حجتالاسلام «محمدرضا هدایتپناه» در گفت وگو با خبرنگار گروه دین و اندیشه خبرگزاری شبستان، با بیان اینکه نسبت به مساله غدیر و ولایت امیرالمومنین علی بن ابیطالب (ع) به لحاظ سیاسی -مذهبی مباحث گستردهای وجود دارد، اظهار کرد: در این مجال به گوشه ای از این موارد به لحاظ تاریخی اشاره خواهم کرد؛ میدانیم که امام علی (ع) به لحاظ حفظ مسائل کلی اسلام و مسلمین به مدت ۲۳ سال سکوت و همکاری با خلفای وقت این مدت را پشت سر نهاد و وقتی خلیفه سوم به قتل رسید مردم به رهبری مهاجرین و انصار با آن حضرت بیعت کردند؛ نکته مهم در تاریخ تشیع این مساله است که بیعت با آن حضرت با چه نگاه و رویکردی بوده است؟ آیا مردم از باب این که وی با اقبال عمومی روبرو شده با آن حضرت بیعت کردند و او به عنوان چهارمین خلیفه منتخب است یا اینکه علاوه بر آن، موضوع را از باب غدیر و ولایت آن حضرت که از وفات پیامبر(ص) به تاخیر افتاده بود نگاه میکردند؛ به عبارت دیگر گروهی با توجه به فضایل و مناقب و جایگاه خاصی که در میان صحابه داشت به آن حضرت روی آورده بودند و گروهی نیز فراتر از این مناقب و فضایل، نگاه غدیری و امامتی به حضرت داشتند و به استناد غدیر و نصب از سوی پیامبر(ص)، ولایت آن حضرت را پذیرفته بودند، ولایتی که به پیش از دوران خلفای سهگانه باز میگشت؛ در تاریخ تشیع این دو رویکرد را با دو اصطلاح «تشیع سیاسی» و «تشیع مذهبی» میشناسیم؛ این دو نگاه به جایگاه امیرالمومنین (ع) در مناسبات و مسایل سیاسی و مذهبی در میان اصحاب آن حضرت وجود داشته است.
دانشیار و عضو هیات علمی گروه تاریخ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه ادامه داد: این دو نگاه در کلمات امیرالمومنین علی (ع)، صحابه و تابعین انعکاس یافته و مورخان در این باره چنین گفتهاند که هنگام بیعت با علی(ع) خطبا در وصف و فضایل آن حضرت سخنرانی کردند، گروهی او را برتر از افراد معاصرش دانستند و گروهی فراتر از آن، علی(ع) را برتر از تمام مسلمین (حتی سه خلیفه نخستین) برشمردند.(۱)؛ این نگاهی است که خود امیرالمومنین (ع) در خطبه «شقشقیه» و بسیاری از خطبه ها و نامه هایش به صراحت بیان کرده است؛ با این حال به دلیل مصالح اسلام و مسلمانان تا جایی که اطاعت از خدا و مبتنی بر ثواب بود با هریک از خلفا همراهی، مشورت و حمایت کرد؛ با توجه به این نگاه افرادی چون عمار، ذوالشهادتین، مالک اشتر، ثابت بن قیس بن شمّاس، صعصعه بن صوحان عبدی و ... و برخی دیگر از فضلا و بزرگان از صحابه و تابعین چنین نگاهی به آن حضرت داشتند؛ برای مثال مالک اشتر هنگام بیعت با امیرالمومنین(ع) خطاب به مردم علی(ع) را اینگونه به آنان معرفی کرد: «ایهاالناس، هذا وصی الاوصیاء، و وارث علم الانبیاء، العظیم البلاء، الحسن الغناء، الذی شهد له کتاب الله بالایمان، و رسوله بجنه الرضوان. من کملت فیه الفضائل، و لم یشک فی سابقته و علمه و فضله الاواخر، و لا الاوائل»؛ این تعبیر شوخی نیست و به طور قطع دفعتا بر زبان جاری نشده بلکه تعبیری است که حکایت از تعمق فراوان و آگاهی مبتنی بر غدیر و فرمایشات رسول خدا(ص) بوده است و شاید بتوان گفت که بسیاری از مردم آن را درک نمیکردند و حتی چه بسا در دل میگفتند که او چه می گوید؟ اما نگاه مالک اشتر چنین نگاهی بود، همچنین «صعصعة بن صوحان» که امام علی(ع) را زینت دهنده خلافت می دانست و معتقد بود که او به لباس و کرسی خلافت ارزش و مقام داده و این خلافت است که به امام نیاز دارد نه آن حضرت به خلافت؛ همچنین ابنعباس امام علی(ع) را «سیدالاوصیاء» توصیف میکند(۲)؛ کلمات فراوانی از برخی دیگر از صحابه و تابعین نقل شده که آن حضرت را به عنوان «وارث و وصی رسول خدا(ص)» می شناختند. (۳)
حجتالاسلام هدایتپناه گفت: حال پرسشی که مطرح می شود این است که اساسا این نگرش نسبت به امام علی(ع) مستند و نشأت گرفته از چیست و آیا این مقامات و فضایل و جایگاه معنوی خاص که نسبت به امیرالمومنین(ع) مطرح میشود را خود حضرت قبول داشته یا تفسیر دیگران بوده است؟ پاسخ کاملا روشن است که علاوه بر آیات فراوانی که مفسران در تفاسیر خود آنها را در حق علی(ع) گفتهاند، منابع حدیثی و تاریخی صدها دلیل و مدرک از فرمایشات رسول خدا(ص) و امیرالمومنین و دیگر معصومین(ع) را در این معنا به ثبت رسانده و علمای شیعه و حتی اهل سنت آثار فراوانی در این باره تدوین کرده اند؛ به طور مثال به یک نمونه اشاره میکنم؛ در یکی از سرایا و غزوات وقتی امیرالمومنین(ع) پیروزمندانه بازگشت، حضرت رسول(ص) به استقبال او رفت و در حالیکه همه صحابه نیز جمع شده بودند، پیامبر (ص) خطاب به علی(ع) فرمود: تو به عیسی بن مریم (ع) شبیه هستی و اگر ترس از این نبود که گروههایی از امّتم در باره تو همان را بگویند که مسیحیان در باره عیسی گفتند، در باره تو چیزهایی میگفتم که از میان مردم عبور نکنی مگر آن که خاک پایت را برای تبرّک بردارند! (۴) و یا حدیث نجوی در طائف که پیامبر به مدت طولانی با امیرالمومنین(ع) صحبت فرمودند و این صحنه سبب حسادت برخی شد و چون اعتراض کردند رسول خدا این جماه عجیب را فرمود: «إِنِّی وَ اللَّهِ مَا نَاجَیْتُهُ وَ لَکِنَّ اللَّهَ نَاجَاهُ». (۵)
این استاد تاریخ تصریح کرد: در نامه ای که امام علی (ع) به معاویه نوشته است حقایق بسیار مهمی از مقامات خود و اهل بیت(ع) مطرح فرموده که در تاریخ اندیشه کلامی و اعتقادی ما بسیار حائز اهمیت است؛ این نامه را «ابراهیم بن هلال ثقفی» صاحب کتاب «الغارات» آورده است؛ برای مثال در بخشهایی از این نامه آمده است: «یَقُولُ اللَّهُ: (أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ)؛ هِیَ لَنَا أَهْلَ الْبَیْت. بعد آن حضرت به حسادت دیگران به این مقام آنان اشاره کرده و بعد از بیان حسد قابیل به هابیل و حسد دیگران به انبیا مثل نوح و ابراهیم... و نیز پیامبر(ص) بیان داشته است: ٍ «أَلَا وَ نَحْنُ أَهْلَ الْبَیْتِ آلُ إِبْرَاهِیمَ الْمَحْسُودُونَ حُسِدْنَا کَمَا حُسِدَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلِنَا سُنَّةً وَ مَثَلًا (ما، آل ابراهیم هستیم که مورد رشک قرار گرفته ایم، چنان که پدران مان رشک بُرده شده اند، این سنت و مثل است)؛ فَنَحْنُ آلُ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ ص أَ لَمْ تَعْلَمْ یَا مُعَاوِیَةُ أَنَ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا (۶) وَ نَحْنُ أُولُو الْأَرْحَامِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی: النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ (۷) نَحْنُ أَهْلَ الْبَیْتِ اخْتَارَنَا اللَّهُ وَ اصْطَفَانَا وَ جَعَلَ النُّبُوَّةَ فِینَا وَ الْکِتَابَ لَنَا وَ الْحِکْمَةَ وَ الْعِلْمَ وَ الْإِیمَانَ وَ بَیْتَ اللَّهِ(۸) وَ مَسْکَنَ إِسْمَاعِیلَ وَ مَقَامَ إِبْرَاهِیمَ فَالْمُلْکُ لَنَا وَیْلَکَ یَا مُعَاوِیَةُ وَ نَحْنُ أَوْلَی بِإِبْرَاهِیمَ وَ نَحْنُ آلُهُ وَ آلُ عِمْرَانَ وَ أَوْلَی بِعِمْرَانَ وَ آلُ لُوطٍ وَ نَحْنُ أَوْلَی بِلُوطٍ وَ آلِ یَعْقُوبَ وَ نَحْنُ أَوْلَی بِیَعْقُوبَ وَ آلِ مُوسَی وَ آلِ هَارُونَ وَ آلِ دَاوُدَ وَ أَوْلَی بِهِمْ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَوْلَی بِهِ وَ نَحْنُ أَهْلَ الْبَیْتِ الَّذِینَ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهِیراً (۹) وَ لِکُلِّ نَبِیٍّ دَعْوَةٌ فِی خَاصَّةِ نَفْسِهِ وَ ذُرِّیَّتِهِ وَ أَهْلِهِ وَ لِکُلِّ نَبِیٍّ وَصِیَّةٌ فِی آلِهِ أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ إِبْرَاهِیمَ أَوْصَی ابْنَهُ یَعْقُوبَ وَ یَعْقُوبَ أَوْصَی بَنِیهِ إِذْ حَضَرَهُ الْمَوْتُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً أَوْصَی إِلَی آلِهِ سُنَّةَ إِبْرَاهِیمَ وَ النَّبِیِّینَ اقْتِدَاءً بِهِمْ کَمَا أَمَرَهُ اللَّهُ لَیْسَ لَکَ مِنْهُمْ وَ لَا مِنْهُ... ».
وی گفت: نباید تصور کرد که در عملکرد سیاسی و مذهبی، این دو نگاه کارکردی یکسان خواهند داشت چراکه نگاه اولی در مقطعی که نظر کارشناسی و خواسته های شخصی در تعارض با نظر امام(ع) قرار گیرد و چه بسا به نظر شخصی خود عمل خواهد کرد و به خلاف نظر امامتی که در عمل به نظر امام تمکین خواهد کرد؛ وقتی تاریخ اسلام را بررسی میکنیم می بینیم که امام علی (ع) خود مطیع محض رسول خدا(ص) بوده است. تمام خطبههای او بعد از وجود مبارک پیامبر (ص) است در حالیکه برخی از صحابه با دستورات رسول خدا(ص) گاه مخالفت صریح داشتند؛ همین موضوع در حوادث سیاسی مذهبی دوران خلافت امیرالمومنین(ع) اتفاق افتاده است؛ به یقین گروهی که نظر امامتی و غدیری به آن حضرت داشتند مطیع فرامین آن حضرت بودند و البته این، به معنای ارائه نظر و پیشنهاد به محضر مبارک آن حضرت نیست، بلکه گاه از باب «و امرهم شوری بیهم» امیرالمومنین(ع) نظرات اصحاب خود را جویا می شد، ولی آن جا که نظر امام بر قطعیت یک مساله قرار میگرفت چنین نبود که یاران معتقد آن حضرت بر نظر خود پافشاری کنند و مخالفت امر آن حضرت کنند بر خلاف گروه دوم که آن حضرت را منتخب خود و خلیفهای چون خلفای پیشین فرض میکردند؛ به طور مثال می توان به چند حادثه مهم و اثر گذار در تاریخ اسلام اشاره کرد.
حجت الاسلام هدایت پناه اظهار کرد: مورد اول موضوع استانداری کوفه و ابوموسی اشعری است که از پیش از سوی عثمان حاکم آنجا بود. کوفه تا آن زمان چندین حاکم عوض کرده بود چرا که بزرگانی از صحابه و تابعین در این شهر مستقر بودند و هرکسی را به عنوان استاندار کوفه منصوب نمی کردند، بنابراین وقتی امام علی (ع) خلافت را به دست گرفت قریب به اتفاق استانداران و فرمانداران دوران عثمان را برکنار کرد؛ از جمله آنان ابوموسی اشعری بود چون آن حضرت می دانست که اولا ابوموسی از نظر فکری اعتقادی به آن حضرت ندارد بلکه کاملا با او مخالف است (اصطلاحا عثمانی مذهب است)؛ ثانیا لیاقت چنین سمتی را ندارد ولی مالک اشتر از باب خیرخواهی به آن حضرت گفت که مردم کوفه از او راضی هستند اگر بر سمت خود ابقا شود به صلاح است و اگر خلافی از او سر زد برکنارش کنید. البته این سخن مالکاشتر مشورت بود نَه مخالفت؛ امیراالمومنین(ع) نیز اگر این پیشنهاد و مشورت را بر خلاف قرآن و سنت و مصلحت عامه مسملمین می دانست قطعا به آن گوش نمی داد، چه آنکه در جریان معاویه وقتی ابن عباس به حضرت فرمود که چون هنوز ابتدای حکومت شما است و بهتر است او را تا زمان استقرار حکومت خود ابقا کنید، امام (ع) پاسخ داد که خیر، معاویه ضال مضل است و لا متخذ المضلین عضدا.
عضو هیات علمی پژوهشگاه حوزه و دانشگاه ادامه داد: بنابراین در چنین شرایطی امام علی (ع) نظر مالک اشتر را نسبت به ابوموسی اشعری پذیرفت، اما در جریان جنگ جمل و فتنهای که به پا شد، وقتی حضرت برای سرکوب اصحاب اصحاب جمل که بصره را تصرف و مردم را قتل عام کرده بودند، با سپاهی از مدینه حرکت کرد و در منطقهای به نام ذوقار مستقر شد و به ابوموسی اشعری پیام داد تا نیروهای نظامی کوفه را به کمک آن حضرت اعزام کند، در این موقعیت حساس ابوموسی با دستور امام (ع) به مخالفت برخاست و حاضر به اعزام نیروها نشد، امام علی (ع) فرزند خود امام حسن مجتبی (ع) و عمار را به کوفه فرستاد تا این موضوع را حل کنند ولی شخص ابوموسی اشعری همچنان مانع شد و مردم را از پیوستن به نیروهای امیرالمومنین (ع) بازداشت، ابوموسی اشعری شخصیتی چندگانه داشت او از نظر علمی، فقیه و قاری قرآن بود که بسیاری از قراء کوفه از او تقلید می کرد و از نظر فکری و سیاسی همانطور که اشاره شد عثمانی مذهب بود، بنابراین نَه تنها خود را هم عرض امیرالمومنین می دانست، بلکه با او مخالف بود؛ همین نگرش و اندیشه سیاسی مذهبی ابوموسی اشعری سبب شد که او در بزنگاه در مسایل عامه مسلمین بر خلاف دستورات امام(ع) خلل ایجاد کند و نیروهای نظامی کوفه را که به چندین هزار نفر می رسید در کوفه بایکوت کند.
وی افزود: ابوموسی برای توجیه کار خود، افکار مردم کوفه را بر علیه امیرالمومنین چنین توجیه می کرد: ای مردم! من صحابی رسول خدایم و این فتنه کور و کری است که پیامبر به من فرمود که هر کس در آن فتنه خوابیده باشد بهتر از این است که نشسته باشد و نشسته بهتر از ایستاده و ایستاده بهتر از راه رونده و راه رونده بهتر از دونده و دونده بهتر از سواره است (یعنی هر چه کمتر در آن دخالت کنید بهتر است). عمار متوجه شد که چگونه ابوموسی مردم را به انحراف کشیده و سخن رسول خدا را تحریف کرده خطاب به او گفت: آیا تواز رسول خدا شنیده ای که فرمود: هر کس به عمد بر من دروغ ببندد نشیمنگاه او دوزخ است؟ ابوموسی پاسخ داد آری. عمار خطاب به او گفت: این سخنی که از پیامبر الان روایت کردی اتفاقا من در آن هنگام نیز حضور داشتم که رسول خدا به تو چنین دستور خاصی داد و فرمود که تو باید درچنین مواقعی باید دوری کنی. چرا این حکم خاص را به حکم عام بدل می کنی!؟ عمار و امام حسن (ع) پیوسته به او می گفتند: از فرمانداری شهر ما دور شو و از منبر ما کنار رو! (ولی او دست بردار نبود)؛ در اینجا امیرالمومنین که دید کار کوفه گره خورده خطاب به مالک فرمود حال خودت برو و کار تمام کن. مالک نیز وارد کوفه شد و به او فریاد زد: «أُخْرُجْ مِنْ قَصْرِنا لا أُمَّ لَکَ أَخْرَجَ اللهُ نَفْسَکَ فَوَاللهِ إنَّک لَمِنَ الْمُنافِقِینَ قَدیماً؛ ای بی مادر از قصر ما بیرون شو! خدا جانت را بیرون آورد به خدا تو از قدیم از منافقان بودی!» اینگونه ابوموسی اشعری را با تندی از استانداری کوفه عزل و او را از کوفه اخراج کرد.
عضو هیات علمی پژوهشگاه حوزه و دانشگاه ادامه داد: نکته مهم اینجاست که کارگزاری که با امام و رهبر و حاکم خود تا این مقدار از نظر فکری و سیاسی زاویه دارد چگونه می توان انتظار داشت که در بزنگاه مصالح عامه مسلمین تابع دستورات باشد و برای حاکمیت مشکل زار نباشد؟ آنچه ذیل این مباحث قصد دارم مطرح کنم همین نکته مهم است که وقتی جایگاه امام علی (ع) را درک نکردند و یا قبول نداشتند، چنین معضلاتی نیز ایجاد شد. در همین جنگ جمل قراء کوفه که عرض شد بیشتر آنان در مدرسه ابوموسی اشعری تربیت شده بودند به حکم امام در باره غنائم و اسرای جنگ جمل اعتراض شدید داشتند و حاضر نبودند تا حکم خاص آن را که احکام بغات بود و با احکام کافر حربی تفاوت داشت بپذیرند. همین گروه بودند که بعدا خوارج را شکل دادند؛ نمونه دیگر اشعث بن قیس کندی است که به همراه همین قراء که خوارج شدند در جنگ صفین مقابل امیرالمومنین قد علم کردند و گفتند باید جنگ متوقف شود که امام علی (ع) فرمود که قرآن بر نیزه کردن آنان حقهبازی است، من این جماعت را میشناسم، اینان افرادی هستند که در جریان فتح مکه تا آخرین روز مقاومت می کردند و با زور شمشمیر اسلام آوردند «والله ما اسلموا و لکن استسلموا و لما وجدوا لهم اعوانا اظهروا کفرهم». در این بین عمار و برخی دیگر از بزرگان اصحاب نیز سخن گفتند ولی اشعث و قراء که بیست هزار نفر بودند و بعدا همین گروه خوارج را شدند مخالفت کردند، آنان با تحکم و حتی تهدید به قتل، امام را مجبور کردند تا دستور دهد مالک اشتر جنگ را متوقف کند و بازگردد؛ برای مالک که خود را در چند قدمی پیروزی نهایی می دید حقیقتا بسیار مشکل و فراتر از طاقت است که در چنین شرایطی دستور امام را عملی نماید، ولی آن نگاهی که او به امیرالمومنین دارد که «هذا وصی الاوصیاء و وارث علم الانبیاء» در این بزنگاه تاریخی کارکردی کاملا متمایز از اشعث و نیروهای تحت امر او به عرصه ظهور می رساند و اطاعت امر می کند.
این پژوهشگر تصریح کرد: تمام نکته همین جاست که چنین مخالفتها و عملکردهایی از سوی گروهی چون اشعث و فرمانبرداری فوق العاده بی مانند از سوی امثال مالک اشتر در چنین بزنگاه های مهم تاریخ اسلام برخاسته از همان تفاوت نگرش به امیرالمومنین(ع) است؛ امثال اشعث و طرفداران او با نگاههای حزبی و قبیلهای و نگاه حداقلی به امام علی(ع) اینگونه تاریخ اسلام را تغییر دادند و به این هم قانع نشدند و وقتی موضوع انتخاب حکمیت شد باز با امیرالمومنین مخالفت ورزیده و با رد ابن عباس و مالک اشتر به عنوان دو نفری که از سوی آن حضرت انتخاب شده بودند، باز ابوموسی اشعری را به عنوان حَکَم انتخاب کردند. این یعنی چنین کسانی نه تنها امام را بر اساس آن فضایل و مناقب مهم چون حدیث منزلت(۱۰)، حدیث مواخات(۱۱)، حدیث رایت(۱۲) و دهها و صدها فضیلت دیگر که سعد بن ابی وقاص تنها آرزوی یکی از این مناقب را داشت، قبول نداشتند بلکه امام علی(ع) را همتراز با ابوموسی قبول نداشتند.
وی افزود: مساله این است با چنین نیروهایی امام علی (ع) باید برای مذاکره با عمرو عاص به کسی چون ابوموسی اشعری به عنوان نماینده خود راضی شود که اساسا این شخص امام را قبول ندارد و مخالف فکری او است. اشکال امام نیز به این انتخاب اجباری همین است که که چنین شخصی که به اصطلاح امروزی جزو اپوزیسیون است چگونه میتواند نماینده حقوقی حکومتی شود که اساس آن را قبول ندارد!؟ اما رهبر و پیشوایی که فرماندهان و خواص جامعه چنین نگاه حداقلی به او دارند بدیهی است که اموری را بر او تحمیل خواهند کرد که نتیجه از قبل معلوم است و چنانچه با آنان مخالفت می نمود جنگ داخلی به وجود میآمد.
نویسنده کتاب «تاریخ و سیره امام حسن مجتبی(ع)» در ادامه به جریان صلح امام حسن(ع) اشاره کرد و گفت: در این ماجرا باز از سوی اشراف و برخی از روسای قبایل نه تنها با امام حسن(ع) مخالفت ورزیده، بلکه مخفیانه با دشمن دست به یکی شده و با نوشتن نامهها به معاویه و گرفتن امان نامه برای خود و قبایلشان به آن حضرت خیانت کردند.(۱۳، این افراد کسانی چون شبث بن ربعی، حجار بن ابجر، شمر بن ذی الجوش و عمرو بن حریث بودند که بعدها در کنار ابن زیاد و امویان قرار گرفته و قیام مسلم و امام حسین را در کوفه و کربلا به شکست کشاندند؛ این افراد از چنان قدرتی برخوردار بودند که امام حسن(ع) میفرماید: به خدا سوگند اگر با معاویه میجنگیدم، اینان مرا کتفبسته به معاویه میسپردند.(۱۴) تصور بفرمایید با وجود بزرگان اصحاب امیرالمومنین(ع) این اشراف باید از چه قدرتی برخوردار باشند که بتوانند در برابر شیعیان مذهبی و معتقدان امامتی اینگونه عکس العملی از خود نشان دهند!؟
حجت الاسلام هدایتپناه تصریح کرد: نمونههای فراوان دیگری وجود دارد که در تاریخ امیرالمومنین(ع) و اهل بیت(ع) گویای این دو نگرش و تفاوت و در نتیجه نتایج متفاوت هستیم و اگر نبود تفکر ولایی و امامتی از سوی اصحاب امام حسین(ع) آیا شاهد آن مجاهدتها و جانفشانیها و صحنههای پرافتخار در کربلا بودیم؟ این مساله در تاریخ اسلام ثابت کرد ملتی که ولایت را قبول نکرده در بزنگاه راهش را کج خواهد کرد و سرنوشت اسلام را تغییر خواهد داد. آنگونه که در صفین تغییر داده شد به طوری که هر گاه امام صادق(ع) به یاد این واقعه میافتاد و آن را بازگو میکرد به شدت گریه میکرد.
عضو هیات علمی پژوهشگاه حوزه و دانشگاه گفت: امروز نیز در جامعه ما چنین افرادی این چنین افرادی با این سبک و سیاق،در بدنه نظام پیدا می شوند؛ کم نیستند که ولایت ولیّ را صد در صد قبول داشته باشند و افراد و گروههایی که در بدنه نظام هستند اما به گونههای مختلف قولی و عملی نشان دادهاند که مخالف نظریه ولایت مطلقه فقیه هستند و هیچ ارزش و اعتقادی بدان ندارند به طوری که گاه به صراحت بیان داشته اند که نه تنها با ولی فقیه زاویه دارند، بلکه در مقابل او قرار گرفتهاند، ما باید بیاندیشیم که با انتخاب و پیروی از چه افرادی آنان را در مقابل ولی فقیه قرار میدهیم. آیا می توان با انتخاب افرادی که خود را هم عرض ولی فقیه قرار داده و پرونده سیاسی آنان مملو از مخالفتها و جبههگیریهای مسلم با فرامین اسلام و مقام معظم رهبری است خود را مطیع رهبری و پیرو نظام ولایت مطلقه فقیه بدانیم!؟ و آیا اگر در نزگاه های خطیر انقلاب و اسلام و مسلمین ورق توسط این افراد برگردد و آنان بتوانند افراد زیادی را به دور خود جمع کنند آیا نمیتوانند همان کاری بر ولی فقیه تحمیل کنند که امثال اشعث و اشراف کوفه و خوارج بر امام علی(ع) و امام حسن(ع) تحمیل کردند؟ آیا در آن وقت از نیروهای وفادار و معتقد به ولایت فقیه دیگر کاری برخواهد آمد؟ ولایت فقیه مبتنی بر مسایل بنیادین دینی است؛ اینکه صرفا تاریخ بخوانیم اما در مسایل سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ما هیچ تاثیری نداشته باشد و از آن حوادث عبرت نگیریم، بلکه دقیقا همان اشتباهات تاریخی را تکرار کنیم چیزی جز قصه خوانی نخواهد بود و سودی نخواهد داشت؛ ما به عنوان یک کشور شیعه باید این مسایل را برای ملت تعریف و تبیین کنیم که به دنبال افرادی چون اشعثها و ابوموسی اشعریهای و اشراف دنیاطلب غیر معتقد به ولایت راه نیفتیم که باعث تکرار مصیبتهای گذشته اسلام شوند.
پی نوشت ها:
۱) فقام کل واحد منهم خطیبا یذکر فضل علی علیه السلام . فمنهم من فضله علی اهل عصره خاصه و منهم من فضله علی المسلمین کلهم کافه.(ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۷، ص ۳۶).
۲)مروج الذهب: ج ۳، ص ۸.
۳)برای آگاهی از این سخنان ر.ک: تاریخ الیعقوبی ج ۲، ص۱۷۱؛ .مروج الذهب: ج ۳، ص ۲۱؛ وقعة صفین: ص ۱۱۸-۱۱۹.
۴)کلینی، الکافی (ط - الإسلامیة)، ج۸، ص ۵۷؛ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۱۷.
۵)عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِیِّ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص فِی غَزْوَةِ الطَّائِفِ دَعَا عَلِیّاً ع فَنَاجَاهُ فَقَالَ النَّاسُ وَ قَالَ أَبُو بَکْرٍ وَ عُمَرُ نَاجَاهُ دُونَنَا فَقَامَ النَّبِیُّ ص فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّکُمْ تَقُولُونَ إِنِّی نَاجَیْتُ عَلِیّاً ع إِنِّی وَ اللَّهِ مَا نَاجَیْتُهُ وَ لَکِنَّ اللَّهَ نَاجَاهُ. (صفار قمی، بصائر الدرجات، ج۱، ص ۴۱۰؛ طوسی، الأمالی، ص ۵۴۸؛ حسکانی، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج۲، ص ۳۲۵)
۶)آل عمران: ۶۸.
۷)الأحزاب: ۶.
۸)«و الکعبة بیت اللّه».
۹)إشارة الی الآیة ۳۳ من الأحزاب.
۱۰) «انت منی بمنزله هارون من موسی».
۱۱)«انت اخی فی الدنیا و الآخره»
۱۲) «لاعطین الرایه غدا بید رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله کرار غیر فرار»
۱۳)«معاویه خطاب به بزرگان شام: و قد جاءتنا کتب أشرافهم و قادتهم یلتمسون الأمان لأنفسهم و عشائرهم» (ر.ک: ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۶۹؛ بلاذری، أنساب الاشراف، ج۳، ص۲۸۰)
۱۴) «واللهِ لو قاتِلتُ معاویة لأخذوا بعُنقی حتی یدفعونی إلیه سلماً». (طبرسی، الاحتجاج، ج۲، ص۱۰)
نظر شما