زنی که افتخار شهر بود

این که یک شهر، فرزند تو باشند عجیب نیست؛ یک عمر برای ثاراللهیان و در رأس آن برای فرمانده شان-حاج قاسم- مادری کردی؛ آن قدر که خستگی های جنگ سوریه را با تماس تلفنی با تو از تن به در می کرد.

خبرگزاری شبستان-کرمان

 

 

استان پررمز و راز کرمان که حالا دیگر مفتخر به «پایتخت مقاومت ایران» است؛ زنان و مردان زیادی را بسان گوهری کمیاب در دل خویش جای داده است؛ بعضی گمنام و عده ای دیگر نام آشنا و کرمان را بیش از هر چیز باید با این زنان و مردان معرفی کرد.

 

 

کرمان را باید با آن شیرزنی معرفی کرد که آزادانه و بدون آنکه در بند حرف این و آن اسیر باشد و یا دست نیاز پیش کسی دراز کند؛ با همه عزت نفس از کار در خانه های مردم گرفته تا در کوره پزخانه ها، خشت زنی، رخت شویی، قالی بافی و... در مسیر کسب روزیِ حلال هیچگاه از پای ننشست.

 

 

سکینه خانم در کوره پزخانه صبح تا غروب ھزار تا خشت می زده و سه تومان و پنج ریال از صاحب کار می گیرد و علی را بزرگ می کند. علی با ھمین نان بزرگ می شود  و از سرداران نامیِ لشکر 41 ثارالله.

 

 

کرمان را باید با چنین زنی معرفی کرد که عزیز حاج قاسم بود و به گفته ابراهیم شهریاری از دوستان نزدیک حاج قاسم، ارتباط حاجی با مادر شهید علی آقا شفیعی فراتر از گفته ها است. 

 

 

مادر شهید در شب خاطره سال 97 در بیت الزهرا نقل کرد « همیشه مقداری نان و سیب زمینی برای خوردن او(علی) تهیه می کردم، هیچوقت اعتراض نمی کرد که چرا همیشه سیب زمینی می دهی؟ می گفت خدا امتحانم می کند ببیند ظرفیت دارم یا نه؟!»

 

 

مادر شهید شفیعی این را هم گفته که تنها فرش زیر پای آنان یک حصیر بوده و علی هم از کل دنیا تنها یک دست لباس داشته که شب ها او را چادرپیچ می کرده تا آن یک دست لباس را بشوید که تا صبح خشک شود و مجدد به تن کند و شاید برای همین هم بود که مادر خود تا پایان عمر آن طور که محمدرضا ایرانمنش به خبرنگار خبرگزاری شبستان می گوید: تنها به دو دست لباس و یک کفن قناعت کرد.

 

 

وی که به سفارش حاج قاسم پس از شهادت علی آقا شفیعی، خدمت گذار مادر شهید می شود؛ می افزاید: معمولاً در سال چند ماه منزل ما بود و یا ما کرمان خدمت ایشان بودیم؛ گاهی به سختی که مریض می شد تماس می گرفت و من به اتفاق همسرم خود را از بندرعباس به کرمان می رساندم.

 

 

این رزمنده دوران دفاع مقدس ادامه می دهد: هر بار که برای مادر لباس می خریدیم، دفعه بعد می دیدیم لباس ها نیست؛ می گفتیم چه شد؟ می گفت: بخشیدم!

 

 

ایرانمنش که به اتفاق همسرش 35 سال توفیق خدمت به مادر شهید علی آقا شفیعی را داشته، اوایل و هنگام انتقال به لشکر 41 ثارالله، همسایه ایشان در کرمان بوده و پس از انتقال به سیرجان و بندرعباس، این ارتباط همچنان حفظ می شود.

 

 

وی اظهار می کند: مادر بسیار ساده زیست بود، به زور برای آشپزخانه اش کمد تهیه کردیم؛ چون سختی کشیده بود هر چه را که داشت به فقرا می داد. اما در عین حال روحیه خیلی بالایی داشت و مرتب می خندید.

 

 

ایرانمنش ادامه می دهد: حاج قاسم که به کرمان می آمد، گاهی سه نفری(من، حاجی و همسرم) نزد مادر شهید شفیعی می رفتیم و سردار شاید 45 دقیقه فقط با مادر خوش و بش می کرد و برای همین بعد از شهادت حاج قاسم خیلی افتاده شد.

 

 

شرح یک عمر مجاهدت و صبوری بی بی سکینه در این مقال نمی گنجد؛ باید او را از نزدیک دیده باشی تا از چشمانش حدیث مفصل خوانده باشی از این مجمل.

 

 

او مادر علی شفیعی است؛ همان سردار بزرگی که در جبهه، کار سخت و طاقت فرسای شناسایی و رساندن نیروھا به محل ھای مناسب برای عملیات را داشته که فرصت سر خاراندن را به او نمی داد. اینھا ھمه با ابتکارھا و نوآوری ھایی توأم است که از تجربه ھای نظامی دوران جنگ محسوب می شود.

 

شیوه رازداری او و حتی ساختن جان پناه ھای مقاوم و مطمئن روی آب ھای ھور، بسیاری از گلوله ھای دشمن را بی جواب می گذارد. علی بیست ساله است که ۶ ماه تمام از آماده سازی تا تثبیت عملیات والفجر ھشت یک نفس می دود. می گویند علی در ھور پوست انداخت و کنار دریاچه نمک به یک تکه سنگ نمک شباھت پیدا کرد. علی هست و جنگ.

 

 

فرماندھی محورھای عملیاتی لشکر ۴۱ ثارالله به عھده او است. علی است و زندگی با مادری که انگار ھمزاد رنج و درد است. علی است و ھمسری که داغ شھادت برادری را ھم بر دل دارد و زندگی با علی که ممکن است ھر آن سایه اش بالای سرش نباشد. علی چرخ این زندگی را با دستان فقرچشیده و پینه بسته اش می چرخاند. آن قدر می چرخاند تا آن روز صبح فرا می رسد. صبح روز عملیات کربلای 4. ھوا سرد و مه آلود است. در بی سیم ھا می پیچید که علی شفیعی زخمی شده است. گلوله ای بالای ابروی او خط انداخته است. فرزند پابرھنه امام، سند وفاداری اش را با خون ابروی زیبایش مُھر می کند.

 

 

و طومار زندگی پرفراز و نشیب اما سراسر عزتمندانه و مؤمنانه بانو سکینه پاکزاده عباسی در 10 اسفند 99 در هم پیچیده شد؛ اما امروز(12 اسفند) در مراسم اقامه نماز بر پیکر او و تدفین؛ من یک شهر فرزند برای بانو پاکزاد دیدم؛ دختران و پسران جوان و زنان و مردان میانسالی که بسان ابر بهاری در فقدان او می باریدند.

 

 

 

در پی درگذشت این مادر صبور امام جمعه، استاندار، فرمانده سپاه ثارالله، رییس مجمع نمایندگان مجلس، رییس کمیسیون اقتصادی مجلس و... پیام های تسلیت جداگانه ای صادر کردند.

 

خانواده سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی نیز در پیامی آورده اند: 

« بی‌بی سکینه شخصیت وارسته‌ای بود که حاج قاسم سلیمانی در بیانات خود از وی یاد کردند و فرمودند: "ما افتخار می کنیم بی‌بی سکینه از ما است. مادری که در این عالم فقط یک فرزند داشت و هیچ قوم و اقوامی نداشت و ندارد. زن زحمت کشیده‌ی سیه‌ چرده‌ی پُر از معنویتی که امروز افتخار شهر ما است. او مادر شهید ما است که با کار در کوره‌های خشت مالی او را بزرگ کرد. کتاب مثل علی، مثل فاطمه را بخوانید تا ببینید این مادر چگونه او را بزرگ کرد." این ویژگی‌ها بود که باعث شده بود اوقاتی که شهید سلیمانی به کرمان سفر می کردند و یا در منطقه بودند، از یاد مادر شهید علی شفیعی غافل نمی شدند.»

 

 

زندگی باصفا و بی ریای مادر شهید شفیعی چنان بود که به قول مرحوم قیصر امین پور« خوشا رفتن از خویش و رسیدن به خود/ سفر در خیابانی از آینه»

 

 

 

کد خبر 1033272

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha