فرمولی برای علوم انسانی اسلامی و نقد آن

علوم انسانی در نظام معرفتی اسلامی، زیربنای علوم تجربی است بر عکس نظام معرفتی غربی که علوم تجربی و زیستی زیر بنای علوم انسانی است که مکتب اثبات گرایی آن را به عهده دارد و تمامی فرازهای یاد شده را طراحی کرده است.

خبرگزاری شبستان: در شماره 254 نشریه پگاه حوزه یادداشتی با عنوان "فرمولی برای علوم انسانی اسلامی" از دکتر ابراهیم فیاض به چاپ رسیده است در این یادداشت دکتر فیاض تلاش کرده تا برای علوم انسانی، فرمولی، جهت اسلامی شدن آن ارائه نماید. در ادامه ضمن انعکاس متن کامل این یادداشت، مطلب دیگری را با عنوان "احتمالی بر علوم انسانی اسلامی" از علی خراسانی می خوانید. ایشان در یادداشت خود که در شماره 257 نشریه پگاه حوزه به چاپ رسیده برخی از گزاره های فرمول علوم انسانی اسلامی دکتر فیاض را نقل و به نقد کشیده است.

 

فرمولی برای علوم انسانی اسلامی

نویسنده: ابراهیم فیاض

 

1. جهان شناسی مبنای هر گونه معرفتی است. اینکه جهان را چه بدانیم و اینکه راه شناخت آن چگونه است، دو مقوله درونی مفهوم جهان شناسی است. بدون این شناخت کلان، شناختهای جزئی درونی، پراکنده و بدون انسجام خواهد بود که سبب رکود فکری و عدم رشد علمی خواهد شد. و برای فهم جهان شناسی رشته های زیادی را می طلبد که در یک هماورد به هماهنگی برای فهم آن اقدام کنند.


2. مهمترین مبنای جهانشناسی اسلامی، فطرت است؛ چرا که جهان مفطور است و خداوند فاطر و فطرت را اگر معناشناسی کنیم، می توانیم آن را به خلقت هدایت یافته معنا کنیم که فلسفه ارسطویی ناکام از فهم آن است، چرا که علت و معلول نمی تواند هدایت یافتگی و صیرورت را تبیین کند، هر چند علمای اسلامی سعی در بسط بحث علت و معلول برای رسیدن به صیرورت کرده اند (مثل ملاصدرا)، ولی مفهوم علت و معلول برای رابطه ثابت خالق و مخلوق وضع شده است که برای بسط آن به یک رابطه فعال دیالکتیکی تکلف بسیار زیادی می طلبد و ما را از مطالعه بحثهای پویای مربوط به آن، وا خواهد داشت.


3. در نظریه جهان شناسی فطری جهان به وسیله خدا خلق شده است و مالکیت مطلق جهان در وضعیت فعلی نیز در دست خداست و جهان یک نوع صیرورتی به سوی خدا قرار دارد که باز این صیرورت در پناه خداوند قرار دارد. (کل یوم هو فی شان) که در قالب سؤال مخلوقات رخ می دهد (یسئله من فی السموات و من فی الارض). پس عالم محضر خداست (علت و معلول ناتوان از بسط این بحث است و علت عدول هگل از منطق ارسطویی همین نکته است) و رابطه فاطر با این جهان، رابطه علم و رحمت است و این هر شیء را شامل می شود و بر اساس علم و رحمت است که صیرورت نیز رخ می دهد.


4. بعد انسانشناسی فطرت، مردم (الناس) و فطرت مبنای شناختشناسی او را تشکیل می دهد و زندگی مبنای بنیادی مردم می باشد چرا که مردم به انسانهایی اطلاق می شود که در حوزههای جغرافیایی متفاوت زندگی می کنند و تفاوت فرهنگی بر آنها حکومت می کند که نرم افزارهای زندگی آنها را می سازد، ولی آنچه سبب اشتراک همه این انسانها می شود زندگی است و دیگر هیچ.


5. بعد از چارچوب معرفتی یاد شده، نوبت به روش شناسی آن می رسد اگر یک چارچوب معرفتی به یک چارچوب روشن نرسد بیش از یک وهم پردازی و خیالپردازی نخواهد بود. جهان مفطور با یک روش شناخته می شود و آن شهود موجود در زندگی روزمره انسانی است که اساس ارتباطات جامع انسان تشکیل می دهد (ارتباطات انسان با جهان انسانی و غیر انسانی، زنده و غیر زنده) پس کل جهان فیزیکی و غیر فیزیکی با این روش (شهود) در آگاهی انسانی، نقش می بندد.


6. بر همین اساس و بنیاد، روش شناسی علوم انسانی اسلامی رقم می خورد و آن عرف است که بر اساس زندگی روزمره مردم شکل می یابد و تشکیل می شود؛ یعنی سطح فطرت در سطح کلامی و معرفت شناسی و جهان شناسی به سطح روش که می رسد، تبدیل به عرف می شود که اساس روش شناسی علوم انسانی اسلامی می باشد. پس دانش انسانی اسلامی بر اساس سوژه نخبه گرای خود بنیاد شکل نمی گیرد و بلکه بر عرف مردم محور شکل و تشکل می یابد. و چون متصل به فطرت است به علوم سکولار تبدیل نمی شود.


7. دانش انسانی اسلامی یک دانش زندگی محور است تا یک دانش پیشرفت محور چرا که نظریه زندگی محوری یک نظریه مردم محور است و نظریه پیشرفت یک نظریه نخبه گرای سوژه محور. پس به جای تک نگری به نظریه تکامل و تجدد و توسعه و جهانی شدن نخبه محور به اشاعه و سنت گرایی و ارتباطات میان فرهنگی نیز توجه می شود و ترکیبی از این دو نظریه را در چارچوب خود دارد.


8. از همین جا است که به جای آزادی محوری در علوم انسانی، عدالت محوری حاکم است و آزادی در قالب عدالت دیده می شود نه عدالت در قالب آزادی که به ظلم تبدیل شود، چه ظلم نفسانی که شرک و گناه است و چه شرک اجتماعی که روابط ظالمانه میان انسانها و دولتها که در نهایت به ظلم جهانی تبدیل خواهد شد. پس در این فرمول است که پیشرفت با عدالت همراه می شود.


9. عدالت معرفتی که دانش انسانی اسلامی بنا می کند، بر چارچوب شکل بندی دانش ها در جامعه تاثیر می گذارد. فرمول علوم انسانی غربی که فرمول علوم انسانی پیشرفت محور است، بر زیر بنا بودن علوم تجربی (برای علوم انسانی) تاکید دارد و علوم زیستی زیر بنای کل دانش های بشری قرار می گیرد و اخلاق بر زیست شناسی بنا می شود. پس اصل تکامل مطرح می شود و بقای اصلح و نابودی غیر اصلح که غیر اخلاقی ترین اصل در زندگی انسانی می باشد. پس علوم انسانی غربی بر زیست شناسی و نظریه تکامل و اخلاق ظالمانه بقای اصلح بنا می شود.


10. مبنای علوم انسانی غربی، تقلیل انسان به حیوان است که از نگاه زیست شناسانه به انسان تولید شده است، چرا که انسان زیست شناسی همان حیوان است که فقط روی پا راه می رود (اندیشه هابس و دیگران) و دارای ضریب هوش بالاتر از دیگر حیوانات است. این نوع علوم انسانی به دنبال به دست آوردن قواعد انسان شناسی حیوانی در جوامع می باشد، مثل نظریه سگ محور پاولف برای توجیه رفتار انسانی (نظریه محرک و پاسخ) یا نظریه های مکانیکی کارکرد گرایی و ساختار گرایی علوم اجتماعی.


11. اولین رشته علوم انسانی که تابع انسان شناسی حیوانی است و قواعد زیست شناسی را اجرا می کند، علم اقتصاد است، چرا که قواعد مکانیکی اقتصادی بر اساس انسان حیوانی ترسیم می شود که به نام تعدیل اقتصادی یا تعدیل عرضه و تقاضا مشهور است که مبنایی ترین اصل اقتصادی است که بر اساس آن، اقتصاد ریاضی شکل می گیرد آنچه در این اقتصاد دیده می شود فقط پیشرفت است و غیر اخلاقی و غیر انسانی ترین اصل اقتصادی است که ظالمانه ترین اقتصاد جهانی را تولید و باز تولید می کند که بر اساس آزادی محوری عمل می کند.


12. در نظام معرفتی اسلامی، علوم انسانی زیر بنای علوم تجربی است بر عکس نظام معرفتی غربی که علوم تجربی و زیستی زیر بنای علوم انسانی است که مکتب اثبات گرایی آن را به عهده دارد و تمامی فرازهای یاد شده را طراحی کرده است و این سبب شده است که علوم انسانی غربی غیر انسانی و ضد انسانی شود و پیشنهاد علوم انسانی اسلامی این است که انسان را به جای خود به عنوان یک انسان نه یک حیوان برگردانید.

 

***

احتمالی بر علوم انسانی اسلامی

نویسنده: علی خراسانی

 

نوشته های جناب دکتر فیاض از آن رو که بصورت «یادداشت» و تک گزاره هایی منتشر می شود، نقد آن بس دشوار است، اما از همان یادداشتها که همواره به صورت کلی گویی و ایده پردازی است - نمی توان به راحتی گذر کرد. دکتر فیاض تلاش کرده تا برای علوم انسانی، فرمولی، جهت اسلامی شدن آن ارائه نماید. بنابراین برخی از گزاره های این کوشش را نقل و مورد تامل و ارزیابی قرار می دهیم تا «ایده» ایشان را به صورت دقیق بسنجیم. البته نقد یادداشت، به گونه «یادداشت» نیز قلم می خورد، نه به صورت یک مقاله علمی پر منبع!

 

1. ایشان در نوشته های خود از شناخت جهان آغاز کرده و آن را مبنای معرفت های دیگر قرار داده است. برای جهانشناسی، پرداختن به رشته های زیادی لازم است تا با هماهنگی بین آنها، فهم مطلوب حاصل شود، اما در برابر این سخن با پرسش هایی مواجه هستیم که عبارت اند از:
الف) جهان شناسی قرار است به تمام معرفتهای دیگر سمت و سو دهد، اما خود برگرفته از رشته های زیادی است که در نتیجه نمی تواند معلول در علت خود تاثیر بگذارد. بنابراین ابتدا باید سراغ رشته هایی برویم که فهم مطلوب جهان را فراهم می سازد، اما در این رشته های علمی فراوان، چه امری «جهت دهی» می کند تا شناخت صحیح جهان رقم بخورد؟ یادداشت، چیزی به ما نمی گوید.
ب) هماهنگی در این رشته های زیاد، چگونه شکل می گیرد؟ بین چندین رشته علمی مختلف، با کدام عامل محوری، می توان هماهنگی معرفتی ایجاد نمود؟ این پاسخ و معرفی محور هماهنگ کننده بر نویسنده لازم است.

 

2. نویسنده از فطرت به عنوان مبنای جهان شناسی اسلامی و ناتوانی توصیف رابطه خداوند و مخلوقان، بوسیله «علت و معلول» سخن گفته، که از علت و معلول و رابطه ثابت و ایستای خالق و مخلوق نمیتوان رابطه ای فعال و صیرورت را بازگو کرد.
باید گفت: دور از ذهن است که نویسنده، آگاه از علت و معلول فلسفی صدرایی نباشد. حکمای اسلامی در مورد علت و معلول، تلاش کرده اند تا صیرورت را با «حضور مجرد» حل نمایند. از رابطه خالق و مخلوق نیز مدیریت خداوند ناشی می شود، که تمام جهان به تدبیر اوست، که در این صورت رابطه فعالی بین خداوند و مخلوقات شکل می گیرد. رابطه تدبیر و تقدیر.
البته از سوی گروهی از اندیشمندان اسلامی، علت و معلول، تفسیری «جبری» از عالم بشمار می آید و باید «فاعلیت» و حضور اراده ها را مبنا قرار داد. آنان حضور مجرد را مانع تصرف می دانند و اراده فاعل محوری در اراده مادون تاثیر می گذارد و جهان دارای نظام اراده هاست. ایشان «شدن اسلامی» را با اصل فاعلیت و نظام ولایت اجتماعی تفسیر می کنند. تمامی علوم، چه انسانی و چه طبیعی و پایه براساس جریان ارده های ایمانی و توحیدی، «اسلامی» و براساس جهت گیری پرستش ماده و عصیان بر خدا، «ضد دینی و سکولار» می شود.
این دو جریان اراده ها در تمام تاریخ و اجزای جهان وجود دارد و از این دو خارج نیست.

 

3. در یادداشت مورد بحث رابطه خداوند فاطر به جهان، رابطه علم و رحمت بیان شده است، که باید گفت: صیرورت همه اشیاء به سوی خداوند با حرکت جوهری و نظام طبقات وجودی (ماده، مثال، عقل) و غایتمندی خلقت در همان دستگاه فلسفی که علیت را مبنا قرار می دهد، در نظر گرفته است. ارتباط خداوند با مخلوقاتش نیز براساس علم و رحمت، اساساً مطلب نوینی نیست. علم علت مجرد به معلول مجرد و علم معلول به علت در اتحاد «علم و عالم و معلوم» جای دارد و خلقت نظام احسن براساس علم باری تعالی به ذات خویش گویای همین مطلب است. رحمت نیز از قدرت سرچشمه می گیرد، و قادر، عالم حی می باشد. بنابراین ابداع احتمالی از سوی نویسنده رخ نداده است. البته اختلافی بین پیروان فلسفه صدرایی و برخی متکلمان وجود دارد، که خلقت براساس اراده خداوند که صفت فعل می باشد، صورت گرفته و برگرداندن اراده به علم بس اشتباه است.
 

ایشان تفسیر عالم بوسیله اصالت وجود و فیضان وجود و اندیشه سایه بودن تمام جهان را خارج از معنای خلقت که در دین - قرآن و سنت - گفته شده، می دانند.

 

4. «آنچه سبب اشتراک همه این انسانها {با تفاوت فرهنگی میان آنها} شده، زندگی است و دیگر هیچ».
به نظر می رسد که در این تک گزاره، که شبیه دشوار نوشته های شعاری می ماند، تناقضی وجود دارد، که اگر میان انسانها فرهنگهای متفاوت حکومت می کند، پس باید براساس این فرهنگها، زندگی انسانها با یکدیگر متفاوت شود؛ زیرا زندگی تنها خوردن و خوابیدن و پوشیدن نیست. زوایای مختلف فردی، اجتماعی، تاریخی و از سوی دیگر بینشی، روحی و عاطفی، زندگی انسان را پوشش می دهد. نویسنده که جهان شناسی اسلامی را می پذیرد باید در همین راستا فرهنگ اسلامی را نیز پذیرا باشد، که در مقابل آن، جهان شناسی مادی و فرهنگ غیر دینی و مادی شکل می گیرد. بدین سان ما با دو گونه متفاوت حقیقی زندگی بشر مواجه هستیم: زندگی الهی و زندگی مادی، که در نتیجه هیچ اشتراکی بین زندگی مادی و زندگی الهی نیست.

 

5. در سخن نویسنده، نوبت به روش شناسی می رسد که جهان مفطور با یک روش شناخته می شود و آن شهود موجود در زندگی روزمره انسانی است. کل جهان فیزیکی و غیرفیزیکی یا این روش (شهود) در آگاهی انسانی، نقش می بندد.
روشی که نویسنده پیشنهاد داده، بدون ضابطه و معیار رها شده است. و لذا از کجا می توان خیالات شیطانی و باطل را از خیالات الهی و متعالی باز شناخت. علاوه بر آنکه اساساً دوری از عقلانیت و پناه بردن به شهود، همه معرفتها را «شخصی» می کند و تفاهم علمی و معیار صدق و کذب، رنگ می بازد. البته می توان با پی ریزی عقلانیت دینی به شهود الهی رسید و خیال و عواطف را مدیریت نمود.

 

6. نویسنده نکات ابداعی خویش و بزنگاه یادداشت را در این مرحله قرار می دهد:
«سطح فطرت در سطح کلامی و معرفت شناسی و جهان شناسی به سطح روش که می رسد، تبدیل به عرف می شود، که اساس روش شناسی علوم انسانی اسلامی می باشد». دانش انسانی بر عرف مردم شکل می گیرد و چون متصل به فطرت است به علوم سکولار تبدیل نمی شود.


در این رابطه نکات زیر را باید یادآور شد: اول: فطرت، امری تغییرناپذیر است که از چند گزاره معرفتی و اخلاقی فراتر نمی رود. مانند خداجویی یا محبت مادر به فرزند. ویژگی منحصر فطرت که در دانش کلام اسلامی از آن بهره می برند، استواری آن در پس تغییر و تحولات جامعه و فرهنگ ها است.
اما چگونه است که وقتی فطرت به روش تبدیل می شود، ناگه رنگ عرف به خود می گیرد؛ عرفی که خصیصه آن تغییر و شکل گیری از زمان و فرهنگ، آداب و حتی آموزه های دین است.
 

 

دوم: آیا دین برای تولید معرفت و دانش از روش عرف بهره می گیرد و پیرو و مقلد عرف است یا اگر دین حداکثری پذیرفته شد، دین باید عرف متناسب با خود را بسازد و ساختارهای فرهنگی و اجتماعی را متحول سازد. نویسنده که علوم را به اسلامی و سکولار تقسیم می کند، باید تقسیم عرف به عرف دینی و عرف سکولار را نیز بپذیرد. اگر تنها عرف و خواسته ها، نیازها و تمایلات آن دیده شود - که قطعاً بیشتر آن بویی از فطرت ندارد - و علوم انسانی براین روش بنا شود، شکل گیری علوم اسلامی خیالی بیش نیست و باید به دامان علوم سکولار پناه برد. اگر دین برای سرپرستی و مدیریت انسان و تمام زوایای زندگی او آمده باید عرف را نیز اداره کند.
 

سوم: هیچ نکته و تک گزاره ای بیان نشده که چگونه فطرت برای روش علوم، بگونه عرف خودنمایی می کند، چه فرایندی صورت می گیرد که فطرت تبدیل به عرف می شود؟ و اساساً آیا همه امور عرفی، پایه فطری دارد؟

 

7. در ادامه این فرمول به اینجا می رسیم که دانش انسانی - اسلامی، یک دانش زندگی محور و مردمگرا است تا یک دانش پیشرفت محور و نخبه گرای سوژه محور.
باید گفت: توجه بسیار نویسنده محترم به مردم و زندگی آنان ناخواسته از تخصص دانشی ایشان؛ یعنی رشته مردم شناسی یا انسان شناسی (بنا بر اختلافی که در اسم آن وجود دارد) ناشی می شود. وی در نظریات انسان شناسی، جانب نظریه «اشاعه» را گرفته و نظریه «تطور» را نفی می کند. این نظریات که همگی در غرب تولید شده، مدافعان و منتقدانی دارد و نویسنده بصورت اصل موضوعه، اشاعه را انتخاب کرده است.
اما باید گفت: علوم اسلامی و اساساً عقلانیت دینی باید مفهوم توسعه خود را روشن نماید و بدون توجه به توسعه و الزامات آن، ایجاد یک فرهنگ و تمدن ناشدنی است.
عمیقترین لایه تمدن غربی «توسعه»، و نقطه آغازین مدرن شدن یک جامعه، توسعه انسانی است. برای مدرنسازی انسان و نیاز او به علوم سکولار باید بافت انسانی جامعه تغییر یابد. کلید تمام بحرانها در اندیشه اسلامی، تعریف نکردن توسعه متناسب با علوم و فرهنگ اسلامی است.

 

8. در یادداشت ها، مفاهیم به شدت کلی و گنگ هستند. (متاسفانه مانند دیگر یادداشتهای نویسنده محترم در پگاه حوزه)
نویسنده می گوید: به جای آزادی محوری در علوم انسانی، باید عدالت محوری حاکم باشد.
تمام دعوای برخی از فیلسوفان در بیان ماهیت و چگونگی عدالت است. عدالت، خود در مکتب بینشی و جهت دهی معرفتی تعریف می شود. نویسنده که به تقسیم بندی علم اسلامی و علم سکولار باور دارد، باید بگوید که آیا این دو علم، دو گونه نگاه به عدالت را تولید نمی کند؟ عدالت، خود بنیاد نیست که صورت کلی و مطلق، محور علوم باشد. مگر اندیشه غربی و سکولار خود را مخالف و دشمن عدالت می داند؟ حتی کشور گشایی و کشتار انسانها به دست امریکا، عین عدالت اجتماعی معرفی می شود! بنابراین باید، عدالت نیز تعریف شود.

 

9. در علوم انسانی غربی، «زیست شناسی» زیربنای تمام دانش های بشری قرار می گیرد. سخن نویسنده، کامل نیست. در علوم غربی، زیست شناسی خود بر مبنایی شکل می گیرد. زیست شناسی، دارای اصولِ موضوعه است و این اصول از جهت گیری نگاه به انسان و جهان و در کل از دستگاه فلسفی غربی، رنگ و بو می گیرد. انسان شناسی غربی و جهت گیری اندیشه، بر ساخت و شکل گیری زیست شناسی در علوم غربی تاثیر می گذارد و آن را تولید می نماید.
پس سخن بر «جهت گیری» علوم است، نه زیربنا بودن زیست شناسی.


10. «مبنای علوم انسانی غربی تقلیل انسان به حیوان است».
نویسنده در کنار دیگر متفکران اسلامی، بارها این سخن را گفته اند، که ما خراب کردن اندیشه را خوب می دانیم، اما در پس این خرابه ها، چه چیزی بنا می شود، همواره به آینده موکول می گردد! اندیشه سلبی، آفت اندیشمندان است.
مبنای علوم انسانی اسلامی، چگونه انسانی است و نگاه اسلام به انسان چگونه می تواند در روش علوم جای گیرد؟ انتظار دین از انسان، چگونه محور اندیشه و معرفت دینی و شکل گیری عقلانیت متناسب و تولید علوم اسلامی می شود؟
آیا دین برای سرپرستی آمده یا کاهش رنجها و دردهای آدمی؟ اگر دین، حداکثری دیده شد، سرپرستی همه جانبه انسان توسط دین، چگونه می تواند روش علوم را تولید کند، نه آنکه باور دینی تنها یک پیش فرض خام باشد و به تولید منطق و روش علوم نیانجامد.


11. باز هم سخن از سلب است، که اقتصاد لیبرال، ظالمانه و غیر اخلاقی است.
اما هیچ گفته نمی شود، که برای رسیدن به اقتصاد عدالتگرا و اسلامی چه مراحلی باید طی شود و چه مفاهیمی باید تولید و توزیع گردد.
قطعاً باید برای دست یافتن به اقتصاد اسلامی، مفهوم توسعه دینی را تولید نمود و مناسبات اقتصادی بر محور سودآوری بیشتر و سرمایه داری را تغییر داد.
اما این تغییر چگونه رخ می دهد؟ سخن ایجابی در یادداشت یافت نمی شود.


12. پیشنهاد علوم انسانی - اسلامی این است که انسان را به جای خود به عنوان یک انسان نه یک حیوان برگردانید. در این یازده نکته، ما بدین آگاهی نرسیدیم که چگونه علوم انسانی - اسلامی شکل می گیرد و انسان به جای خویش باز می گردد. بنابراین به صورت خود بنیاد به انسان نگریستن با اندیشه علوم اسلامی سازگاری ندارد؛ زیرا علوم اسلامی باید انسان را اداره کند تا بتواند براساس الگو و مدل سنجی، معیشت را با سعادت پیوند زند.

 

پایان پیام/

کد خبر 10175

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha