افق روشن مردم‌سالاری با مشارکت خانوادگی در انتخابات

رویم را کردم سمت مادری که پشت سرم با کودکی دوسه ساله در آغوش، ایستاده بود و سعی می‌کرد با چادرش برای فرزندش سایه‌بان درست کند. کلافگی بچه مدام چادر را کنار میزد. پرسیدم «جایی نبود بزاریدش» گفت «بود ولی خواستیم همگی با هم بیاییم» نگاهش را چرخاند روی دختر بچه ۱۰-۱۲ ساله‌ای که چند نفر جلوتر ایستاده بود و پیرمردی که شناسنامه‌اش را به همه نشان می‌داد که پر از مهر انتخاباتی بود...

به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان از گیلان_ نوشین کریمی

شناسنامه اش نم گرفته بود، رنگ رویش به قهوه ای سوخته میخورد، جایی برای مهر انتخاباتی هم نداشت اما پیرمرد اصرار میکرد که مهر بزنید، میگفت از اول انقلاب در همه انتخابات ها شرکت کرده ام و این مهر زدن یعنی اینکه نشان دهد من امروز هم پای صندوق آمده ام و رای داده ام.
هر چه میگفتند عمو جان کارت ملی فقط کافیست، پشت چشمی نازک میکرد و کمی جلوتر میرفت و...

برخلاف هفته گذشته که هوا نم دار و بارانی بود امروز آفتاب کنار نمیرفت، مستقیم تیغه اش را گرفته بود روی سر ما که وسط حیاط مسجد منتظر بودیم صف تکان بخورد و جلوتر برود وارد مسجد شویم و زیر سایه خانه خدا کمی کاسه سرمان خنک شود.
آب همراهم نیاورده بودم و روبروی چشمانم وقتی مغازه داری را دیدم که پرچم سیاه محرم را به سر درش نصب میکند شرمم گرفت و به لبان تشنه امام حسین(ع) سلام دادم و رویم را کردم سمت مادری که پشت سرم با کودکی دوسه ساله در آغوش، ایستاده بود و سعی می کرد با چادرش برای فرزندش سایه بان درست کند. کلافگی بچه مدام چادر را کنار میزد. پرسیدم «جایی نبود بزاریدش» گفت «بود ولی خواستیم همگی با هم بیاییم» نگاهش را چرخاند روی دختر بچه ۱۰-۱۲ ساله ای که چند نفر جلوتر ایستاده بود و پیرمردی که شناسنامه اش را به همه نشان میداد که پر از مهر انتخاباتی بود... 

گفت «پدرم همیشه میگه دعا در جمع زودتر مستجاب میشه، مثل نماز جماعت، مثل خواندن دعا و روضه، مثل عزاداری برای سیدالشهدا...»

مشارکت خانوادگی در انتخابات، دموکراسی برای آینده


چقدر حرفهایش قشنگ بود، چقدر از تربیت آن پدر پیر سالخورده و این مادر فداکار که فرزندانش را آورده بود تا کارهای مشارکتی و گروهی و وحدت و همبستگی را یاد بگیرند خوشم آمد.

فکر کردم واقعا برای من که مدام در حال تهیه فیلم و عکس و گزارش هستم فرصتی پیش نیامده که فرزندانم را بیاورم و این صحنه ها را از نزدیک ببینند، نهایتش در گالری گوشیم می چرخند و آنهایی که مستند کرده ام را دید می زنند و بدون آنکه درکی از حضور در آن فضا را داشته باشند می روند پی بازیشان...

«خدا را شکر مشارکت از دوره قبل بیشتر به نظر می آید» اینرا خانمی که سعی میکند زیر لب از بقیه بپرسد به چه کسی میخواهید رای بدهید میشنوم.

از چپ و راست چند تا عکس میگیرم چند نفری که متوجه شده اند خبرنگارم می گویند «چرا توی صف هستی، برو بدون نوبت رای بده» و من در حالیکه با منظور می خندم میگویم «کارت خبرنگاریم را نیاوردم»

می‌آیند کمی نزدیکتر و می پرسند «الان میدونی کی رییس جمهور میشه، اصلا فرقی میکنه کی بیاد، کی نیاید!؟ » برای هر کدامش جوابی جداگانه دارم اما میگذارم خودشان جواب بدهند میپرسم «تحقیق و بررسی کردید، مناظرات رو دیدید، از طرح و برنامه های کدومشون خوشتون اومد و...»

مشارکت خانوادگی در انتخابات، دموکراسی برای آینده


دختری که خودش را «مبینا» معرفی کرد گفت «دوست دارم خبرنگار بشم ولی خجالت میکشم، خبرنگارا همه چیزو میدونن» دوستش وسط حرفش پرید و گفت «خجالت نمیکشی، کلا میترسی ... »

نگاهشان کردم و گفتم «ترس برای چی، وقتی کاری خطا و غیر قانونی نکنی ترس معنی نداره...»

مبینا خطاب به دوستش گفت «آرزو ولی تو به درد خبرنگاری میخوری چون زیادی کنجکاو و بیش فعالی» و انگار که حرف بدی زده باشد رو کرد به من و عذرخواهی کرد. گفتم «عذرخواهی لازم نیست، ما خبرنگارا دوست داریم بدونیم و دوست داریم این آگاهی رو به دیگران انتقال بدیم»

مبینا گفت «دقیقا مثل آرزو، دفعه قبل من رای ندادم اما یک هفته تمام آرزو با من حرف زد و دلیل آورد که امروز بیام و رای بدم...»

مشارکت خانوادگی در انتخابات، دموکراسی برای آینده


گفتم «پس آفرین به آرزو»، آرزو خندید و گفت «خانوم خبرنگار ولی آگاهی ما جوونا رو پدر و مادرامون قبول ندارن. الان من میخوام به کسی  رای بدم و پدر و مادرم به کس دیگه»
گفتم «خب دمکراسی یعنی همین. جمهوریت برای همین شکل میگیره، هر کس در انتخاب خودش آزاد باشه و بدونه که با توجه به تحقیقات و معیارهایی که مد نظرش هست، فرد اصلح چه خصوصیاتی باید داشته باشه و چه توانایی هایی برای وعده هایی که میده داره...»

حرف ها داشت گل می انداخت که صف کم کم به سمت جلو رفت ولی پشت سر ما خلوت تر به نظر میرسید، دعا دعا میکردم باز هم جمعیت بیایید، همه بیایند، اصلا امروز کسی نباید در خانه بماند و بهانه بیاورد و...
از یک طرف دل نگران انتخاب فرد مد نظرم بودم و از طرفی میزان مشارکت برایم خیلی اهمیت داشت.

مشارکت خانوادگی در انتخابات، دموکراسی برای آینده


کم کم داخل مسجد شدیم، بچه هایی که با والدینشان آمده بودند اصرار میکردند که خودشان برگه های رأی را باید در صندوق بیندازند و کلی از انجام اینکار ذوق می کردند ...
نوبتم که رسید با دیدن یک سینی چای سرد شده کنار دست مجریان شعب خدا قوتی به دست اندرکاران شعبه گفتم و رفتم که برگه ام را داخل صندوق بیندازم که دیدم عمو پیرمرد لبخندزنان شناسنامه اش را نشانم داد و گفت «دیدید گفتید فقط کارت ملی، اون آقا برام مهر زد...»

این لبخند رضایتش دنیا امیدواری به دل رای دهندگان دیگر انداخت و متوجه نشدم چه کسی وسط جمعیت برای سلامتی این پیر انقلابی صلوات گرفت و با ذکر صلوات کارت ملی ام را تحویل گرفتم و بیرون آمدم.
خانواده هایی را می دیدم که پیرو جوان، زن و مرد، مادر و فرزند قطره قطره می آمدند تا اینبار دریای مشارکت امروز را به اقیانوس سرافرازی پیوند بزنند.

بنر بزرگی از مراسم اربعین رییس جمهور شهیدمان «آیت الله رییسی و همراهانش» گوشه دیوار مسجد نصب بود که انگار داشت خیلی غریبانه مردم را تماشا میکرد. دلم را قرص کردم و سرم را بالا گرفتم و گفتم خدایا من به عهدم وفا کردم تو هم ناامیدمان نکن. آنهایی که در این نظام و انقلاب هستند و خوردند و بردند اما نیامدند پای صندوق رأی حتما روزی شرمنده خون شهدا خواهند شد. یاد عزیزم امام حسین(ع) افتادم که فرمودند«اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید» 

مشارکت خانوادگی در انتخابات، دموکراسی برای آینده

مشارکت خانوادگی در انتخابات، دموکراسی برای آینده

مشارکت خانوادگی در انتخابات، دموکراسی برای آینده

کد خبر 1771445

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha