هجرتِ سرخِ حاج‌قاسم و تاریخِ عجیبِ انقلاب

انسان‌های بزرگ، چه «زندگی»‌شان و چه «مرگ»‌شان، «تاریخی» و «تاریخ‌ساز» است، برخلافِ کسانی‌که سرگرمِ «حقارت‌ها»ی خویش و «زندگیِ شخصیِ» خود هستند و از پوستۀ «خواسته‌های ناچیزِ» خود، پا فراتر نمی‌گذارند.

به گزارش خبرگزاری شبستان، مهدی جمشیدی، عضوِهیأتِ‌علمیِ‌پژوهشگاهِ‌فرهنگ‌و‌اندیشۀ‌اسلامی در یادداشتی به حاشیۀ بیاناتِ اخیرِ آیت‌الله خامنه‌ای در دیدارِ دست‌اندرکارانِ مراسمِ سالگردِ شهادتِ حاج‌قاسم سلیمانی پرداخته است که در ادامه می خوانید:

 

آیت‌الله خامنه‌ای براین‌باور است مجموعه‌ای که خانوادۀ محترمِ شهیدِ عزیزمان به‌عنوانِ «مکتبِ سلیمانی» تشکیل دادند، کارِ «بسیار لازم و خوب و مفید»ی است، امّا این را هم توجّه داشته باشید که قضایای شهید سلیمانی، قضایای «مردمی» است؛ یعنی باید خودِ مردم، «مشارکت» و «ابتکار» داشته باشند و باید کارها را در یک مجاریِ خاصّی، منحصر نکنیم(آیت‌الله خامنه‌ای، در دیدارِ دست‌اندرکارانِ مراسمِ سالگردِ شهادتِ حاج‌قاسم سلیمانی، 26 آذر 1399).

 

جنبه‌های «مردمی» و «خودجوشِ» کارِ فرهنگی، اصالت دارند

کاری که «مردمی» باشد و از «دل و جانِ خودِ مردم» بجوشد، «ماندگار» و «پابرجا» خواهد شد و نوسان‌ها و تلاطم‌های زمانه، بر آن اثرِ منفی نخواهند گذاشت، امّا چنانچه حاکمیّت بخواهد برخی ا ز حقایقِ ارزشی و فرهنگی را به‌ تصرّفِ خویش درآورد و به‌صورتِ «انحصاری» و «متمرکز»، مجالِ فعّالیّت‌های «غیررسمی» و «داوطلبانه» را از مردم بگیرد، مزیّتِ نسبیِ ریشه‌داریِ معارف و حقایقِ فرهنگی را در «قلب و روحِ مردم»، تضییع خواهد کرد و مردم را به «حاشیۀ امرِ فرهنگی» سوق خواهد داد. پس باید در کنارِ حرکت‌ها و برنامه‌های رسمی و نهادینه‌شده، میدان را برای تلاش‌های خودجوش و مردمی، تنگ و محدود نکرد و اجازه داد که این قبیل ارزش‌ها، وجاهت و حیثیّتِ «مردمی» و «اجتماعیِ» خویش را از دست ندهند.

 

 در یادِ اولیای الهی ماندن، از «عظمتِ شخص» حکایت می‌کند

آیت‌الله خامنه‌ای می‌گوید من، یادِ او [شهید سلیمانی] را هرگز فراموش نمی‌کنم(همان).

این که ولیّ، «هرگز» از یادِ کسی غافل نشود و یادش همواره در ذهنِ او حاضر باشد، از «عظمت» و «اعتبارِ» آن شخص حکایت می‌کند، و شهید سلیمانی، چنین شخصیّتی است. شهید سلیمانی، آن اندازه بزرگی و اقتدارِ حقیقی داست که فراتر از ظواهر و تشریفات و رسومِ سیاسی، «دل» و «جانِ» انسان را تصرّف می‌کند و انسان را به تواضع و قدردانی وامی‌دارد. در یاد ماندن، «بی‌دلیل» نیست، به‌خصوص در یاد بزرگان ماندن و از خاطرِ شریفِ آنها پَر نکشیدن:

ای دریغا! اشکِ من دریا بُدی!

تا نثارِ دل‌برِ زیبا بُدی‌‌!

(مثنویِ معنوی، دفترِ اوّل، بیتِ 1714).

 

 

 

مردانِ بزرگِ تاریخ، آنان هستند که «تاریخ» را می‌آفرینند

 

آیت‌الله خامنه‌ای معتقد است شهادتِ سلیمانی، یک «حادثۀ تاریخی» است، نه یک «حادثۀ معمولی». او «قهرمانِ ملّتِ ایران» است(همان).

انسان‌های بزرگ، چه «زندگی»‌شان و چه «مرگ»‌شان، «تاریخی» و «تاریخ‌ساز» است، برخلافِ کسانی‌که سرگرمِ «حقارت‌ها»ی خویش و «زندگیِ شخصیِ» خود هستند و از پوستۀ «خواسته‌های ناچیزِ» خود، پا فراتر نمی‌گذارند. اگر انسانی موفّق شوند که این پوسته را بشکافد و به‌سوی قلّۀ کمال حرکت کند و تاریخ را با ارادۀ آهنینِ خویش دگرگون سازد، به «مردِ تاریخی» تبدیل خواهد شد؛ چنان‌که در فلسفۀ تاریخ نیز از «نظریۀ مردانِ بزرگِ تاریخ»، سخن به میان آمده است. در تاریخ، چنین کسانی بسیار اندک هستند و همینان نیز، یکسان و هم‌رتبه نیستند. اینان به‌واقع، همچون «یک ملّت» هستند؛ چراکه از «فردیّتِ» خویش، بیرون زده‌اند و به «صورتِ تجسّم‌یافتۀ آرمان‌ها» تبدیل شده‌اند.

 

 

شیداییِ معنویِ جامعه، «ساختنی» و «ارادی» نیست

آیت‌الله خامنه‌ای اعتقاد دارد که او «قهرمانِ ملّتِ ایران» است، به‌خاطرِ این‌که ملّتِ ایران، او را «تبلور و تجسّمِ داشته‌های فرهنگی/ ارزشی/ معنوی/ انقلابیِ ایران» دید. ازاین‌رو، وقتی شهید شد، فقط انقلابی‌ها نبودند که او را تکریم کردند، بلکه همۀ اقشار نسبت به او ابرازِ احساسات کردند؛ حتّی کسانی‌که انتظار نمی‌رفت نسبت به یک عنصرِ انقلابی، این‌طور ابرازِ احساسات کنند. او دارای «شجاعت» و روحیۀ «مقاومت» بود و زبونی و عقب‌نشینی و انفعال، ضدّ روحیۀ ملّیِ ما است؛ دارای «درایت» و «تیزهوشی» بود؛ «روحیۀ فداکاری و نوع‌دوستی» داشت؛ «اهلِ معنویّت و اخلاص و آخرت‌جویی» بود. او این «ارزش‌های فرهنگیِ ایرانی» را در خودش، مجسّم و متبلور کرد(همان).

کسی از «حصارِ فردیّتِ» خویش، پا بیرون می‌گذارد و به مطلوب و آرمانِ مردم تبدیل می‌شود که «وجود»ش در حقایقِ جامعه، هضم شده باشد و یکپارچه، تجلّیِ آن حقایقِ قُدسی باشد. تنها در این‌صورت است که جامعه، «او» را «خویش» خواهد دانست و میانِ «خود» و «او»، فاصله‌ای تصوّر نخواهد کرد. از «خویش» بیرون‌زدن و تبدیل‌شدن به مطلوبِ فراگیر و عمومی، از چنین معبری می‌گذرد. البتّه آن‌که رضایتِ خدای‌متعال را در نظر دارد و در طلبِ صول به ذاتِ حقّ است، چه قصد و غایتی ندارد و جز حقّ مطلق را خواهان نیست، امّا در اثرِ آن سیرِ سلوکی و معنایی، چنین نتیجه‌ای نیز حاصل می‌شود. ترتّبِ این اثر بر آن حرکتِ باطنی و معنوی، «ناخواسته» و «عَرَضی» است؛ نه‌فقط از لحاظِ «میل و انگیزۀ درونیِ سالک»، بلکه از لحاظِ «تبلیغ‌های ساختگی و پوشالی و دروغین». به‌بیان‌دیگر، کسی تلاش نکرد که از شهید سلیمانی، بت بتراشد و او را محبوب کند و دل‌ها را نسبت به وی برانگیزاند، بلکه نفسِ «عملِ مؤمنانۀ» وی، چنین وضعی را پدید آورد. هیچ اراده‌ای برای «شخصیّت‌پردازیِ خیالی و موهوم» از او در کار نبود، بلکه برعکس، او شخصیّتی «مهجور» و «حاشیه‌نشین» بود؛ چنان‌که جدّی‌ترین مصاحبه‌اش در سالِ پایانیِ حیاتش انجام شد. او نه به‌واسطۀ «رسانه» و «تبلیغ» و «القاء» و «تلقین» و «عملیّاتِ روانی»، بلکه به‌دلیلِ «جذبه‌ها و کشش‌های باطنیِ خودش»، جان‌ها و قلب‌ها را تصرّف کرد:

دانشِ آن را ستاند جان زِ جان

نه زِ راهِ دفتر و نه از زبان

(مثنویِ معنوی، دفترِ پنجم، بیتِ 1064)

 

«نظریه‌های نچسبِ آنجایی»، چیزی از این عهدِ تاریخیِ قُدسی نمی‌فهمند

آیت‌الله خامنه‌ای می‌گوید تشییعی که در ایران شد، تشییعِ «عجیب» و به‌واقع، «فراموش‌نشدنی»‌ای بود و موجبِ «تحیّرِ ژنرال‌های جنگِ نرمِ استکبار» شد(همان).

وقتی پای کشش و میلِ باطنی در میان باشد؛ وقتی سخن از عشق و شیدایی در میان باشد؛ وقتی انسان با وجودِ خویش، حقیقت را دریافته باشد؛ وقتی قصّۀ دلدادگی و شیدایی شکل بگیرد؛ وقتی هاتفی غیبی، جانِ ملکوتیِ انسان را فرابخواند؛ وقتی انسان احساس کند که در کسی، حقیقتی معنوی و قُدسی را یافته است؛ و ... آن‌گاه کاری خواهد کرد که ناظرانِ بیرونی و بیگانه، در حیرت فروخواهند رفت. واقعۀ استقبال از پیکرِ تکه‌تکۀ شهیدسلیمانی، چیزی از این سنخ بود. پس در پیِ «تعلیل‌ها و تبیین‌های ظاهری» نباشیم و «خودفریبی» و «لفّاظی» نکنیم و «نظریه‌های نچسبِ آنجایی» را برای اینجا، به‌کار نبندیم. محاسباتِ مادّی و سکولار، چیزی از این «عهدِ تاریخیِ قُدسی» نمی‌فهمند، چنان‌که تاکنون نیز از «سرگردانی و پریشانیِ تحلیلیِ» خویش، خارج نشده‌اند. روحِ سلیمانی، ناگهان، باطنِ ملکوتیِ مردم را بیدار و برانگیخته کرد و طوفانی از «شور» و «حرارت» و «احساس» و «شیفتگی» به راه انداخت:

از راه‌نمودنِ تو باشد

آن رفتنِ راهوارِ عاشق

(دیوانِ شمس، غزلِ شمارۀ ۱۳۰۷).

