نخستین شهید مدافع حرم البرز آبروی محله مسجد غدیریه نظرآباد

« شهید رضا کارگر برزی» از جمله نیروهای تربیت شده مسجدی است که در مسجد غدیریه شهرستان نظرآباد رشد کرد مسجدی که امروزه در قالب کانون فرهنگی چشمه رضوان فعالیت می کند.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان از البرز، « شهید رضا کارگر برزی» از جمله نیروهای تربیت شده مسجدی است که در مسجد غدیریه شهرستان نظرآباد رشد کرد مسجدی که امروزه در قالب کانون فرهنگی چشمه رضوان فعالیت می کند.

 

شهید رضا کارگر برزی متولد سال هزار و سیصد و پنجاه و هشت در نظرآباد استان البرز است. حضور و فعالیت اجتماعی وی در پایگاه بسیج و مسجد سرآغاز تحولات معرفتی و شخصیتی نسبت به معارف دینی و الهی برای او بود. زندگی در خانواده پر جمعیت نیز زمینه ای را فراهم آورده بود که او را وظیفه شناس، قناعت کار، متعهد و مسئولیت پذیر سازد. مسجد غدیریه نظرآباد خاستگاه ادامه تربیت دینی پدر و مادر برای شهید کارگر برزی است.

 

او پس از پنج خواهر خود به دنیا آمد و اولین پسر خانواده شد. روحیه خستگی ناپذیرش به ویژه تیزهوشی اش زبان زد بود. در عرصه ورزشی در رشته کونگ فو و شنا مهارت بسیاری داشت. اوائل دهه هفتاد در پایگاه مسجد غدیریه نظرآباد فعالیت های فرهنگی خود را در بسیج شروع کرد. هنرمند و خطاط برجسته در انجمن خوشنویسان شهرستان نظرآباد بود.

 

 

دوران دانشجویی را در دانشگاه آزاد اسلامی واحد کرج در رشته برق در مقطع لیسانس گذراند. همان دوران با شریک زندگی خود عصمت عزیزیان آشنا شد و در جریان این آشنایی زندگی زناشویی او براساس عشق، محبت و همدلی جریان پیدا کرد. پس از ازدواج به دانشگاه امام حسین(ع) راه یافت.

 

هم زمان با شروع تحولات منطقه خاورمیانه و حضور نیروهای داعشی و تکفیری در چند مرحله به سوریه و عراق اعزام شد و در برابر داعشی ها و تکفیری ها مردانه نبرد کرد. از سال 89 به عنوان مستشار نظامی به سوریه می رفت و در زمینه جنگ های شهری و پارتیزانی قابلیت داشت و در زمینه خنثی سازی تله های انفجاری به نیروهای رزمنده آموزش می داد. او مخترع بمب های الکترونیکی و تله های انفجاری بود. اینطور نقل شده که شهید عماد مغنیه در خصوص اختراعات رضا کارگر برزی گفته است: با اختراعات او جبهه مقاومت متحول شد.

 

مهمترین شاخصه حضور این شهید والامقام در عرصه دفاع از حرم و حضور در سوریه، تشرف به آیین شیعه برای هفت نفر از شاگردان سنّی این شهید است. اخلاق خوب و اخلاص و ادب این شهید همینطور مقید بودن به نماز شب و روزه این شهید را در میان همرزمانش شاخص کرده بود. تا اینکه در یازدهم سال هزار و سیصد و نود و دو مصادف با 24 ماه رمضان سال 1434 در جریان دفاع از حرم حضرت زینب(س) در روستای کفرء کار در مدرسه ترکان در جنوب حلب با زبان روزه به فیض شهادت نائل آمد. از این شهید والامقام دو فرزند به نام های محمدمهدی و محمدحسین به یادگار مانده است.

 

 

عباس الیاسی، پدر شهید رضا کارگر برزی نیز در گفت و گو با خبرنگار خبرگزاری شبستان از البرز برایمان گفت: یکی از روزها پس از شهادت رضا برای شهید سردار حاج قاسم سلیمانی خاطره پیاده روی از کرمان تا کربلا را تعریف می کردم که به یکباره حاج قاسم پرسید: مگر شما اهل کرمان هستید؟! گفتم بله اصالتا ما اهل کرمان هستیم و چندسالی است که به نظرآباد آمده ایم.

 

حاج قاسم رو کرد به فرمانده یگان و گفت: چرا به من نگفته بودید که رضا همشری ما است؟! آن فرمانده پاسخ داد: واقعیت این بود که خود آقا رضا این را خواسته بودند. اینکه هیج جا این مطلب مطرح نشود. اینجا بود که به خاطر آوردم که فرزندم همواره در جزئی ترین مسائل اخلاص داشت و دوست نداشت که آشکار کند.

 

فلج شدن ناگهانی رضا و توسل به حضرت زینب(س)

 

به خاطر دارم که تنها 15 سال داشت. به یکباره بیمار و دچار فلج جسمی شد بدون هیچ توجیهی. یک ماه در بیمارستان امام خمینی(ره) کرج بستری شد. پزشکان قطع امید کرده بودند. نا امید و نگران بودم.

 

نام بیماری را گیلنباره می خواندند که همان شلی یکباره بود. تا اینکه در قلبم اشارتی به حضرت زینب(س) شد. به ایشان توسل کردم. با خودم فکر می کردم حضرت زینب(س) از همه اهل بیت(ع) بیشتر مصیبت دیده اند و حتما می دانند که من چه رنجی را تحمل می کنم. نمازها و دعاهایم را به پیشگاه خدا با توسل به حضرت زینب(س) شروع کردم.

 

مدتی نگذشت. به یکباره حال رضا دگرگون شد و رو به بهبودی رفت. پس از آن دیگر هرگز دچار بیماری و یا بستری نشد. سرانجام هم در مقام دفاع از حرم حضرت زینب(س) توفیق شهادت پیدا کرد.

 

عصمت عزیزان همسر شهید رضا کارگر برزی نیز در گفت و گو با خبرنگار خبرگزاری شبستان از البرز گفت:  با هر فردی مشورت و صحبت می‌کردیم نمی‌توانست ما را خوب راهنمایی کند، تصمیم گرفتیم با یکی از استادان دانشگاه مشورت کنیم، هنوز چند کلمه‌ای بیشتر با استاد نگفته بودم، که وی هم آب پاکی را روی دست ما ریخت.

 

آن استاد هم ازدواج ما را مناسب ندانست و تایید نکرد. در نهایت رضا پیشنهاد داد، به یکی از افراد مومن و صاحب نامی که در قم زندگی می‌کند؛ بگویم برای ما استخاره کند، جواب هر چه شد به آن عمل می‌کنیم. تماس گرفته و تفسیر آیات به قدری روشن بود، که حاج آقا به رضا گفته بود حتما تفسیر را یادادشت کند و نگه دارد، خبر از خیر عظیم و نعمت و رضای الهی داده بود.

 

زمانی که ازدواج کردیم رضا که خط زیبایی داشت تفسیر را با چند نوع خط و کاغذ زیبا نوشت و به چند دیوار خانه نصب کرد تا هرگز یادمان نرود که قرآن پشتوانه آغاز این زندگی بوده است. با توکل و توجه به سیره ائمه (ع) زندگی ساده‌ای را در خانه‌ای اجاره‌ای آغاز کردیم. همسرم مردی همراه برای زندگی بود و نسبت به خانواده و پدر و مادرش فوق العاده احترام و توجه داشت.

 

اقامه نماز شب عهد و قراری پیش از ازدواج

 

از جمله شرط هایی که در دوران آشنایی و پیش از محرم شدن با رضا کارگر برزی گذاشتیم اقامه نماز شب بود. البته خود ایشان این پیشنهاد را داد. من متعهد شدم که هر شب نماز شب بخوانم. این دوران سه سال زمان برد. پس از ازدواج از طرف من به خاطر دغدغه رسیدگی به بچه ها کم رنگ شد ولی از طرف رضا هرگز ترک نمی شد.

 

خیلی کم می خوابید. از ساعت 10 و نیم تا 12 و نیم شب درس می خواند و ساعت سه و نیم صبح برای نماز شب بلند می شد. توصیه اش به من این شده بود که در دوران مأموریت ایشان من حواسم به نمازهای یومیه به ویژه نماز شب باشد. یکی از روزها گفت: تو رو خدا اگر من مأموریت بودم خواب نمانی. دوست دارم برای نماز شب بلند بشی. می خواهم احساس کنم که در کنار من تو هم نماز شب می خوانی.

 

این را عادت کرده بودم که در مسیر اتوبان یا هر جای دیگر که اذان می گفت ماشین را نگه می داشت. زیراندازی می انداخت و نمازش را می خواند. ذکر قنوت نماز هم معمولا این بود : « ربنا هب لنا من ازواجنا و ذریتنا قره اعنین و اجعلنا للمتقین اماماَ».

 

ذکر همیشگی شهادت

 

از همان شروع زندگی مشترک مان دائما حرف از شهادت می زد. انگار که بخواهد مرا آماده کند. بارها می گفت اگر من شهید شدم شما این کار را کن. به این حرف هایش حساس شده بودم و در خلوت خودم گریه می کردم. یک روز از مزار شهداء نظرآباد رد می شدیم.

 

ماشین را نگه داشت. رفتیم داخل گلزار و شروع کرد به زیارت قبور شهداء. من هم در کنارش حرکت می کردم. به یکباره گفت: دوست دارم وقتی شهید شدم مرا اینجا در گلزار شهداء نظرآباد خاک کنید. اینجا را خیلی دوست دارم. وقتی به صورت ناراحت من نگاهش افتاد گفت: حالا کو تا شهادت! ولی می فهمیدم که دیگر چیزی به شهادتش نمانده است و باید خودم را آماده کنم.

 

 

کد خبر 1096252

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha