نفهمیدم چه شد؛ شوخی شوخی برای خودم درد سر درست کردم. هرچه می کشم از دست ندانم کاری های خودم است.
حدود دو سال قبل دختر خاله ام گفت باید به تیپ و قیافه ات برسی.
او معتقد بود مردها سر و ته یک کرباس هستند و وقتی قیافه ات برای شان عادی و تکراری بشود کار دست زندگی ات می دهند.
حرفش بیراه نبود؛ برداشت من اشتباه از آب در آمد. دنبال ادا و اطوار راه افتادم و در مدت کوتاهی تیپ ظاهری ام عوض شد.
شریک زندگی ام چند بار نارضایتی خودش را اعلام کرد. می گفت همان قیافه ساده و معمولی ات را می خواهم و دلتنگ روزهایی شده ام که خواستگاری ات آمده بودم.
حتی سر این مسئله با هم مشکل پیدا کردیم. دختر خاله ام آتش بیار معرکه شد و در گوشم وزوز می کرد: شوهرت با این حرف ها نشان می دهد هیچ ارزشی برایت قائل نیست، تو جوان هستی و باید به خودت برسی.
این حرف ها بین خودمان بود تا این که مادر شوهرم نیز از تیپ ظاهری ام ایراد گرفت و من سر لج افتادم و ... .
مرده شور این تلفن همراهم را ببرند؛ آفت زندگی ام شد. متاسفانه در فضای مجازی با جوانی آشنا شدم. ارتباط ما روزهای اول فقط سرگرمی بود و وقت گذرانی.
من شده بودم حامی حقوق زن ها و او هم سعی می کرد کم نیاورد و دست آخرهم فقط و فقط از تیپ ظاهری ام تعریف می کرد.
مدتی از این آشنایی گذشت. شوهرم بو برده بود فکر و ذهنم درگیر شده و حواسم جمع زندگی مان نیست.
اما خودخوری می کرد و به رویم نمی آورد. می خواست ببیند من تا کجا پیش می روم.
مرد جوان که با حیله و مظلوم نمایی، سیر تا پیاز زندگی ام را می دانست کم کم لحن کلامش عوض شد.
یک روز زنگ زد و گفت مشکل مالی دارد و کمی پول می خواهد. دستش را خوانده بودم. گفتم نمی توانم کمکش کنم.
با این حرف ورق برگشت و آن روی خودش را نشانم داد. کار به تهدید کشیده شد و سرم داد می کشید اگر کمکش نکنم عکس های شخصی ام را منتشر می کند.
دست بردار نبود. برایم خط و نشان می کشید. می خواستم پولی به او بدهم و دهانش را ببندم. می گفت مشکل مالی اش حل بشود می رود و پشت سرش را نگاه نمی کند.
به هر جان کندنی بود پولی جفت وجور کردم . قرار بود برود وبرای همیشه فراموشم کند.
اما ... .
چند هفته بعد دوباره زنگ زد. پول می خواست و تهدیدم می کرد عکس ها و اطلاعاتی که از زندگی ام دارد را منتشرخواهد کرد.
جواب ندادم وگوشی را قطع کردم. دلم مثل سیر و سرکه می جوشید. می دانستم دست بردارم نخواهد بود.
موضوع را به مادرم اطلاع دادم . پدرم و برادرم با آن آدم مزاحم صحبت کردند و سرجایش نشست.
ولی شوهرم متوجه شده و اختلاف جدی پیدا کرده ایم. کارمان به طلاق کشیده است.
مرکز مشاوره آمده ام. خسته شده ام. می خواهم اشتباه گذشته را جبران کنم. امیدوارم شوهرم مرا ببخشد.
به این نتیجه رسیده ام بزرگترین سرمایه یک زن درکنار حفظ جوانی و زیبایی اش، احترام، حیثیت، حجاب، عفت و اعتمادی است که به او دارند و باید خودش مراقب خودش باشد.
پایان پیام/
نظر شما