خبرگزاری شبستان- راین؛
آنقدر بی ادعا که حتی بسیاری از ما هم ممکن است آنان را نشناسیم و شرح رشادت ها و از خودگذشتگی شان را ندانیم و از خاطراتی که یک عمر با آن زندگی می کنند بی خبر باشیم...اما گاهی باید دقیق شد، باید خواست و پیدا کرد و سراغ شان رفت.
مناسبت ها خوب بهانه ای هستند، برای اینکه دقیق شوی، جای دوری نه؛ همین حوالی، میان در و همسایه، هم محله ای و همشهری خودت.
سال 1346 در یکی از روستاهای راین به دنیا آمد؛ نوجوان که بود برای کمک به معیشت خانواده، به قالیبافی روی آورد و برای همین مدتی ساکن راین شد؛ هنوز چند ماهی تا رسیدن به سن قانونی سربازی فاصله داشت که خود داوطلب شد و به سپاه بم مراجعه کرد.
از بم به میبد اعزام شد و دوره آموزشی را در آنجا گذراند و سپس به تیپ الغدیر یزد پیوست و از آنجا به مناطق عملیاتی جنوب اعزام شد؛ دو ماه خرمشهر و 8 ماه فاو بود. در کربلای 4 و 5 به عنوان تک تیرانداز حضور داشته و در همان جا دو ترکش به پای چپ و یک ترکش هم به دست راستش اصابت می کند.
روزهای سخت فاو را اما با عشق مرور می کند؛ این را از برق چشمانش می خوانم؛ می گوید: خط کمین بودیم که سه، چهار روزی یکبار باید مسافت 300، 400 کیلومتری را سینه خیز طی می کردیم تا آذوقه برای بچه ها بیاوریم؛ یک بار هم که می خواستیم از خط به عقب برگردیم عراقی ها پل روی اروند را زده بودند و ما با سیم بکسل، طنابی درست کردیم و تا صبح بچه ها یکی یکی از اروند به منطقه خودی رسیدند.
روزی فرمانده شان برای اینکه گردان چند صد نفری آنان را محک بزند، می گوید« 400 بار بشین پاشو می دهم تا هر کس موفق شد تشویقی دریافت کند» گویا خیلی ها تا 200 بار رفته، از حال می روند و در نهایت 70 نفر موفق به این کار می شوند که «محمدقصری» هم یکی از آنان بوده است.
تا عصری استراحت می گیرند و بعد از آن فرمانده می گوید این 70 نفر در مناطق سخت هم می توانند گلیم خودشان را از آب بیرون بکشند، کردستان نیرو می خواهد و اینها باید به آنجا بروند... و چنین شد که محمد قصری نژاد به کردستان می رود و در عملیات نصر 7، در منطقه سردشت به عنوان تخریب چی از ناحیه پای چپ به شدت آسیب دید و تا اعزام به بیمارستانی در تبریز و... پا دچار عفونت شد و پزشکان مجبور به قطع آن شدند.
سوالم را به آخر نرسیده، آن را قطع می کند و با قاطعیت می گوید من هیچگاه از راهی که رفتم پشیمان نشدم مگر می شود از راهی که برای رضای خداوند رفته ای پشیمان بشوی؟
محمدقصری با اشاره به اینکه در عملیات نصر 7 حدود 20 نفر از رفقایش جلوی چشمان او شهید شدند؛ با حسرتی که حاصل جاماندن از قافله شهدا است؛ می افزاید: من هر شب به آن شب فکر می کنم و هیچگاه آن صحنه از جلوی چشمانم محو نمی شود.و کاش من شهید شده بودم، آنهایی که شهید شدند بعضی هاشان از بچه های یزد بودند، کسانی که وقتی صبح ها برمی خاستیم، کفش ها را واکس زده و لباس های بقیه را شسته بودند.
وی ادامه می دهد: آن 13 ماهی که در جبهه بودم، یک طرف و بقیه زندگی از تولد تا الان یک طرف دیگر، آنجا زبان کسی به گناه باز نمی شد، اصلاً آدم هایش فرق می کردند، مهربانی ها جور دیگری بود.
این جانباز دوران دفاع مقدس با بیان اینکه حاج قاسم در زندگی من خیلی اثر گذاشته چون اهل دنیا نبود؛ گفت: با شهادت او کمرمان شکست، فلج شدیم اگر 5 نفر مثل او داشتیم ایران گلستان می شد.
وی با ضرس قاطع می گوید: پیروز جنگ ما بودیم زیرا ما با کسی جنگ نداشتیم بلکه ما خط را نگه داشته و جنگی که علیه ما شده بود را اداره می کردیم و امروز هم اگر باز مشکلی برای کشور پیش بیاید ما هستیم و احساس می کنم کارهای بهتری می توانم انجام بدهم.
قصری در خصوص نامگذاری روز میلاد حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام به روز جانبار می گوید: ما در برابر آن بزرگواران کسی نیستیم؛ کسانی که 1400 سال پیش با دست خالی دین را حفظ کردند و به ما رساندند.
وی در پاسخ به این سئوال خبرنگار شبستان که امروز چه چیزهایی شما را ناراحت می کند؟ پاسخ می دهد: این که کسی حرف نامربوط به دین، مقام معظم رهبری و یا علما بزند مرا خیلی ناراحت می کند؛ هر سابقه ای که داشته باشی و هر چقدر متعبد باشی اما با یک غیبت همه چیز بر باد فنا می رود.
این جانباز دوران دفاع مقدس بی تعارف ترین جمله را در خطاب به مقام معظم رهبری فقط یک عبارت می داند «دوستت دارم» و می افزاید: آرزو دارم قبل از آنکه عمرم به پایان برسد ایشان را از نزدیک ببینم و اگر راه کربلا باز شود به عتبات بروم.
وی که هر روز به زیارت شهدای راین می رود، می گوید با همه شهدا درددل دارم اما راستش، با پسردایی ام بیشتر مأنوس هستم؛ شاید اگر آن روزها بعضی از آرزوها با من نبود حتماً شهید می شدم، الان می بینم کاش آن آرزوها را نداشتم چون حالا پخته تر شدم.
نظر شما