«جواد نادری بنی» در گفت و گو با خبرنگار خبرگزاری شبستان در شهرکرد اظهار داشت: کتاب «مربع های قرمز» نوشته «زینب عرفانیان» از انتشارات «شهید کاظمی» به مناسبت هفته دفاع مقدس و در قالب طرح ملی شنبه های کتاب مساجد توسط کانون فرهنگی هنری «کریم آل طاها» معرفی شد.
مدیرمسئول کانون فرهنگی هنری «کریم آل طاها» مسجد امام حسين (ع) شهر بن ادامه داد: این اثر به خاطرات حاج حسین یکتا، فرمانده قرارگاه فرهنگی خاتم الاوصیا (صلی الله) از دوران کودکی تا پایان دفاع مقدس پرداخته و برهه حضور وی در دفاع مقدس در این کتاب برجسته شده است.
وی بابیان اینکه این کتاب به مناسبت هفته دفاع مقدس معرفی شده است گفت: کتاب «مربع های قرمز»، عنوان سؤال برانگیزی است که جلد کتاب نیز بر اساس آن طراحی شده است.
نادری بنی تصریح کرد: این ویژه برنامه فرهنگی با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی به صورت مجازی برگزار می شود که به مناسبت هفته دفاع مقدس در طول این هفته اجرا شد.
وی ابراز کرد: کانون فرهنگی هنری «کریم آل طاها» مسجد امام حسين (ع) شهر بن در این زمینه با هدف معرفی کتب دوران دفاع مقدس تلاش خواهد کرد تا نوجوانان و جوانان را با این دوران بیشتر آشناتر کنند و فرهنگ ایثار و شهادت در جامعه گسترش دهند.
قسمتی از متن کتاب «مربع های قرمز» را می خوانیم:
این همه ترکش ریز و درشت چه طور راهشان را از بین ما باز کرده بودند؟
یک بند انگشت خاک روی سر و صورتمان نشسته بود. فکر کردم شهادت لبخند زد و از یک قدمی ام گذشت تا بفهمم شهادت حساب و کتاب دارد. در آن اعزام و اتفاق هایش هیچ چیز مثل آن روز پای ارتفاعات لری حالم را زیر و رو نکرد.
هنوز هم با یادآوری خاطره آن دو نوجوان گردان سیدالشهدا بغض میکنم. دلم می خواست داد بزنم. صورت کم مو و بچگانه شان دلم را چزاند. پشت تخته سنگ، دست گردن هم انداخته بودند بلکه گرم شوند. همه تنم تلخ شد. دایره خون روی زمین، زیر سینه شان لخته شده بود. بچه ها نمی توانستند بدن های لاغر و یخ زده شان را از هم جدا کنند.
آقای احمدلو نگاهشان می کرد و لب هایش روی هم می لرزید. چند نفر با احتیاط روی قاطر گذاشتندشان تا طناب پیچشان کنند. در دل کوهستان، پای ارتفاعات لری وسیله دیگری برای عقب بردنشان نبود. برای شناسایی آمده بودیم که در مسیر این دو نوجوان سر راهمان را گرفتند. با صورت های بی روح و یخ زده.
شب پیش که منطقه در آتش می سوخت، اینجا تیر خورده بودند. پشت تخته سنگی در انتظار رسیدن نیروهای امداد به همدیگر پناه برده بودند. نیروها مشغول بستن تن یخ زده بچه ها روی قاطر بودند که آقا مهدی با موتور رسید. صورتش از سرما سرخ شده بود. بدن یخ زده بچه ها را که دید بغض در گلویش گره خورد. هیچ حرفی نزد. سرش را پایین انداخت. کنار رود نشست. لرزه ای در شانه هایش افتاد و هق هق گریه اش بلند شد. یکی یکی بغض مان می ترکید.
نظر شما