به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری شبستان، سردار «فتحالله جعفری» از فرماندهان تأثیرگذار در دفاع مقدس و مؤسس یگانهای زرهی سپاه که فعالیتهایی از تشکیل گردانهای زرهی تا تشکیل تیپ و لشکر ۳ زرهی سپاه را در کارنامه خود دارد، در بخشی از کتاب تاریخ شفاهی خود با عنوان «چنانه» که اختصاصاً به نبرد فتحالمبین پرداخته، صحنههایی از رویارویی نابرابر نیروهای زرهی اسلام بایگانهای زرهی و مجهز ارتش بعثی را روایت کرده که به مناسبت سالروز این عملیات ظفرمند منتشر میشود:
«(چهارم فروردین ۱۳۶۱ در روز سوم نبرد در دشت عباس) در میان دود و آتش، تانکهای دشمن نزدیکتر آمدند. آنها جسورانه جلو میآمدند و گویی از تانکهای ما واهمه نداشتند. سه تانک ما به دشمن نزدیکتر بودند.
به فرمانده دسته گفتم که تانک دشمن را بزند؛ او هم گلولهگذاری و شلیک کرد اما با اینکه هدف نزدیک بود، گلوله از بالای تانک عراقی عبور کرد.
تانک دشمن هم برجکش را چرخاند، لولهاش را پایین آورد و تنظیم کرد. به تانک دومی فریاد زدم که تانک وسطی را بزن. او هم گلوله گذاشت و شلیک کرد. دو تانک ما و دشمن با هم شلیک کردند.
گلوله ما از سمت راست تانک دشمن عبور کرد اما گلوله تانک دشمن به برجک تانک ما اصابت کرد، برجک را شکافت و از عقب برجک، زره ذوب شده را به فضا پاشید و سوراخی در تانک به جا گذاشت.
خدمه که به علت ضربت گیج و سرگردان شده بودند، از برجک بیرون پریدند. نمیدانستند چه شده است. تانک دشمن از گلوله ثابو، گلولهای از جنس فلز سخت تنگستن با خرج پرتاب دو برابری نسبت به دیگر گلولهها و سرعت حرکت هزار و ششصد متر بر ثانیه شلیک کرد؛ درحالیکه فاصله ما باهم از یک کیلومتر هم کمتر بود.
در این صحنه، دو تانک دیگر داشتیم. به فرمانده دسته گفتم اگر نتوانید تیر دقیق و سریع بزنید، صحنه نبرد به نفع دشمن تغییر میکند. با دو تانک، حجم آتش ایجاد کنید و به توپچی بگویید با خونسردی هدفگیری کند.
در این حال، دو تانک دیگر را از مواضع عقب به صحنه درگیری فراخواندم. در اینجا، تانکهای ما و دشمن در دشت (عباس) بودند و سنگر و موضعی نداشتند.
مهارت و سرعت خدمه و دقت تیر تانکها، تعیینکننده نیروی برتر صحنه نبرد بود. جز گلولهگذار، توپچی و فرمانده تانک، فرد دیگری نمیتوانست کاری از پیش ببرد.
دو تانک ما با هم شلیک کردند؛ یکی از گلولهها جلوی تانک دشمن خورد و ترکشهای آن به بدنه تانک دشمن برخورد کرد اما معلوم نشد که گلوله دومی کجا رفت! دشمن هم شلیک کرد و گلولهاش به همان تانک انهدامی زرهی خورد.
حالا فرصت خوبی بود تا بتوانیم تانک دشمن را بزنیم. ناگهان سه خدمه تانک ما بیرون آمدند؛ یکی از آنها دستش را به پهلویش گرفته بود و به خود میپیچید. او هنگامیکه گلوله گذاشته بود، از پشت توپ کنار نرفته، هنگام عقبنشینی توپ، بین کولاس توپ و بدنه برجک گرفتار شد و این تانکمان هم بدون خدمه و معطل ماند.
آب دهانم خشک و بدنم داغ شده بود. از بس فریاد زده بودم، صدایم درنمیآمد. تانک دشمن که شلیک کرد، اطرافمان تاریک شد. چشمانم جایی را نمیدید و گوشهایم سوت میکشید.
دود که فرو نشست، دیدم تانک سالم است. فریاد زدم بزن و نزدیک تانک رفتم. به فرمانده تانک گفتم که اول لوله توپ را پایین بیاورد و بعد برای تنظیم، لوله را به بالا حرکت دهد تا خلاصی توپ گرفته شود؛ او همین کار را کرد. کنار تانک بودم که فرمانده تانک گفت اللهاکبر و توپچی شلیک کرد.
تمام بدنم در لحظه به رعشه افتاد. گلوله با سرعت از لوله تانک خارج شد و بین برجک و بدنه تانک عراقی نشست که دود و آتش از تانک بلند شد. خدمهها را دیدم که از تانک پیاده شده و فرار کردند.
صدای تکبیر در جبهه خودی بلند شد. دو تانک دیگر هم شلیک کردند. پرواز موشک مالیوتکا تانک ما را هدف گرفته بود. خوشبختانه موشک از بالای تانک عبور کرد.
خدمه تانک گفت که توپ ما به جای خودش برنمیگردد. سریع از دهلیز توپچی وارد برجک تانک شدم، دیدم سیستم عاید - دافع تانک عمل نکرده بود. نمیدانستم چکار باید بکنم. دو دستگاه از تانکهایمان در این موقعیت حساس از کار افتاده بود.
توپچی که جوان بسیجی اهل تهران بود، از برجک تانک پایین پرید و گفت حالا که تانکم از کار افتاد، با آر.پی.جی سراغ همان تانکی میروم که تانکم را زد. بعد گفت در عملیات قبلی، در تیپ کربلا، آر.پی.جی زن بودم. با لهجه تهرانی فریاد زد آر.پی.جی...آر.پی.جی.
از خاکریز یک قبضه آر.پی.جی برداشت و با خونسردی موشکی را در آن قرار داد. گفتم در مسیر شلیک تانکها حرکت نکن.
از خاکریز و جوی عبور کرد و در حالی که آر.پی.جی روی دوشش بود، بهسرعت به طرف دشمن رفت. در میان آن حجم دود و آتش میبایست هزار و سیصد متر میرفت تا تانک دشمن در بُرد مؤثر موشکش قرار میگرفت.
تانکها شلیک میکردند. صدای شلیک و انفجار، پشتسرهم میآمد. سه گلوله پشتسرهم به خاکریز تازهساز ما فرود آمد و خاکریز را صاف کرد. اگر دود و خاک فضا را نگرفته بود، تانکهای عراقی میتوانستند در نیم ساعت کل تانکهای ما را منهدم کنند.
به فرمانده تانکها گفتم دشمن در بُرد ما قرار گرفته، پشتسرهم شلیک کنید. دو تانک ما از کار افتاده بود که هریک، دستکم بیست گلوله داشتند. نمیتوانستیم آنها را عقب ببریم و این به معنی عقبنشینی بود، اما بقیه تانکهایمان شلیک کردند و بیاثر نبود و از حجم آتش دشمن میکاست.
دشت عباس مرز شکست یا پیروزی
تانکهای ما گلولهباران دشمن را ادامه دادند. دشمن هم با امکانات زرهی توانمندش ما را زیر آتش گرفته بود. به فرمانده تانکها گفته بودم که همه گلولهها را شلیک کنید؛ دشت عباس، مرز شکست و پیروزی است، دشمن نباید موفق شود. جایگاه و توان ما خوب بود و میتوانستیم دشمن بعثی را متوقف کنیم.
گلولهای دیگر بر بدنه تانک ما فرود آمد و به برجک آن آسیب رساند. پرسیکوپ فرمانده تانک را از کار انداخته و دقت تیرش را به هم ریخته بود؛ البته چارهای جز تیراندازی با همین تانک نداشتیم. به توپچی تانک گفتم لوله را از داخل روی انبوه تانکهای دشمن تنظیم و شلیک کن.
پس از هفت ساعت از شروع درگیری، وضع هنوز عادی نشده بود. حسن باقری درحالیکه با فرماندهان یگانهای عملکننده و قرارگاه کربلا در تماس بود، گفت این حرکت ما به طرف دشت عباس، کار خدا بود؛ چون این ستون عظیم تانک، به طرف عین خوش میرفت تا تنگه را باز کند. ما صبح به آخر این ستون رسیدیم. این ستون، کاری به ما نداشت و هدفش این بود که امروز صبح عین خوش را بگیرد.
آتش شدید دشمن در منطقه، تانکها را متوقف کرده بود. صدای جانبخش اذان ظهر، در فضای پر از آتش و دود منطقه پیچید و آرامشی در دلمان به وجود آورد، اما هنوز درگیری شدید بود و آتش دشمن متوقف نشده بود. ماهم بیشتر مهمات تانکهایمان را مصرف کرده بودیم؛ آتشی که باعث شد دشمن موفق به پیشروی و انهدام تانکهای ما نشود.
بعدازظهر، با تدبیر حسن باقری، احمد متوسلیان، حاج همت و مجموعه رزمندگان اسلام، بهویژه تیپ ۲۷ محمد رسولالله (ص)، وضعیت صحنه نبرد تغییر کرد. این تغییر، تهدید نیروهای ما از دو جناح جنوب و شمال و توقف دشمن بود. دشمن نمیخواست موقعیت مناسب خود را در دشت عباس از دست بدهد.
شکست لشکر ۱۰ زرهی، برای سپاه چهارم، بهخصوص سرلشکر هشام صباح فخری گران تمامشده بود. تلاش میکردند به هر نحوی که شده، دشت عباس و در پی آن، توپخانه سپاه چهارم در علی گره زد را که به دست رزمندگان اسلام افتاده بود، پس بگیرند و مسیر عین خوش را نیز باز کنند.
همه ما در منطقه وسیع و صاف دشت عباس شاهد رویارویی جدی حسن باقری با هشام صباح فخری بودیم؛ یعنی رویارویی بین بسیجیان سلحشور و تانکهای دو لشکر زرهی ۳ و ۱۰ از سپاه چهارم عراق.
در این رویارویی، برتری تجهیزاتی و امکاناتی، از آن دشمن بود، اما آنچه میتوانست ما را بر دشمن برتری و غلبه دهد، تدبیر فرماندهی در صحنه نبرد و روحیه شهادتطلبی بسیجیان بود؛ این برتری صحنه نبرد را به نفع ما تغییر میداد.
رضا چراغی که زخمی شده بود، خود را با یک جیپ عراقی به مواضع نیروهای خودی رساند. وقتی بسیجیان دوباره او را در جمع خود دیدند، از شوق دیدارش اشک میریختند.
رضا امانی هم از رقابیه به منطقه دشت عباس آمد و گفت آقا رحیم به صحنه درگیری در رقابیه رفته بود تا موقعیت بهدستآمده را تثبیت کند؛ او در موقعیتهای سخت خطر بهخوبی میتوانست نقش مؤثری در تثبیت پیروزیها و مقاومت در مقابل دشمن ایفا کند.
رضا امانی خبر شهادت پسرعمهاش را در دشت عباس شنید، اما محکم ایستادگی میکرد تا جایی که با کمک او، استقرار تانکها و مقابله با دشمن را کنترل میکردیم.
نظر شما