 

 اقتدارِ ظاهریِ آمریکا، حاصلِ «هراس‌افکنیِ» اوست، نه «قدرتِ درونی‌اش»

آیت‌الله خامنه‌ای معتقد است سیلیِ سخت‌تری که باید به آمریکا زده شود عبارت است از «غلبۀ نرم‌افزاری بر هیمنۀ پوچِ استکبار». باید جوانانِ انقلابی و نخبگانِ مؤمنِ ما با همّت، این هیمنۀ استکباری را بشکنند(همان).

آمریکا، بسیار فروتر و کوچک‌تر از آن چیزی است که می‌نماید؛ آمریکا در «واقعیّتِ» خویش، این‌گونه نیست که «تصویرهای ساخته‌وپرداخته» بر آن دلالت می‌کنند. آمریکا، نه‌فقط مدینۀ فاضله و قدرتِ مطلق نیست، بلکه چونان «غولِ وحشیِ بیمار»ی است که اینک، در بستر احتضار افتاده و لحظه‌های پایانیِ حیاتِ خبیثِ خویش را طی می‌کند. باید «تصویرهای دروغین» را کنار زد و «پرده‌ها» را از چهرۀ واقعیّت‌های تلخ، گشود. تاریخِ اکنون، دیگر بر مدارِ خواستِ آمریکا حرکت نمی‌کند و آمریکا، به‌ پایانِ مسیرِ ابرقدرتیِ خویش رسیده است. آمریکا، بیش از آن‌که با تکیه بر «توانمندی‌های واقعیِ خویش»، ما را بترساند، از کیسۀ «بازی‌های رسانه‌ای و تبلیغی‌«اش خرج می‌کند و از خود، چهره‌ای «هولناک» و «دلهره‌آور» می‌سازد. آمریکا، قصرِ اقتدارِ خود را بر زمینِ «هراسِ غیرواقعیِ جهانیان» بنا کرده است، وگرنه آمریکا نشان داده که در عرصۀ عمل و واقعیّت، خبری از آرنولد شوارتزنگر و سیلوستر استاوله نیست! سربازانِ آمریکایی، یک مُشتِ مزدورِ فقیر و بیمارِ روانی هستند که از مرگ می‌هراسند و به‌همین‌دلیل، آکنده از تجهیزاتِ نظامی‌اند! ازاین‌رو، شما در نبردهای واقعی، بازوهای برآمده و برجسته‌ای را مشاهده نمی‌کنید. آمریکای واقعی، شبیهِ ترامپ است؛ همین اندازه احمق و بی‌فکر! و بزدل و بی‌مایه! و بدچهره و زشت‌صورت! این است آمریکای غیررسانه‌ای و بزک‌نشده. فریبِ ظواهرِ خیره‌کنندۀ کَشتیِ تایتانیک را نخوریم؛ یک صخره کافی‌ست برای درهم‌ریختنِ همۀ آن عظمتِ ساختگی و صوری و رقیق. و به همین سادگی، داستانِ آمریکا نیز به پایان خواهد رسید.

 

 ترامپ، دیگر روی «آرامش» را نخواهد دید

آیت‌الله خامنه‌ای می‌گوید قاتلِ سلیمانی و آمرِ به قتلِ سلیمانی باید انتقام‌شان را پس بدهند؛ غلطی کردند، باید انتقام پس بدهند. هم آمر، هم قاتل بدانند که هر وقت ممکن شد، باید انتقام‌شان را پس بدهند؛ ما دنبالِ وقتِ ممکن هستیم(همان).

ترامپ، دیگر روی «آرامش» را نخواهد دید، تا آن‌هنگام که جانش ستانده شود و تازه زین‌پس، با عقوبتِ الهی، دست‌به‌گریبان خواهد بود. زندگی در مردابِ «تشویش» و «نگرانی» و «اضطراب»، گوارای وجودِ شیطانی‌اش باد.

کد خبر 1004879

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha