به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان از کرمان در پیادهروی اربعین؛ به جز مسیر اصلی مشایه از نجف به کربلا، مسیرهای دیگری نیز وجود دارد که بیشتر عراقیها از آنجا خود را به کربلای معلی میرسانند.
من و همسفران از فرودگاه بغداد عزم سامرا کردیم تا پس از زیارت امامین عسکریین، امسال از مسیر حلّه به کربلا برویم اما هیچ یک از راننده تاکسیهای فرودگاه مسیر مستقیم بغداد-سامرا نمیروند و برای همین مثل همه سفرهایی که پیش از این توفیق شده، باز هم زیارت امامین جوادین فتح باب سفر است و چه طلیعه روشن و امیدبخشی که سفر را با توسل به بابالحوائج و جوادالائمه علیهماالسلام آغاز کنیم.
اصلاً برای ایرانیها کاظمین بوی مشهد میدهد وقتی به آستانبوسی پدر و پسر امام رضا جانمان مشرف میشوند و در هوای حرم جود و سخاوت تنفس کرده و حضرت رضا و خواهرشان فاطمه معصومه سلامالله علیها را واسطه رفع حاجات خویش قرار میدهند.
پس از زیارت، قصد حله داریم اما باز هم ماشین به سختی گیر میآید و در نهایت رانندهای میپذیرد که ما را به مقصد برساند؛ گویا برخی مسیرها مسدود است، راننده عراقی از میانبرهایی که خودش میداند با خوابآلودگی آن وقت شب که چند بار نزدیک بود منجر به تصادف شود در نهایت به جای حله ما را به طریق مسیّب میرساند! مسیری که هیچکدام از ما پیش از آن تجربه نکردیم و اصلاً اسمش را هم نشنیدیم اما راننده میگوید به مرقد طفلان مسلم ختم میشود.
با اینکه حدود ۲۰ ساعت است بیداریم اما باید پیادهروی را آغاز کنیم چون تقریباً هیچ موکبی برای استراحت وجود ندارد! پس ناچاریم طی مسیر کنیم.
خیلی زود متوجه میشویم که تنها ایرانیهایی که از این طریق راهیِ کربلا هستند من و دوستانم زهرا و فاطمه هستیم.
در این مسیر حتی یک موکب ایرانی هم وجود ندارد؛ همه موکبها عراقی! اما عجیب آنکه در تمام شب وسیله پذیرایی از زوار فراهم است؛ حتی ۳ بامداد پذیرایی مخصوص صبحانه را دیگر آماده دارند.
مسیر بسیار خلوت و کاملاً نخلستانی است، در سمت چپ این مسیر نهر بزرگ المسیّب قرار دارد.
حضور ما چند نفر ایرانی آنقدر در این مسیر به چشم میآید که عربهای موکبدار و زوار عرب هم گاهاً به هم اشاره میکنند: ایرانی! حتی پسرکی که در آن وقت شب با کمترین امکانات خانوادهاش در حال آمادهکردن اُملت است وقتی ما را میبیند، با شیرینی خاصی میگوید: ایرانی!
حضور نوجوانان و خردسالان در این مسیر خیلی به چشم میآید؛ بچههایی که از کودکی با عشق به سیدالشهدا قد میکشند و بزرگ میشوند؛ مثل بچههای ایرانی که پای روضههای حسین علیهالسلام رشد میکنند.
مرتضی و رضا دو دوست از جمله این خردسالان هستند؛ از اهالی بغداد، شور و حال خاصی دارند در آن وقت شب؛ مرتضی بعد از معرفی خودش بلافاصله از من میپرسد: تهران؟ میگویم: نه؛ کرمان- شهر حاج قاسم سلیمانی!
اسم حاجقاسم برای همه عراقیها آشنا است.
عراقیهایی که از این مسیر در طریقالحسین قرار گرفتند از شهرهای مختلف عراق هستتد؛ مثل بها و حیدر از کوت، یا سید محمدباقر موسوی از واسط و یقین، رقیه، مجتبی و محمد و...هم!
موکبهای به نسبت فراوانی در این مسیر وجود دارد با اینکه جمعیت آنچنانی هم در این مسیر نیست؛ حداقل در آن ساعات شب که ما راه طی میکنیم؛ اما هر که هر چه داشته در طبق اخلاص گذاشته و مواکب هم عموماً خانوادگی است؛ مثل موکب " خوله بنت الحسین علیهالسلام" که برای نماز صبح به آن رسیدیم.
بدو ورود، دختری گشادهرو که به نظر میرسد دهه هشتادی است با دفتری که در دست دارد خوشامد میگوید و ما را به داخل راهنمایی میکند.
دنبال جایی برای شارژ موبایل میگردم، دختر موکبدار عراقی با همان لبخندی که به لب دارد، جا را نشانم میدهد و همین آغاز یک گفتگوی دوستانه میشود؛ لهجه خاصی از عربی صحبت میکند که خیلی از واژهها را متوجه نمیشوم، اما زینبِ عراقی دهه هشتادی در آن دفتر قطور خیلی از عبارات و جملات و کلمات فارسی را نوشته و وقتی زبان اشاره به دریافت مفهوم نزدیک میشود زینب برای تایید درستی آن، عبارت فارسی را در دفترش نشان میدهد و با نگاهش میپرسد منظورتان همین است!؟
معلوم است پشتکار و علاقه شدیدی به فراگیری زبان فارسی دارد، حداقل بیشتر از علاقه عموم ایرانیها به فراگیری زبان عربی و اصلاً زبان دوم!
مفاهیم زیادی را با اشاره و فارسی و عربی شکستهبسته رد و بدل میکنیم؛ دختر بسیار با احساسی است، این را وقتی متوجه میشوم که عبارتی عاشقانه کنار شماره موبایلی مینویسد که از من گرفته تا بعداً از طریق پیامرسان در ارتباط باشد.
در آسیبشناسی فرهنگی سفر اربعین حتماً باید به فقر زبان توجه داشت زیرا این مسئله فرصتهای بسیار مغتنمِ اشتراکگذاری داشتههای مهم فرهنگی را زایل میکند لذا سفر اربعین را نباید صرفاً زیارتی پنداشت که وجوه دیگر آن نیز باید مد نظر قرار بگیرد.
در مسیر مسیّب فعالیت فرهنگی چندانی دیده نمیشود گرچه جز پذیرایی امکانات درمانی نیز در این مسیر فراهم است.
جنب یک موکب دو مرد عراقی با فرمهایی که روی میز جلوی آنان قرار گرفته، زوار را فرا میخوانند؛ به تصور اینکه ختم قرآن برای شهدا توزیع میکنند جلو میرویم اما سنجش صحت قرائت سوره مبارکه حمد است؛ سوره را به عربی فصیح برای یکی از مصححان میخوانم، به انتها که میرسانم او با صدای رسایی چند بار میگوید: ماشاءالله، ماشاءالله... و یک نشان " یا حسین" هدیه میدهد.
تمام شب را در سکوت و نخلستان طی کردیم، نزدیکی طلوع آفتاب است که به اولین پُل روی نهرالمسیّب میرسیم، به قصد عکس شخصی روی پُل میرویم، دوربین موبایل را که رو به مشرق میگیرم صحنهای رویایی ظاهر میشود، خورشید آرامآرام در حال طلوع و این اولین بار است که صحنهای به این زیبایی را مشاهده میکنم؛ ما کاملاً به جایگاه خورشید مسلط هستیم و همین باعث جذابیت و هیجانی است که وصف آن در کلمات و عبارات نمیگنجد.
هوا که روشن میشود از دیدن آن نخلستان یکه میخورم! من اینجا را، درست همین موقعیت را ۱۴ سال پیش وقتی چهل روز از بازگشت سفر راهیان نور گذشته بود؛ دیدهام؛ من قبلاً اینجا آمدهام؛ در خواب! وقتی سردار شهید ذبیحالله قریهمیرزایی(از شهدای راین) با لباس پاسداری و در بحبوحه رزم از میان همین نخلستان بیرون آمد و مرا که سمت دیگر جاده ایستاده بودم خطاب داد و گفت: هر که دارد هوس کرب و بلا، بسمالله!
طاهره بادامچی
نظر شما