به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان از اصفهان، زهره سادات طالقانی؛ پس از زیارت کریمه اهل بیت و آستانه مقدس حضرت معصومه(س)، به سمت موزه قم، واقع در میدان آستانه در جوار مدرسهی فیضیه راه افتادم، وارد موزه که شدم در مقابل گنجوارهای که با عنوان بیت النور تعبیه شده است و یادآور عبادت حضرت معصومه می باشد؛ در گذر زمان متوقف شدم.
اینجا قرآن نفیس و ارزشمندی به خط کوفی منسوب به علی بن موسی الرضا(ع) که دارای تذهیب و تزئین به شیوه قرن سوم قمری است نگهداری می شود.
این اثر گرانبهایست که تعداد ۷۰ ورق از این قرآن در سال ۱۳۷۳ توسط «سیدمهدی سادات طالقانی» به موزه آستان مقدس بانوی کرامت اهدا شده و در سال ۱۳۸۸ ده ورق دیگر باقیمانده از این قرآن نیز به این موزه اهدا شده است.
این قرآن که شامل بخشهایی از ۵ سوره مبارکه قرآن مجید و نزدیک به ۳ جزء است در هر صفحه مشتمل بر هشت سطر با اعجام زرین و شنجرفی و مرکب مشکی و قهوهای است و دارای جلد الحاقی با روکش تیماج و سرطبل طلاپوش با نقوش اسلیمی و ترنج دار است.
با دیدن این قرآن خطی، سالها در گذر زمان به عقب بازگشتم و خاطرات زندگی کودکی ام برایم تداعی شد.
خطوط چهره مهربان، نورانی و موهای تنک سفیدش نشان دهنده روزهای طولانی است که با تلاش و تجربه پشت سر گذاشته است، تبسم، مهمان همیشگی صورت نورانیش بود و همیشه لباس های مرتب و رنگ روشن می پوشید و ورد زبانش ذکر و دعای خیر بود.
او با کودکان خانه شوخی می کرد و با خواندن اشعار دلبرانه بزرگترهای خانه را با صدای خنده هایشان به محله جلفای اصفهان می برد، شاعرانه های او همه را مجذوب خود میکرد، هرزگاهی که سرحال بود ذوق هنری اش گل میکرد و برایمان شعرهایی در وصف مولا علی میخواند.
پدربزرگم روزی چند بار می پرسید امروز چند شنبه است، ولی من خیلی دیر فهمیدم چرا این سوال را هر روز چند بار می پرسد؛ او مقید به خواندن دعاهای ایام هفته بود.
همیشه سحرگاهان صدای ملایم و آرامی گوش اهل خانه را می نواخت و این صدای مناجات و تلاوت قرآن تا زمانی که نور آفتاب وارد خانه شده بود ادامه داشت و سختی بیدار شدن صبح را برای ما شیرین می کرد.
پدربزرگم از برکت و نور قرائت آیات قرآن و دعا و مناجات سحرگاهی تا آخرین روزهای عمرش حتی لحظه ای نیاز به عینک پیدا نکرد و به برکت نور قرآن، با چشمانی بدون عینک همچنان قرآن و کتاب را به راحتی می خواند.
آن روزهایی که همین قرآن خطی و نفیس در بقچه مخملی سبز رنگی با احترام و حساسیت زیادی در بالاترین طبقه کمد پدربزرگم جای داشت را به خوبی به یاد دارم و همسایگان و آشنایانی که برای تبرک و گشایش گره های زندگی شان از این قرآن نفیس به خانه پدربزرگم می آمدند و با دلی پر امید و استوار برمی گشتند.
صدای او که با خواندن ذکر «فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین» در گوشمان نجوا میکرد را فراموش نمیکنم؛ بخصوص هنگام سفر با این زمزمه معنوی با دلی آرام و قلبی مطمئن راهی سفر میشدیم.
سال ها به سرعت می گذشت و من قد می کشیدم و وقتی پشت سر پدربزرگم از پله های خانه پایین می آمدم و می دیدم که او چه آهسته پایین می رود، فهمیدم که گرد پیری همچون برف بر روی او نشسته است.
حالا او تصمیم گرفته بود قرآن نفیس محفوظ در بقچه مخملی سبز رنگ را از بالاترین طبقه کمد خود به محل امن و مطمئن دیگری تغییر مکان دهد.
پدربزرگم راهی شهر قم شد تا هم به زیارت حضرت معصومه(س) مشرف شود و هم قرآن خطی و نفیس گرانبهایش را وقف موزه آستان مقدس معصومیه کند.
حالا این قرآن نفیس بیشتر از نیم قرن است که در موزه قم خودنمایی می کند و همچون دری گرانبها در بیت النور موزه نگهداری می شود .
گوشه ای از قلب من نیز هنوز به پدربزرگم تعلق دارد، همانجایی که خاطرات کودکیهایم با او همیشه زنده هستند.
نظر شما