به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان از همدان، در تقویم رسمی کشور، روز ۱۳ جمادی الثانی، روز تکریم مادران و همسران شهدا نام گرفته و علت این نام گذاری این است که حضرت «ام البنین» همسر حضرت امیرالمومنین(ع) و مادر حضرت ابوالفضل العباس(ع) در چنین روزی روی در نقاب خاک پیچید.
بانو و مادر بزرگواری که زندگی خود را وقف حمایت از ولایت و جان عزیزانش را در راستای اعتلای دین مبین اسلام تقدیم کرد بانویی که استوار در قامت یک بانوی مسلمان در برابر جبهه کفر و نفاق ایستاد و در زمره فداکارترین مادران و همسران شهدا قرار گرفت.
در سالروز وفات حضرت امالبنین که روز تکریم مادران و همسران شهدا نام گرفته است، ایثار و فداکاری و صبر و پایداری مادران و همسران شهیدان هشت سال دفاع مقدس را گرامی میداریم و اوراق تاریخ را به نام گذشتها و خلوص و تلاشهای آنان مزین میکنیم و عملکرد این بانوان فداکار را پشتوانهای برای نسل امروز قرار میدهیم.
همدان دیار دارالمجاهدین و سرزمین پاک هشت هزار شهیدی است که هر کدام از این لالههای آرمیده در این دیار در دامن شیر زنانی پروش یافته که مظهر پاکدامنی و ایثارند و قصه صبر و شجاعتتشان در بلندای تاریخ این سرزمین میدرخشد، مادران و همسران شهدایی که صبر را به معنای واقعی معنا کردند.
و امروز به پاس قدردانی از جایگاه منزلت مادران و همسران این شهدا، پای صحبتهایی چند تن این اسوه ها و اسطورههای صبر و بردباری نشستیم.
فاطمه اکبری، همسر شهید اکبر قاسمی، یکی از بانوان و شیر زنان این مرزو بوم است که روایت روزهای صبور و بردباریش را بیان میکند.
وی ضمن معرفی خود با اشاره به اینکه بعد از شهادت همسرش، پنج فرزند کوچک خود را با صبوری، بردباری و عشق بزرگ میکند، گفت: همسرم متولد سال ۱۳۳۴، خیاط بود و سرگذر در همدان مغازه خیاطی داشت، و من ۳۰ ساله بودم که همسرم شهید شد.
همسر شهید قاسمی افزود: من و همسرم هر دو متولد روستای ورکانه با هم پسر عمو، دختر عمو بودیم اما نام خانوادگیمان با هم تفاوت داشت، من در کودکی پدرم را از دست داده بودم و عمویمان؛ درواقع حکم پدر را برایمان داشت و با پسر عمومیم اکبر ازدواج کردم.
وی با اشاره به اینکه در بحبوحه انقلاب همسرم در همه برنامهها شرکت میکرد و حتی شبها با برادرشوهرم شعارنویسی میکرد، بعد از پیروزی انقلاب آن موقع ما صاحب سه فرزند بودیم که جنگ شروع شد و اکبر عزم جبهه کرد و چند مرتبه به جبهه رفت و برگشت.
اکبری با بیان اینکه همسرش فردی خوشقول، مهربان و مهماندوست بود، افزود: یک روز صبح شهید قاسمی مرا برای نماز صبح بیدار کرد، در حالی که خواب و بیدار بودم گفت فاطمه من یک خواب دیدم و بعد از آنکه بیدار شدم قرآن را باز کردم، آیهای درباره جنگ و شهادت آمد من که به حالت خواب و بیدار بودم زیاد متوجه حرفهایش نشدم، میگفت خواب دو نفر از اقوام دورمان را دیده بود که شهید شده بودند من گفتم چه میگویی نمازت را خواندی برو دوباره بخواب.
وی با بیان اینکه زمانیکه ایشان برای آخرین بار به جبهه رفت و دیگر بر نگشت ۵ فرزند داشتیم افزود:دختر بزرگم ۱۳ ساله و دختر کوچکم تقریبا یک سال و نیم بود؛ برادرانش به اکبر میگفتند که به جبهه نرو این بچهها کوچک هستند و زن و بچه را تنها نگذار، اما اکبر میگفت خدای اینها هم بزرگ است.
وی ادامه داد: دوباره اکبر به جبهه رفت و یک ماهی بود که از او خبر نداشتیم، بعد از یک ماه برگشت و به مدت ۱۰ روز در همدان ماند، طی این ۱۰ روز، هر شب اصرار داشت به منزل یکی از اقوام و برادرانش برویم؛ یک شب برادرشوهر کوچکم ما را برای شام دعوت کرد که وقتی میخواستیم به منزل خودمان بیاییم برادرشوهرم مرا صدا زد و گفت فاطمه انگار اکبر حالش یک جور دیگری است من از این حالش میترسم، من خودم هم همین حس را داشتم، درواقع اکبر طی این ۱۰ روز میهمانیها را میرفت، میهمانیهایی که میهمانی خداحافظی اکبر بود.
همسر شهید قاسمی با بیان اینکه شهید قاسمی در سال ۱۳۶۵ در کربلای ۴ بهعنوان بیسیمچی شهید سردار حاج ستار ابراهیمی حضور داشت، گفت: در اوج درگیریهای این عملیات چند نفر از دوستانش میبینند که وی اسیر شده است، حاج ستار نیز بعد از عملیات گفته بود من تیر خوردن او را دیدم و احتمالا به شهادت رسیده است، مدتی بیخبر بودیم.
وی یادآور شد: بعد از مدتها فهمیدیم که پدرم در همان عملیات کربلای ۴ به اسارت در آمده است، و یکی از دوستانش که در اسارت همراه او بود، روزی که آزاد میشد پدرم به او گفته بود شما میروی و من میمانم، شب قبل هم، خوابی دیده بود، با همان آب کمی که در سلول داشتند غسل شهادت کرده و از بقیه حلالیت میخواهد، صبح وقتی بیدار میشود شروع به شعار دادن علیه صدام و گفتن الله اکبر میکند، در نهایت او را میبرند و شکنجه میکنند ...
وی گفت: در نهایت ایشان ۱۲ تیرماه سال ۶۶ در اسارات در سن ۳۲ سالگی به شهادت رسید، اما پیکرش ۱۵ سال بعد برگشت.
اکبری با بیان اینکه ما ماندیم و تنهایی بدون اکبر، به خاطر اینکه اقوام تهران بودند در سال ۸۰ منزلمان را به تهران انتقال دادیم، گفت: سال ۸۱ بود که تعداد زیادی شهید از عراق آوردند، دامادم از همدان زنگ زد و گفت تعدادی پیکر شهدا را آوردهاند، دوباره به همدان رفتیم، وقتی برای شناسایی شهدا رفتیم من از روی استخوان صورتش او را شناختم، دوباره غممان تازه شد و به خاطر اینکه تهران بودیم درخواست کردیم که او را در تهران به خاک بسپارند.
همه زندگی شهید قاسمی در مدت ۱۵ سالی که با هم بودیم برای من خاطره است
وی اظهار کرد: همه زندگی شهید قاسمی در مدت ۱۵ سالی که با هم بودیم برای من خاطره است. او در امور خانه بسیار کمک میکرد؛ به خاطر اینکه ناراحتی کلیه داشتم، در بسیاری از کارهای خانه به من کمک میکرد، حتی بعضی اوقات صبح من را بیدار نمیکرد که برایش صبحانه آماده کنم؛ صبحانهاش را میخورد و میرفت، در مدت ۱۵ سال زندگی مشترکی که داشتیم از گل نازکتر به من نگفت.
ناهید اسکندری دیگربانوی صبور این سرزمین و همسر شهید عبد الله عابدینی نیا در ملایر است،
اسکندری در گفتوگو با خبرنگار خبرگزاری شبستان با اشاره به اینکه متولد سال ۱۳۴۴و ۱۵ ساله بوده که با شهید عابدینی نیا ازدواج کرده اظهار کرد: حاصل این ازدواج سه فرزند پسر بود.
اسکندری با بیان اینکه اسفند ماه سال ۱۳۵۹ بود که با هم ازدواج کردیم و بعد از یک ماه از زندگی مشترکمان ایشان به جبهه رفتند افزود: ایشان تا زمان شهادت به صورت مستمر در جبهه حضور داشتند و چند ماهی یک بار به مرخصی میآمدند چند روزی بیشتر نمیماندند.
همسر شهید عابدینی نیا به تولد اولین فرزندش در اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ اشاره کرد و گفت: سه فرزند پسر دارم فرزندان من با فاصله سنی کم متولد شدند، فرزند دومم نیز سال ۱۳۶۳ و فرزند سومم نیز ۷ ماه بعد از شهادت پدرش متولد شد.
اسکندری با اشاره به ویژگیهای بارز و حسن خلق شهید عابدینی اشاره کرد و افزود: ایشان بسیار مهربان، با گذشت، صبور و مردمدار بودند و مهمترین ویژگی ایشان اهمیت دادن به خانواده و احترام ویژه برای پدر و مادرشان بود.
مهمترین شاخصه شهید عابدینی نیا توجه به نماز اول وقت بود
وی مهمترین شاخصه اخلاقی شهید عابدینی را توجه به نماز اول وقت آن هم به صورت جماعت برشمرد و تصریح کرد: خواندن نماز شب یکی از ویژگیهایشان بود و همیشه قبل از خواب سوره واقعه را میخواند و بسیار هم به ما تاکید میکرد قبل از خواب این سوره را بخوانیم و همیشه در مراسم های سینه زنی و نوحه خوانی و عزاداری ها را تا جایی که اینجا بودند همیشه شرکت میکرد و هیئت حزب الله ملایر که همچنان هم پا برجاست توسط ایشان و چند تن از شهدای بزرگوار دیگر از جمله شهید تاجوک و شهید طالبی و... بنا گذاشته شد.
همسر شهیدعابدینی نیا با اشاره به اینکه زمانی که ازدواج کرده بودم تحصیلات ابتدایی داشتم زمانی که آقا مهدی پسر بزرگم میخواستند به کلاس اول راهنمایی بروند من هم تصمیم گرفتم ادامه تحصیل بدهم گفت: با پسرم هر دو درس میخواندیم و تا زمان کنکور دانشگاه با هم امتحان دادیم که پسرم دانشگاه همدان و بنده شازند اراک قبول شدم و تا ترم سونم دانشگاه ادامه تحصیل دادم اما با توجه به اینکه دو فرزند دیگرم یکی در آستانه کنکورو دانش آموز بودند دیگر شرایط ادامه تحصیل را نداشتم و وقتم را برای فرزندانم گذاشتم که بحمد الله در حال حاضر هر سه فرزندم با تحصیلات عالیه در مشاغل مختلف مشغول خدمت به جامعه هستند
وی با اشاره به فعالیتهای فرهنگی و مذهبی اش در طی سالهای متمادی افزود: صبر و استقامت مادران و همسران شهدا الگو گرفته از صبر فاطمه الزهرا(س)، حضرت زینب(س) و بانوان بزرگی چون حضرت ام البنین(س) است که نگذاشتند نور شهدا خاموش شود.
اشرف عروجی دیگربانوی صبر و استقامت همدان است و مادرشهید احمدرضا احدی است.
وی با اشاره به اینکه به واسطه شغل همسرش که در ارتش مشغول به کار بود و ساکن اهواز بودند و احمدرضا فرزند اولش بود و سال دوم راهنمایی بود که انقلاب شد و حتی در بحبوحه انقلاب؛ احمدرضا بسیار فعال بود و زمانی هم که انقلاب پیروز شد و امام به وطن بازگشت، احمدرضا تمام کوچه و خیابان را شیرینی داد.
نخبه پزشکی جبهه را به درس و دانشگاه ترجیح داد
مادر شهید احدی با بیان اینکه زمان جنگ با اصرار همسرش و برای حفظ سلامت خانواده، مجبور شدند اهواز را ترک کنند و به شهر زادگاهشان ملایر برگردند، گفت: آن زمان احمدرضا میخواست تحصیلش را در سال اول دبیرستان آغاز کند که به محض ورود به ملایر، در دبیرستان دکتر شریعتی ثبتنام و مشغول به تحصیل شد.
وی با اشاره به اینکه اشهید احمد رضا، سال ۱۳۶۱ زمانی که میخواست سال دوم نظری را آغاز کند، وارد جبهه شد افزود: وی ۱۸ روز در پادگان قدس همدان دوره نظامی را آموخت و اولین عملیاتی که رفت، عملیات رمضان بود و در همان عملیات مجروح شد و تیر از کشکک زانو رفت و در زانویش ماند، ۴۰ روز در بیمارستان شیراز بستری بود و تا زمان شهادتش تیر در زانویش ماند.
این مادر شهید افزود: احمدرضا هم درس میخواند، هم جبهه میرفت، در این مدت ۱۴ بار به جبهه اعزام و در خیلی از عملیاتها هم شرکت کرد، جواب نتیجه کنکورش که آمد، خودش ملایر نبود، یک نفر به ما زنگ زد و گفت وی نفر برتر کنکور رشته پزشکی در ایران شده است. ولی احمد رضا خبر نداشت فردای همان روز از جبهه برگشت، من و پدرش خبر قبولیاش را دادیم و اینکه رتبه یک کنکور را کسب کرده، اما او لبخند زد و گفت «چه فرقی میکند هر چه خدا بخواهد همان میشود».
وی با بیان اینکه فردای آن روز روزنامه به دستش رسید و نتیجه را گرفت، و هنوز دانشگاه ثبتنام نکرده بود که دوباره به جبهه رفت، افزود: از دانشگاه تماس گرفتند که باید ثبتنام کند، من و پدرش و یکی از بستگان تمام همدان را گشتیم، اما احمدرضا به عملیات جنگی رفته بود، ۱۶ روز طول کشید تا از عملیات برگشت و در دانشگاه شهید بهشتی ثبتنام کرد، از سال ۱۳۶۴ که وارد دانشگاه شد به تهران رفت، از چهار نفر هم اتاقی، سه نفرشان شهید شدند و در حقیقت دانشگاه آنها جبهه بود.
احمدرضا تمام همّ و غمّش این بود که حرف امام نباید روی زمین بماند و جبهه باید در راس باشد
مادر شهید احدی تصریح کرد: احمدرضا تمام همّ و غمّش این بود که حرف امام نباید روی زمین بماند و جبهه باید در راس باشد؛ بعد از شهادتش فقط یکماه روزه قرضی داشت که گفت برایم بگیرید، احمدرضا یک انسان کاملی بود، وقتی برایش رختخواب پهن میکردم، صبح میرفتم میدیدم رو به قبله خوابیده، علاوه بر واجبات، مکروهاتش را هم به جا میآورد.
وی خاطرنشان کرد: در نهایت احمد رضا پس از شرکت فعال در عملیات کربلای ۵ در شب دوازدهم اسفندماه سال ۱۳۶۵ همراه چند نفر از همرزمانش همچون شهید «مجید اکبری» به شهادت رسید و پس از ۱۵ روز که پیکر خونینش میهمان آفتاب بود، در گلزار شهدای عاشورای ملایر به خاک سپرده شد.
نظر شما