خبرگزاری شبستان-خراسان جنوبی؛ زهرا مهرور- فرزند کوچک و تهتغاری خانواده است با ابراهیم که فرزند چهارم بود، شش سال فاصله سنی دارد. بعد از شهادتش هنوز هم خیلی ارتباط نزدیکی با هم دارند. میگوید الان که صحبت میکنم گویا ابراهیم کنارم نشسته است.
«زهره هادی»، خواهر شهید ابراهیم هادی از روزهایی میگوید که خانواده هشت نفره او در یک خانه ۳۹ متری با دو اتاق خواب و یک حوض آبی وسط حیاط در یکی از محلههای جنوب تهران با آرامش روزگار میگذراندند. همان ایام با خودم فکر میکردم خوشبختترین بچهای هستم که در دنیا زندگی میکند. سرساعت ۹ شب میخوابیدیم و کسی با خشونت با ما رفتار نمیکرد.
اتاقها مثل الان که کمد نداشت. رختخوابها را گوشه اتاق میچیدند. آن طرفتر هم سماور در حال جوشیدن بود؛ با همین حال ما بچهها بازی خودمان را میکردیم و هیچ کسی هم سرمان داد نمیزد که اینجا جای بازی نیست. چون با همان کمبود امکانات میگفتند بگذارید بچهها بازیشان را کنند. کسی بیاحترامی نمیکرد و اگر والدینمان حرفی میزدند با چشم جواب میدادیم. پدر و مادرم تفاوتی بین بچهها قائل نمیشدند اما الان وقتی بچهای میبیند بین او و خواهر و برادرانش تفاوت میگذارند در ذهنش میماند و با خودش میگوید وقتی پدر و مادر آنها را دوست دارد دیگر به احوالات من کاری ندارند؛ پس بگذار من هر کاری دلم میخواهد انجام دهم و به نوعی بچه رها میشود.
در خانهمان فرش نداشتیم. گلیمهایی پهن بود که همیشه ترس داشتیم وقتی با جوهر مشق مینویسیم اگر بریزد دیگر از روی گلیم پاک نخواهد شد؛ که همین اتفاق هم افتاد و روزی جوهر ریخت و مادرم ناراحت شد که چرا مواظبت نکردیم اما با همین جمله تمام شد و دیگر این بحث ادامه پیدا نمیکرد.
نماز صبح که تمام میشد، کسی نمیخوابید. توی آن سرما میرفتیم وضو میگرفتیم اما گله و شکایتی نبود چون همه با هم سرما را لمس میکردیم. پدر و مادرم میآمدند آب جوش روی شیر آب میریختند تا یخ آن باز شود و ما وضو بگیریم. امروز امکانات هست و همه چیز دَم دست است اما بچهها غافل از همه این مسائل شدند. چرا؟ این چراها را ما باید بیایم در یک پازل قرار دهیم و به آن رسیدگی کنیم تا ببینیم کدام قطعات باید کنار هم قرار بگیرند تا این پازل تکمیل شود. همهچیز را رها کردیم باز توقع داریم که کارمان دست باشد. دشمن میداند که اگر به مادر خانواده ضربه بزند همه خانواده ضربه میخورد و همین کار را هم کرد.
من فکر میکنم بحث کرونا هم یک بحث الکی در جامعه بود. با کرونا کاری کردند که فضای مجازی رها را به خانهها بکشانند حتی بچه کوچک هم گوشی به دست گرفت و برایش تبدیل به یک عادت شد. امروز ما واقعاً در حوزه تربیتی کم کار کردیم. جامعه ما خود ما هستیم ما اگر نتوانیم فرزند خودمان را در خانواده به درستی تربیت کنیم، جامعه میخواهد چکار کند؟ مدام نگوییم جامعه خراب شده است، بلکه خود والدین باید فرزندشان را در درون خانواده به درستی پرورش دهند تا یک جامعه درست ساخته شود.
در سراشیبی غفلت
از محبوب دلها شدن شهید ابراهیم هادی که میپرسم به سیر وجودی و زیرساختی او اشاره میکند که واقعاً روی آن کار شده است. میگوید: امروز برای بچههای خودمان وقت میگذاریم ولی آن وقتی که در گذشته والدین برای تربیت فرزندانشان میگذاشتند امروز والدین نمیگذارند.
در آموزش و پرورش خیلی کمبود داریم. درسهایی که برخی معلمهای نفوذی سرکلاس به فرزندانمان دادند، دین و فکر بچهها را تغییر داده است. یادم هست آن موقع اگر درس نمیخواندیم یا نمره خوبی نمیگرفتیم پدر و مادر از ما بازرسی میکردند که چرا درس نخوانیدم. اما امروز همه چیز را رها کردند و به همان کارنامه خوب و قابل قبول اکتفا شده است. از خدا میخواهیم در سراشیبی غفلتی که قرار گرفتیم دست ما را بگیرد.
والدین کیفیت تربیت را بالا ببرند
بسیج میتواند حلقههای صالحین را کنار مادران قرار دهند و یکی از حلقهها مادران باشند و یک بخش تربیتی بگذاریم یک نکته هم که بگویند کافی است. مادرم تا کلاس ششم درس خوانده بود اما خیلی از نظر هوشی بالا بود و در تربیت فرزندانش محکم ایستاده بود. غذایی که برای ما میپخت، یکی از بچهها نمیگفت من از این غذا نمیخورم، اگر هم کسی دوست نداشت باید نان خالی میخورد. امروز اگر بچهای غذایش را نخورد و بگوید دوست ندارم سریع از بیرون برایش غذا سفارش میدهند؛ اینجاست که بحث تربیتی غلط از آب در میآید چون نمیخواهیم بچه را درست تربیت کنیم و او را دست بقیه میسپاریم. همین سپردنها ما را بیچاره کرده است.
امروز احتیاج است که روی جوانها کار کنیم. پدر و مادر نقش بسزایی در خانواده دارند و اولین آموزگار هستند پس بهتر است که ما این روش را در خانوادهها پیاده کنیم و فضای مجازی را کنار بگذاریم و هر شب صفحهای از قرآن و نهج البلاغه را کنار هم بخوانیم. امروز ما واقعاً خیلی کم کار کردیم و مادر و پدرها زیاد بیحوصله شدند و با اینکه یک فرزند دارند، در جواب اینکه چرا بچهدار نمیشوید سریع میگویند اصلاً حرفش را هم نزنید!! توی این جامعه بچه بزرگ کردن خیلی سخت است! در حالی که در دوران گذشته با وجود همه سختیها، خانوادهها بچه زیاد داشتند. در واقع مادران فضای فیزیکی کمی داشتند اما کیفیت کار تربیتی آنان بالا بود ولی امروز فضای مناسب داریم اما از کیفیت کار تربیتی خبری نیست.
باید در حوزه تربیتی کیفیتها را بالا ببریم و اول از همه از خودمان، همسر و فرزندانمان شروع کنیم. وقتی فرزندان ما پایه تربیتی آنان درسته ساخته شود دیگر والدین دلشان نمیلرزد که آخ بچهام کجا رفت، چون خاطرش جمع است بنیان او را خوب ساخته و فرزندش درست پرورش یافته است، و اینها همه دست خودمان هست.
فقط بحث این نسل تنها که مطرح نیست باید نسلهای آینده را هم بسازیم تا زمینه برای ظهور آماده شود. در بحث تربیت از خودمان شروع کنیم و به جای مردم از خومان توقع داشته باشیم. هر کسی از خودش و خانوادهاش شروع کند جامعه درست ساخته خواهد شد و موفقیت حتمی خواهد بود. شهید مجید قربانخواهی تک پسر بود و یک ماهه متحول شد و رفت مدافع حرم شد و به شهادت رسید. باید از این شهدا بیشتر گفته شود تا نوجوانان و جوانان ما الگوپذیری داشته باشند و مسیر خوب و راهگشایی را طی کنند.
میخواهم بدنم به زمین عادت کند
لحظه آخری که آقا ابراهیم رفت گفت من شهید نمیشوم باید کار کنم. بعد اگر خدا قبولم کرد و کارنامهام خوب بود و نمره خوبی گرفتم، شهید شوم. اما اگر شهید شدم دنبالم نگردید، هیچی از من باقی نمیماند. همه پرسیدیم چرا؟ جواب داد میخواهم گمنام باشم. خواهر و برادرها بعد از آقا ابراهیم قول دادیم هیچ آزمایشی انجام ندهیم که اگر حتی یک تکه استخوان هم از برادر شهیدمان آمد او راضی نیست، پس بگذاریم همانطور که میخواست گمنام باشد.
آقا ابراهیم مداح بود، روضه حضرت زهرا (س) را میخواند و ایشان را خواب دیده بود. برای همین به ما گفت میخواهم مثل مادرم گمنام باشم و این زمین قبولم کند. وقتی از جبهه میآمد خسته و داغون بود. گردنش تیر خورده و بدنش زخمی بود. من از روی حس خواهری میدویدم و بالشت برای زیر سرش میآوردم که راحتتر بخوابد، اما بالشت را کنار میگذاشت. میپرسیدم آقا ابراهیم آخه چرا؟ میگفت:«میخواهم بدنم به زمین عادت کند». برای من این حرفش قابل درک نبود. اما انگار او به اعضا و جوارحش درس داده بود. امروز ما خیلی عقب هستیم. و مدام نق میزنیم که چرا اینجوری؟ چرا اونجوری؟ و خیلی نق زدنهای دیگر. امروز به همه جوانان میگویم اگر میخواهید مسیر شهدا را بروید خودتان را به کمترین امکانات و شرایط سخت عادت بدهید.
امر به معروف به سبک شهید هادی
خاطراتش با ابراهیم را که مرور میکند، از نحوه برخورد شهید هادی با فردی که دزدی میکرد سخن گفت: نشسته بودیم داخل اتاق. مهمان داشتیم. صدایی از داخل کوچه آمد. ابراهیم سریع از پنجره نگاه کرد. شخصی موتور شوهر خواهرم را برداشته بود و در حال فرار بود. همه داد میزدند دزد .. دزد... تا ابراهیم خود را به کوچه رساند دزد موتور را برده بود. یکی از بچه محلها لگدی به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمین شد. دست دزد زخمی شده بود. آقا ابراهیم جلو رفت و گفت این دوست من هست. همه با تعجب گفتند این الان موتور رو دزدید، دوست شماست؟ گفت خب دوستها با هم شوخی دارند. نمیخواست آبرویش را ببرد. همه را متفرق کرد و با او رفتند. ساعتها از ابراهیم خبر نداشتیم، بعدازظهر که به خانه آمد از او پرسیدیم که کجا بودی؟ گفت با دوستم بودم، گفتیم که شما به دنبال دزد رفته بودید که در جواب به ما گفت او در آن لحظه دزد بود ولی از آن به بعد دوست من است؛ بعدها فهمیدیم که او دست آن فرد را پانسمان میکند و از او می پرسد که چرا این کار را انجام دادی که آن فرد میگوید گرسنه و تنها بودم؛ ابراهیم میگوید من در کنارت هستیم و با هم غذا میخورند و او را به نماز جماعت تشویق میکند. با هم به نماز میروند و رفیق میشوند. ابراهیم از راهی وارد شد که این فرد را با عقیده و ایمان آشنا کرد و او در هیئت و برنامههای مختلف در کنار ابراهیم بود تا این که بعد از او شهید شد. شما ببینید امر به معروف و نهی از منکر چطوری اینجا کارایی داشته است. اگر همین شخص رها شده بود همانطور دزد مانده بوده اما ابراهیم کاری کرد که او به درجه شهادت برسد.
مسئول دفتر سردار سلیمانیام
ابراهیم این روزها رفته مسئول دفتر شده؛ به خواب یکی از بچههامون آمده از او پرسیده ابراهیم آخه کجایی؟ بهش گفته از اون موقع که سردار (حاج قاسم سلیمانی) آمده. کار ما زیاد شده، مسئول دفتر سردار شدم. شهدا دارند برای ظهور زمینهسازی میکنند و اکنون هم این امنیت و آرامش را مدیون شهدا هستیم. افتخارمان این است که یک ایرانی هستیم. انشاالله که عاقبتمان بخیر باشد و ما هم در زمینه ظهور کار کنیم و هیچ دغدغهای نداشته باشیم وقتی خدا را داریم.
این را هم به جوانان بگویید این نیست که شهدا فقط با قرآن و نماز خواندن و روزه گرفتن توانستند به درجه شهادت برسد؛ نه همه چیز را با هم داشتند چون از فرصتها خوب استفاده میکردند و دست بنده خدایی را میگرفتند و برایش شادی فراهم میکردند و لبخند روی لبانش میآورند. یکی از برنامههایی که در جبهه داشتند این بود که با قابلمه ضرب میگرفتند و ورزش باستانی انجام میدادند. قرآن و نماز خواندنشان هم جای خودش را داشت؛ نصف شب میرفتند در دل بیابان نماز میخواندند که کسی متوجه نشود. ولی امروز همه چیزمان را در بوق و کرنا کردیم و در فضای مجازی به اشتراک میگذاریم.
وقتی به خدا نزدیک شویم ما هم میتوانیم شهید شویم. باید همه کارها و زندگیمان را بسپارسم دست خدا و شهدا را واسطه قرار دهیم. خدا هم به بندهاش میگوید هر دری به رویت بسته شود اما درب من همیشه به رویت باز است. انشاالله شهادت قسمتمان شود.
شهید «ابراهیم هادی» از شهدای جاویدالاثر عملیات والفجر مقدماتی است. او به همراه بچههای گردان حنظله و کمیل، به مدت پنج روز در کانالهای فکه مقاومت کرد، اما هچگاه تسلیم نشد. سرانجام ایشان در ۲۲ بهمن سال ۱۳۶۱ پس از فرستان همرزمانش به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شد و دیگر کسی او را ندید. ابراهیم همیشه از خدا تقاضا داشت گمنام شود؛ چرا که یکی از صفات یاران خدا، گمنامی است. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. ابراهیم سالهاست که گمنام و غریب در فکه مانده تا خورشیدی باشد برای راهیان نور. کتاب خاطراتش از محبوبترین کتابهای چندسال اخیر میان جوانهاست و بسیاری را بهطور معجزهآسایی متحول کرده است.
وصیتنامه شهید ابراهیم هادی
بسم رب الشهداء و الصدیقین
اگرچه خود را بیشتر از هر کس محتاج وصیت و پند و اندرز میدانم، قبل از آغاز سخن از خداوند منان تمنّا میکنم قدرتی به بیان من عطا فرماید که بتوانم از زبان یک شهید، دست به قلم ببرم چرا که جملات من اگر لیاقتی پیدا شد و مورد عفو رحمت الهی قرار گرفتم و توفیق و سعادت شهادت را پیدا کردم، به عنوان پرافتخارآفرین وصیای شهید خوانده میشود. خدایا تو را گواه میگیرم که در طول این مدت از شروع انقلاب تاکنون هرچه کردم برای رضای تو بوده و سعی داشتم همیشه خود را مورد آزمایش و آموزش در مقابل آزمایشها قرار دهم. امیدوارم این جان ناقابل را در راه اسلام عزیز و پیروزی مستضعفین بر متکبرین بپذیری.
خدایا هر چند از شکستگیهای متعدد استخوانهایم رنج میبرم، ولی اهمیتی نمیدادم؛ به خاطر اینکه من در این مدت چه نشانههایی از لطف و رحمت تو نسبت به آنهایی که خالصانه و در این راه گام نهادهاند، دیدهام. خدایا، ای معبودم و معشوقم و همه کس و کارم، نمیدانم در برابر عظمت تو چگونه ستایش کنم ولی همین قدر میدانم که هر کس تو را شناخت، عاشقت شد و هر کس عاشقت شد، دست از همه چیز شسته و به سوی تو میشتابد و این را به خوبی در خود احساس کردم و میکنم.
خدایا عشق به انقلاب اسلامی و رهبر کبیر انقلاب چنان در وجودم شعلهور است که اگر تکهتکهام کنند و یا زیر سختترین شکنجهها قرار گیرم، او را تنها نخواهم گذاشت. و به عنوان یک فردی از آحاد ملت مسلمان به تمامی ملت خصوصاً مسئولین امر تذکر میدهم که همیشه در جهت اسلام و قرآن بوده باشید و هیچ مسئله و روشی شما را از هدف و جهتی که دارید، منحرف ننماید. دیگر این که سعی کنید در کارهایتان نیت خود را خالص نموده و اعمالتان را از هر شرک و ریا، حسادت و بغض پاک نمایید تا هم اجر خود را ببرید و هم بتوانید مسئولیت خود را آنچنان که خداوند، اسلام و امام میخواهند، انجام داده باشید این را هرگز فراموش نکنید تا خود را نسازیم و تغییر ندهیم، جامعه ساخته نمیشود. والسلام و علیکم و رحمه الله و برکاته.
نظر شما