روایت فلسفیِ علامه‌ مصباح از ریشه‌های علوم اجتماعی اسلامی

عضو هیات علمی گروه فرهنگ‌پژوهی پژوهشگاه اندیشه گفت: آیت‌الله مصباح، یک «انقلابی تمام‌عیار» بود؛ چه در دورۀ پیش از انقلاب و چه در دورۀ پس از انقلاب. پیش از انقلاب، امام خمینی را به عنوان مرجع به دیگران معرفی می‌کرد و دل در گرو نهضت امام خمینی داشت.

به گزارش خبرگزاری شبستان، مهدی جمشیدی؛ عضو هیات علمی گروه فرهنگ‌پژوهی پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در طول ده سال گذشته، مشغول پرداختن به تمحض نظریۀ فرهنگی متفکّران مسلمان بوده است. او دربارۀ علم اجتماعی اسلامی کار می‌کند و نوشته‌هایش، همگی از چنین چشم‌اندازی صورت‌بندی شده‌اند. به مناسبت همایش علامه مصباح: فیلسوف علوم اجتماعی اسلامی، با او که جزو شورای علمی این همایش نیز است و مقاله‌ای دربارۀ نظریۀ فرهنگی آیت‌الله محمدتقی مصباح یزدی به آن ارائه کرده است، گفتگوای داشته‌ایم که در ادامه همین مطلب از منظرتان عبور خواهد کرد.

اندیشه‌ورزی علمی آیت‌الله مصباح، چه خصوصیت‌های تمایزبخشی داشت؟

آیت‌الله مصباح، بسیار «عقل‌بنیاد» بود و می‌کوشید روایت عقلانی از دین، ساخته و پرداخته کند. البته ایشان عقل‌بسنده نبود و در هر قلمرویی، آداب و ادبیات روش‌شناختی آن را ملاحظه می‌کرد و دچار اغتشاش روشی نبود، اما درعین‌حال، دغدغۀ این را داشت که از چشم‌انداز عقلی، از دین دفاع کند. او «عقلانیّت انتقادیِ» نیرومندی داشت و زیر سایۀ نظریه‌ها و نظریه‌پردازان قرار نداشت. می‌توانست به آسانی از «اقتدار بزرگان» خارج شود و در راستای رویکردی «ساختارشکنانه» به حرکت درآید. ذهنیتش، «منطقی» و «موشکافانه» بود و لطایف و دقایق فراوانی می‌گفت. نسبت به مفردات هر بحث، حساس بود و ابتدا به سراغ «واژه‌ها» می‌رفت و تصور خود را از آنها روشن می‌کرد. گفته‌هایش، «بین‌الاذهانی» و «اثبات‌پذیر» بود و دیگران می‌توانستند همان سیر منطقی او را طی کنند. در پی «فلسفه‌های مضاف» بود و می‌خواست به فلسفۀ اسلامی، «امتداد عینی و اجتماعی» بدهد و در مبادی و مقررات انتزاعی، متوقف نماند. البته از «قدرت ترجمۀ مبادی و اصول به نتایج و دلالت‌های‌شان» نیز برخودار بود و می‌دانست چگونه باید فلسفه را به فلسفه‌های مضاف، «ترجمه» و «تبدیل» کند. ایشان «علوم انسانی» را می‌شناخت و با موضوع و محمول‌هایش، مواجهۀ جدّی و دیرینه داشت. برخلاف جریان‌ها و نیروهای سنّتی که مماس با علوم انسانی نیستند و تصویری از الهیات و علوم انسانی دارند که بریده از علوم انسانی است، او میان این دو پهنۀ معرفتی، در رفت‌و‌آمد بود؛ چنان‌که باید او را «متفکر علوم انسانی اسلامی» قلمداد کرد. واقع‌گرایی آیت‌الله صباح، «خام» و «معرفتی محض» نبود، بلکه رویکرد معرفتی – تاریخی داشت. او علوم انسانی اسلامی را به مرحلۀ تولید متن فرونمی‌کاست و با «تاریخ» و «جامعه» و «عینیّت‌ها»یی که آن را به محاصره درآورده‌اند، بیگانه نبود. می‌دانست که شرایط بیرونی و غیرمعرفتی، دردسرساز هستند و غلبۀ «ساختارهای تجدّدی» و «کنشگران تجدّدی»، غیرمعرفتی، هشدار می‌داد و این «هشدارهای عینی» نیز برای او هزینه‌ساز و دشمن‌تراش بود. او در قلمرو معرفت، از اقتدار خویش بهره نمی‌برد و تنها بر «استدلال نظری» و «برهان» تکیه می‌کرد. به‌راحتی می‌توانست خویش را از منزلت و اعتبارش تهی سازد و گفتگوی عادلانه و منصفانه را صورت‌بندی نماید. از لحاظ فکری، «انعطاف‌پذیر» بود و جریان «اندیشیدن» در او متوقف نمی‌ماند. اهل «بازاندیشی» بود و فلسفیدن را در عمل، باور داشت.

آیت‌الله مصباح در عرصۀ تفکر اجتماعی و همچنین مناسباتش با جریان‌های معرفتی بیگانه‌گزین و تجدّدی، چه اوصافی داشت؟

آیت‌الله مصباح، متفکری بود که «زیاد» و «زود» می‌فهمید. فریب ظواهر را نمی‌خورد و قدرت تجزیه و تحلیل داشت. موشکاف و نکته‌دان بود. دقیق می‌شنید و انتقاد می‌کرد. فهمش بسیار «پیشتر از زمان» بود. آنچه که دیگران در آینه نمی‌دیدند، او در خشت خام می‌دید. با زنجیرۀ حوادث همراه می‌شد و زیرکانه و هوشیارانه، از آن جلو می‌افتاد. حدس و احتمال‌های او، ارزش بسیار بیشتری از قطعیّت و جزمیّت‌های دیگران داشت. آیت‌الله مصباح در اظهار فهمش، محافظه‌کار نبود و بیم به دل راه نمی‌داد. می‌خروشید و فریاد می‌زد و معادلات را درهم‌می‌ریخت. به تعبیر خودش، گاهی دست به «شوک‌درمانی اجتماعی» می‌زد؛ یعنی با گفته‌های صریح و قاطع، خفتگان و غافلان را از خواب بیدار می‌کرد و دشمن را به موضع‌گیری وامی‌داشت. از هزینه‌دادن نمی‌هراسید و نمی‌خواست مرید و هوادار بیافریند. می‌گفت حاضرم حتی در نظام جمهوری اسلامی، در دادگاه محکوم شوم و به زندان بروم. روشن است در نظر کسی که آمادۀ زندانی‌شدن است، فحش‌ها و دشنام‌های مخالفانش، اثری ندارد. از این فراتر، حتی به تعبیر خودش، «فحش‌‌درمانی» می‌کرد. البته ملامت و تخطئه دوستان، قلب او رامی‌آزرد، اما حتی این حالت نیز سبب نگشت از راهی که به آن باور داشت، بازگردد. هجوم‌های تبلیغاتیِ گسترده‌ای در برابر او صورت‌بندی شد و بسیاری با او، معامله و مواجهۀ غیرمعرفتی کردند. آنها می‌خواستند که آیت‌الله مصباح به «مرجع فکری» تبدیل نشود یا اگر شده است، او را «ترور شخصیت» و «تخریب» کنند تا از مرجعیّت ساقط شود. او را نظریه‌پردازِ خشونت نام داده بودند، درحالی‌که بسیار نرم‌خو و آرام و مهربان بود. خویشتن‌دار و مؤدب و متین بود و در مسائل شخصی و خصوصی، در حد اعلای اغماض و مدارا قرار داشت. در مقابل، نسبت به مسائل اصولی و بنیادی اسلام، حساس و صریح بود و اجازه نمی‌داد عده‌ای فریبکار و فرصت‌طلب، رهزنی کنند و دینداری مردم را متزلزل نمایند. دراین باره، از جان گذشته بود.

آیا کنشگری اجتماعی آیت‌الله مصباح، از انقلابی‌گری او حکایت داشت؟

آیت‌الله مصباح، یک «انقلابی تمام‌عیار» بود؛ چه در دورۀ پیش از انقلاب و چه در دورۀ پس از انقلاب. پیش از انقلاب، امام خمینی را به عنوان مرجع به دیگران معرفی می‌کرد و دل در گرو نهضت امام خمینی داشت. یکی از شاگردانش از او پرسیده بود که اگر شعار «زنده باد خمینی» را گفتیم و کشته شدیم، حکم چیست؟ و او پاسخ داده بود، مانند این است که بگویید «الله اکبر» و کشته شوید. پس از انقلاب، شخص امام خمینی بودجۀ مؤسسۀ او را پرداخت کرد و حتی آن را به دو برابر افزایش داد و تا پایان حیاتش، به حمایت مالی ادامه داد. خودش، پسرانش و بسیاری از شاگردانش به جبهه رفتند.

آیا می‌توان میان شخصیت و تفکر اجتماعی علامه مطهری و علامه مصباح، شباهت‌هایی یافت؟

اگر مطهری به «ماتریالیسم منافق» پی برد، مصباح به «لیبرالیسم منافق» پی برد. او نیز همانند مطهری، تنها و یکه‌تاز بود و آزارها دید و دشنام‌ها و تهمت‌ها به جان خرید و از میدان تقابل نگریخت و تا آخر ایستاد. صداقت و غلظتی داشت که برای «منافقان فکری» در عرصۀ دولتی و روشنفکری، گزنده و تلخ به نظر می‌رسید. فلسفه‌اش، خشک و انتزاعی نبود، بلکه آن را به «صحنۀ جامعه» امتداد داده بود و توحیدش، «دنبالۀ عینی» داشت. اگر همواره مشغول درس و بحث بود و منافع و مطامع جریان‌ها راتهدید نمی‌کرد، مقبول و مطلوب همگان بود و در مدحش، زبان می‌گشودند، ولی چون «تحریف‌ها» و «نفاق‌ها» را برنتافت و مجال نداد جامعه، دستخوش تلاطم‌ها و تکانه‌های فکری شوند، به «دشمن درجۀ اولِ» این جریان‌ها تبدیل شد. در دوره‌ای، هیچ‌یک به اندازۀ او، آماج حمله‌های رسانه‌ای ساختاریافته نبود. در برابر او، یک صف متراکم شکل گرفته بود که با اخلاق و انصاف و تقوا، بیگانه بودند. البته دروغ‌پردازی‌ها دربارۀ او، مؤثر افتاد و کسانی به او بدبین شدند.

خدمات و حسنات آیت‌الله مصباح در زمینۀ تفکر اجتماعیِ معطوف به انقلاب چه بوده است؟

میراث آیت‌الله مصباح، فقط آثارش نیست، بلکه راهی است که گشود و نیروهایی است که در میان جوانان، تربیت کرد. بخش مهمّی از نسل جوان انقلابی، به او باور دارند و او را به‌راستی، عقبۀ تئوریک نظام می‌شمارند. اینان، مبانی فکری خویش را از آیت‌الله مصباح برگرفته‌اند و «جهان‌بینی انقلابی»شان، ساخته و پرداختۀ وی است. این نقش، همان نقشی است که مطهری ایفا می‌کرد. به‌این‌ترتیب، باید مصباح را «مطهری پساانقلاب» دانست. این نسل مصباح‌پرورده، هم قدرت مباحثه انتقادی دارند و می‌توانند در میدان معارضه حاضر شوند و هم می‌توانند در چارچوب جهانی‌بینیِ انقلابی خویش، جامعه‌پردازی کنند. ازاین‌رو، آنها در خطّ مقدمِ بیانیه گام دوّم انقلاب قرار دارند. آیت‌الله مصباح با فاعلیّت معرفتیِ ایثارگرانه‌اش، این راه را گشود و نشان داد که در برابر جریان‌های تحریف‌گر و آغشته به نفاق فکری که ممکن است حتی در درون ساختار رسمی باشند، باید چگونه ایستاد و چه گفت. مطهری‌ها و مصباح‌ها در زمانۀ خودشان، «سرگردان» و «آواره»اند و سخن‌شان شنیده نمی‌شود. جریان معرفتی غیرخودی، هرچه که در توان دارد به کار می‌بندد تا آنها را تخریب کند و چهرۀ منفی از آنها بسازد و جریان معرفتی خودی نیز، با آنها زاویه می‌گیرد و قوت‌های‌شان را ضعف می‌شمارد. کسی آنها را برنمی‌تابد و از طرفی، تیر به سوی‌شان پرتاب می‌شود. جامعه نیز تشنۀ استفاده از فضایل و معارف آنها نیست.

چرا برخی از مواضع دربارۀ آیت‌الله مصباح، بسیار معرفتی و بدبینانه است؟

منزلت آیت‌الله مصباح، قربانی «توطئۀ رسانه‌ای» شد. فقر نظری جریان اضلاحات، آنها را به سوی «عملیات روانی» و «ترور شخصیت» سوق داد و آنها خلاءها و نداشته‌های معرفتی خود را با دروغ‌پردازی و تحریف‌گری جبران کردند. به عبارت دیگر، ایشان هر اندازه که از جهت «نظری» ضعیف و سطحی و ناتوان بودند، از جهت «رسانه‌ای» و «تبلیغی» قوی و توانمند و حرفه‌ای بودند. دیگرانی نیز که انتظار می‌رفت آیت‌الله مصباح را در این معرکه تنها نگذارند و یک «جهۀ فکری هم‌افزا و هم‌گرا» تشکیل دهند، کناره‌گیری کرد و «عافیت» را بر «جنگ» و «خاموشی» را بر «روشنگری» و «زندگی» را بر «مبارزه» ترجیح دادند. این تنهایی و غربت، آیت‌الله مصباح را از تداوم حرکت چالشی و انتقادی‌اش منصرف نکرد، اما او را در برابر هجمه‌ها و حمله‌های رسانه‌ای، «بی‌دفاع» و «مظلوم» نهاد. جالب اینکه پس از پایان‌یافتن یا تضعیف‌شدن جریان رسانه‌ای تجدّدی، پاره‌ای از نیروهای انقلابی که شناخت درست و عالمانه‌ای از نظر سیاسی و اجتماعی آیت‌الله مصباح نداشتند، همان مسأله‌ها و پاسخ‌های تجدّدی را دربارۀ او تکرار کردند. آنها نه قدرت «طرح مسألۀ متفاوت» داشتند و نه قدرت «حل مسألۀ متمایز»، بلکه با گرته‌برداری کامل از مواضع تکرارشده و کلیشه‌ای نیروهای تجدّدی در جبهۀ اصلاحات، جریان رسانه‌ای جدید را بر ضدّ آیت‌الله مصباح راه‌اندازی کردند. اینان، «رونویسی» می‌کردند و شاید هیچ‌گاه هم متعجب نمی‌شدند که چرا مواضع‌شان با نیروهای تجدّدی، «یکسان» است.

میراث معرفتی آیت‌الله مصباح در زمینۀ فلسفۀ علم اجتماعی اسلامی چگونه است؟

«علوم اجتماعی»، پاره‌ای از «علوم انسانی» است و چنین نیست که مستقل از آن باشد. ازاین‌رو، نزاع ما با «علوم انسانی سکولار»، خوا‌ناخواه به «علوم اجتماعی سکولار» نیز راه می‌یابند و ما به عنوان جامعۀ اسلامی نمی‌توانیم به توصیف و توصیه‌های دین‌گریزانۀ آن تن دهیم. آیت‌الله مصباح، معتقد به امکان و مطلوبیّت علوم انسانی اسلامی بود و نگرش خاصی نیز دربارۀ آن داشت؛ چنان‌که باید ایشان را یکی از «متفکران اصلی و عمدۀ علوم انسانی اسلامی» دانست. دیدگاه‌های اساسی ایشان دربارۀ علوم اجتماعی اسلامی در کتاب «جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن» آمده که جلد نهم از تفسیر موضوعی وی با عنوان «معارف قرآن» است. در این اثر، ایشان به مسأله‌های مهمّی دراین‌باره پرداخته است که می‌تواند مقدّمه‌ای بر علوم اجتماعی اسلامی باشد. شأن فلسفیِ آیت‌الله مصباح سبب شده بود که وی بیشتر از علوم اجتماعی اسلامی به فلسفۀ علوم اجتماعی اسلامی بپردازد؛ هرچند دربارۀ بخشی از مسأله‌های علم اجتماعی اسلامی نیز مواضع تعیین‌کننده‌ای داشت. اگر کلان‌مسأله‌های علم اجتماعی اسلامی را در سه شاخۀ هستی‌شناسی، معرفت‌شناسی و غایت‌شناسی بگنجانیم، باید گفت آیت‌الله مصباح دربارۀ هر سه قلمروی معرفتیِ یادشده، نکته‌ها ارائه کرده است. چشم‌گیرترین بحث ایشان دربارۀ هستی‌شناسی اجتماعی بوده که در آن از اصالت فرد و اصالت جامعه، سخن به میان آمده است. اندیشه‌ورزی ایشان دربارۀ فلسفۀ علوم اجتماعی اسلامی نشان می‌دهد که ایشان، اهتمام خاصی نسبت به فلسفه‌های مضاف داتشه است و می‌کوشید در این چارچوب، انگارۀ علم اجتماعی اسلامی را تثبیت کند. البته تأمّلات ایشان ناقص و ناتمام است و ساختار منظومه‌وار ندارد، اما دارای سرنخ‌های بسیار مهمّی است و از مسأله‌های راهبردی و راهگشایی، ابهام‌زدایی می‌کند. ازاین‌رو، هرگز نباید از کنار درنگ‌های معرفتی و فلسفی وی دربارۀ علوم اجتماعی اسلامی گذشت و بصیرت‌هایی را که به دست می‌دهد را نادیده انگاشت.

فلسفۀ علوم اجتماعی اسلامی، به چه اعتباری برای آیت‌الله مصباح اهمیت و اولویت داشت؟

آیت‌الله مصباح بر این باور بود که باید برای حل مسألۀ علوم اجتماعی اسلامی، به سراغ «مسائل بنیادی» آن رفت که حالت زیربنایی دارند و مسأله‌های بنیادی نیز حکم «ریشه» را دارند. نسبت به «علم اجتماعی»، پهنه‌ای که چنین وضعی را دارد، «فلسفه‌های مضاف» هستند. فلسفه‌های مضاف، در منطقه‌ای میان «فلسفۀ مطلق» و «علم» قرار می‌گیرند و این دو را به یکدیگر پیوند می‌دهد؛ چنان‌که «اصول موضوعۀ علم» رامی‌آفرینند و به پرسش‌های بنیادی آن که مقدمۀ حل مسألۀ درونی علم هستند، پاسخ می‌دهند. از طرف دیگر، ایشان معتقد بود که علوم اجتماعی غربی، «علم محض و خالص» نیست و نمی‌توان همۀ گزاره‌های آن را به «عقل» و «تجربه» نسبت داد، بلکه بر «پیش‌فرض‌ها» و «خاستگاه‌های پیشینی»ای تکیه دارد که به تعبیر خود غربی‌ها، «ایدئولوژیک» هتسند؛ یعنی مجموعه‌ فرضیه‌های برگرفته از «جهان‌بینی‌های مادّی» هستند که علوم اجتماعی سکولار، از آنها تغذیه و بر آنها تکیه کرده است، اما این اصول موضوعه، در جایی «اثبات» نشده‌اند. ما نیز نمی‌توانیم از این «مبادی فلسفیِ ناسازگار با اسلام» عبور کنیم و بی‌اعتنا به آنها، قلمروی چالش‌گری معرفتی خویش را فقط خود «علم» تعرف نماییم، بلکه باید بدانیم که نزاع نخست و مقدماتی ک ما در قلمروی «فلسفه‌های مضاف» است و تا وقتی در اینجا نتوانیم چشم‌انداز معرفتی سکولار را نقد و رهیافت مستقل خویش را طراحی کنیم، برنامۀ تولید علم اجتماعی اسلامی نیز به نتیجه نخواهد رسید.

 

 

کد خبر 1114891

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha