این رفت و آمد شکل بگیرد هر وجهی از آن ممکن است یک دانشی را به خود اختصاص دهد مثلاً در مسأله حیات ژنتیک یک حقوقدان قواعد جواز و عدم جواز، دانش اقتصاد نوع معادلات در چرخه تولید ثروت و مصرف، سیاست نسبتِ قدرت حکمرانی را بررسی می‌کند و علوم اینچنین جای خود را پیدا کرده و این رفت و برگشت علوم ما را معنادار کرده و به نطق می‌آورد. مشکل علوم انسانی در ایران ناطق نبودن است یعنی یا بلد نبوده‌ایم که آن را به نطق بیاوریم یا استفاده نکرده‌ایم.

چه مشکلات دیگری را در عرصه علوم انسانی باید شناسایی و حل کنیم؟

برای ورود به عرصه علوم انسانی یک تلقی، راه حل و مبنای واحد وجود ندارد اینجا مطالعات تطبیقی نیاز است یعنی استفاده از تجارب دیگران؛ بعضاً در عرصه رساله‌های دکتری تعجب می‌کنم، هر مسأله‌ای برای حل دستگاه فکری خاص خود را دارد دستگاه حل مسأله آمریکایی تجربه گرا و منفت طلب است و نوع نگاهش در مفاهیم از این منفعت گرایی اشراب شده در اقتصاد، سیاست و حقوق و همه ذیل یک دستگاه فکری و تلقی از حیات و انسان جمع می‌شود. بر همین دستگاه در اروپا ادبیات مبتنی بر اصالت فردِ فلسفی حاکمیت دارد، که اخلاق، حقوق و سیاست آن معنای خاص خود را دارد، همچنین در دستگاه چینی می‌بینیم تلفیقی از کنفسیوس و ادبیات سوسیسالیسم است و در تقابل با کاپیاتالیسم قرار دارد!

اگر مرزهای دستگاه فکری را مشخص کنیم و هم نوع استدلال در این دستگاه را به لحاظ فلسفی و هم دستگاه فلسفی تمدنی خودمان را سامان دهیم، می‌بینیم ما هم توانایی حل مسأله را داریم لذا معیار ما این است در کدام دستگاه و چگونه مسائل حل می‌شوند.

در این میان باید توجه داشت بحث دانشگاه بحث عقیده نیست استاد دانشگاه موظف به بیان اعتقادات خود نیست چون دانشگاه می‌خواهد دستگاه فکری را تبیین کند و اینچنین می‌توان حل مسأله کرد و ناقد شد.

چرا نمی‌توان از علوم انسانی وارداتی برای تمدن‌سازی استفاده کرد؟ برای نقش آفرینی تمدنی علوم انسانی چه باید انجام دهیم؟

دستگاه‌ها یک بال فلسفی نظری و یک بال تمدنی تاریخی دارند یعنی ممکن است پاسخ حل یک مسأله را به لحاظ نظری طراحی کنیم اما طراحی ساختار اجتماعی برای حل تمدنی است اینجا ممکن است به لحاظ نظری مسأله حل شود اما چرا این پاسخ به درد ایران نمی‌خورد چون صورت‌بندی تمدن ما را ندارد پس باید دو اتفاق رخ دهد، یک حل نظری مسأله دوم صورت‌بندی تمدنی پاسخ. این صورت‌بندی نیازمند شناخت تاریخ و مردمان و تحولات تاریخی خودمان است این گیر تاریخی ما است که فکر می‌کردیم می‌شود لباس تمدنی را از تَن به در آورد و لباس تمدن غربی را بر تَن کرد شاید بتوان راه حل غربی داشته باشیم اما لباس تمدنی ما آن نیست ما لباس تمدنی خودمان را می‌خواهیم و باید بر قامت علوم بپوشانیم.

علوم انسانی در این مرحله تمدنی، نقش شاه کلید را دارد اگر بافت تمدنی را نداشته باشیم نمی‌توان ادعای تمدن‌سازی داشت چون فرار تمدن داریم، نباید از تمدن خود فرار کرد، تمدن، حیثیت و هویت تاریخی ما را می‌سازد ما در درون تمدن خود باید رشد و زیست کنیم. علوم انسانی با تحلیل نظری عمیق و مطالعه تطبیقی و انتخاب راه حل‌های مناسب و خلاقانه و سامان دادن در ساختار تمدنی خودمان ساخته می‌شود.

کد خبر 1734822

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha