امروز صفحه تلویزیون شاهد سوز دل های جامانده از حرم است

حالا دیگر اذن دخول را باید از فرسنگ ها فاصله، در مقابل صفحه تلویزیون خواند، پای جا مانده از حرکت به دل‌های جامانده در حرم رضوی پیوست.

خبرگزاری شبستان_خراسان شمالی_ فاروج؛  دیگر باب شده بود خیلی مانده به 30 صفر، دلسوختگان بسیاری از دم خانه شان اذن دخول را می خواندند و راه می افتادند تا به حرم امن خدا در پشت پنجره فولاد شما برسند.

 

فرقی نمی کرد باران دلبری کند یا برف، صفحه سفیدش را به نمایش بگذارد، پایی به راه افتاده بود، همه سختی ها را زیبا می دید. برای کفتر جلد که دام لازم نیست، أدخل یا حـجة الله: ای حجـت خـدا، آیا وارد شـوم؟ مبـادا بـگوید نـه نیا....

 

این روزها در هر جغرافیایی که باشیم جهت ها تفاوتی ندارد، تمام دامنه های دلها به سمت بهشت هشتم است.

 

جاده ای  که قبله اش هشتمین بهشت است، این روزها در حسرت پاهای پیاده ای است که پر از حرف بودند و پر از راز و نیاز، حالا صدای حال دل همه آنهایی که از رفتن جا مانده اند را باد به راه برده است تا شاید تسکینی برای دلهای سوخته و جامانده باشد، درد نرفتن به پیاده روی اربعین را خیلی ها با راه رفتن در مسیر رسیدن به قبله هشتم تسلی می دادند اما حالا از آن هم محروم شده اند.

 

 

جای تاول ها دارند گم می شود و نگران از فراموش شدن هستند، دل ها پر از غوغایند. باور کن اشک ها برای زیارت تو لحظه شماری می کنند و نفس ها حبس می شوند تا کبوترانه پیش پای ضریحت پرواز کنند، ای سلطان طوس! ای شمس الشموس! روزها و شب ها به هم گره خوردند تا امروز مشهد، حرم، ورودی باب الجوادتان، گلواژه سلامم، تا کمر خم شود اما دریغ که امسال هم قسمت نشد.

 

 

حالا همه چشم به صفحه تلویزیون دوخته اند، اذن دخـول که میخوانند دلـشان میـلرزد (می دانم که شما زنده اید و می بینید مرا و می بینید مقام مرا ... ) یک حـس گـمـشده آهـسته شـــروع به جــــوانه زدن می کند ریه ها فراخ تر می شوند، در تقلایند که عطر بیشتری از حضور حرمت را ذخیره کنند.

 

 

 از همان قاب شیشه ای هر گوشه حرم را که نگاه می کنند، اشک می ریزند و به لحظه هایی می اندیشند که آمده بودند کلی برایت درد دل کنند اما همینکه  هوای حرمت را نفس کشیدند انگار همه چیز روبه‌راه شد اصل‍‌اً، حساب و کتاب ندارد،  اصول‍‌اً دل‌تنگی حساب و کتاب ندارد و وقتی به قرار بی قراری ها می رسی، دیگر همه چیز خوب است. اما حالا چی؟

 

زیــر لــب زمــزمه مــی کنی یا ضــامن آهــو یـا غریب الغربا حــواست به من هست؟  وقتی «السلام علیک» می گویی، رواق چشممانت با قطرات اشک، آیینه کاری می شود. آسمان در منشوری از رنگ غوطه می خورد، رضا یعنی تسکین تمام دردها.

 

 

دست ها بهانه می گیرند، می خواهند یک بار دیگر به پنجره فولاد گره بخورند، کلماتی که تا پیش از رسیدن دائم روی زبان دلت سُر می خوردند،  حالا انگار آن ها هم محو این همه گرمی میهمان نوازی صاحب خانه اند و همه یک کلمه شده اند و فریاد می شوند یا امام رئوف یا شمس الشموس و دیگر هیچ و سکوت و سکوت و سکوت و گوش دلی که بیقرار شنیدن است تا گفتن.

 

 

 صدای نقاره ها که از قاب شیشه ای به گوش می رسد انگار از زمین کنده می شوی، سوار بر بال یکی از همان کفترهای جلدی می شوی که  این روزها بیقرار ترند و سر نزدیک شدن به گنبدت، با هم رقابت دارند، حال آن ها هم خوب نیست.

 

 

گوشه مسجد گوهرشاد، بست شیخ طوسی، صحن انقلاب .... فرقی نمی کند دلت کجا نشسته باشد، هرجا که تو باشی، صاحب خانه همان جاست، گوش می دهد به حرف هایی که انگار توی راه جا گذاشتی شان و خودت آمدی و خودت.

 

 

به هر لهجه ای که می خواهی بگو، بخواه، صاحبخانه کریم است، سیاه و سفید و غنی و فقیر برایش فرقی ندارد. حتی امروز با همان جگر سوخته اش هم تمام قد ایستاده تا به میهمانان از راه دور و نزدیک رسیده اش،  خوش آمد بگوید، بیشتر که دقت کنی، کودک رشید یک شب پیر شده ای را هم می بینی که با  شال عزایش غبار از دل میهمانان بابا می شوید.

 

 

دل همه آن هایی که امروز  دلشان سر در حرم نهاد در گوشه ضریح جا می ماند تا سلام دوباره شان.

 

 

السلام علیک یا امام غریب، السلام علیک یا امام رئوف السلام علیک یاشمس الشموس، سلطان توس ولی نعمت همه ایرانی ها ، بک الدخیل یا رئوف

 

 

 

کد خبر 1102560

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha