پایم با شال سبز پسرم شفا یافت

منتظری با بیان اینکه از امام حسین (ع) خواستم مرا شفا دهد، گفت: در خواب پسرم شال سبزی برایم آورد و آن را دور پایم بست، فردای آن روز شال بود اما اثری از درد و باندهای پیچیده به پایم نبود.

 

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری شبستان، یازدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت در ستایش بانوان شهیدپرور امروز یکشنبه 30 آبان با حضور وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، علیرضا مختارپور مدیر نهاد کتابخانه های عمومی کشور، جمعی از مسئولان و خانواده شهدا در تالار وحدت برگزار شد.

 

در این مراسم، اسماعیلی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، علیرضا مختارپور مدیر کل نهاد کتابخانه های عمومی کشور و اشرف السادات منتظری مادر شهید محمد معماریان به سخنرانی پرداختند.

 

مستشار نظامی شعری در مورد کتاب گریه نکن قرائت کرد. کلیپی نیز در مورد کتاب تنها گریه کن پخش شد.

 

گروه تئاتر شهر آشوب نمایشی از زندگی شهید معماریان از کودکی تا شهادت اجرا کردند و سرودی نیز از گروه شهین رضوان پخش شد.

 

در این مراسم همچنین کلیپی با عنوان در لباس سربازی با موضوع دیدار مقام معظم رهبری با خانواده شهدا پخش شد.

 

اشرف السادات منتظری در این مراسم گفت: من مادر شهید محمد معماریان از قم خدمت شما رسیدم. تشکر می کنم از دست اندرکاران این جلسه که زحمت کشیدند و وقت مبارک خود را برای برقراری این جلسه گذاشتند. ما سفارش تان را به حضرت زهرا می کنیم.

 

مادر شهید معماریان با بیان اینکه سال 1365 محمد به درجه شهادت رسید، عنوان کرد: بنده بر اثر حادثه ای از پله افتادم، سرم کوبیده شد و پایم دچار آسیب شد. مرا در ماشین گذاشتند که به بیمارستان ببرند، گفتم نمی خواهم به بیمارستان بروم مرا نزد شکسته بند ببرید، فردای آن روز درد داشتم، از پایم عکس انداختم، دکتر گفت قلم پای شما ترکیده و باید پایتان را گچ بگیرید، قبول نکردم.

 

وی اظهار داشت: هشتم محرم بود؛ از مسجد المهدی به منزل ما آمدند که برای نذری ظرف ببرند. من به کمک خانم های مسجد رفتم، گفتم شاید آقا نظر کند و پایم خوب شود. فردا دو عصا تهیه کردم و شب به امام حسین (ع) گفتم و گریه کردم که اگر این مقدار کارم مورد قبول شماست از خدا بخواه که پایم خوب شود تا من فردا دیگ های نذری را بشورم. به خواب رفتم در خواب دیدم جمعیت زیادی به مسجد می آید. یکی از آنها سعید آل طاها بود که شهید شده بود، دیدم پسرم محمد کنار اوست، فهمیدم که این دسته شهداست که سینه می زنند و داخل مسجد می آیند. محمد نزدم آمد، دست بر گردن هم انداختیم و همدیگر را بوسیدیم.

 

منتظری ادامه داد: محمد به من گفت این عصاها چیست، گفتم به خاطر پایم استفاده می کنم. محمد گفت چند روز پیش کربلا بودیم، برایت شال سبز آوردم، باندهای پایم را باز کرد و شال سبز را دور پایم پیچید و گفت فردا برو دیگ های امام حسین را بشور. صبح بیدار شدم؛ دیدم شال سبزی به مچ پایم بسته شده از باندها خبری نیست، صبحانه را آماده کردم، پایم دردی نداشت، حاج آقا با برادرانش آمد و با تعجب به من نگاه کرد و گفت دکتر گفته نباید روی پا بایستی، می خواستم به حاج آقا بگویم اما نمی توانستم، می خواستم بگویم حاجی محمد آمده، این هم نشانه آمدن محمد.

 

این مادر شهید با بیان اینکه هر جا قدم می گذاشتم عطر شال پخش می شد، گفت: در مورد خوابم در مسجد صحبت کردم، حرفش به گوش فرمانداری رسید. 12 محرم نیز حضرت آقا متوجه شدند و آقازاده را فرستادند که شال را ببیند، هیچ کس مانند آقا متوجه ماجرا نشد، هر کس به منزل می آمد یک نخ از آن شال را به او می دادم. وقتی به حضرت آقا شال را نشان دادم آن را روی چشم و قلب شان گذاشتند و فرمودند تربت مرا بیاورید، می خواستند مقایسه کنند و بعد فرمودند این دو از یک جا آمده است. این تربت برای 1400 سال پیش است.

 

وی خاطرنشان کرد: حضرت آقا فرمودند نیم سانت از شال را به من بدهید و من هم قدری تربت به شما می دهم. من گفتم تمام را به شما می دهم اما قبول نکردند. فرمودند اگر قرار بود که خدا مرا انتخاب کند، شما را انتخاب نمی کرد. خدا خواسته به خانواده شهدا اگر بگوید اگر خون شهدای کربلا از بین رفت، خون شهدای شما نیز از بین می رود. حضرت آقا فرمودند نیم سانت از شال را با این مقدار تربت در شیشه ای آب بگذار و به بیماران بده. این شیشه یکی دو روز نیست که دست من است. 33 سال است که از این آب به افراد مختلف می دهم. چقدر بچه ها که به خاطر خوردن این آب از سوی مادر و پدرانشان به دنیا آمدند و چقدر بیماران سرطانی، ام اسی و روح و روانی که با خوردن این آب شفا یافتند.

 

این مادر شهید با اشاره به خاطره دیگری از فرزند خود یادآور شد: محمد 21 روز مانده به شهادتش به خانه آمد. گفتم انتظارش را نداشتم چرا آمدی، گفت انشاءالله دیدار بعد سر پل صراط، پنج روز بود و سپس رفت، دلش می خواست چیزی به من بگوید. از خدا خواستم که فهم و درک و صبر به من بدهد تا خدمتگزار مردم باشد. محمد 12 سال بود که برای ثبت نام در بسیج اقدام کرد. به منزل آمد و به من گفت می گویند تو بچه ای، تو را ثبت نام نمی کنیم. با محمد به پایگاه رفتم گفتم کسی می خواهد پناهنده اسلام شود و شما نمی گذارید، به سن نیست آقا سیدالشهدا خانواده را همراه خود برد. برای آنها صحبت کردم اسم محمد را نوشتند و محمد شد بسیجی و پایش به جبهه باز شد.

 

مادر شهید محمد معماریان در پایان سخنان خود اظهار داشت: انشاءالله آقای وزیر فرهنگ و همه مسئولان که در عرصه های مختلف خدمت می کنند، اجر خود را از خانم زهرا (س) و شهدا دریافت کنند. 

 

گفتنی است، در پایان این مراسم از تقریظ مقام معظم رهبری بر کتاب تنها گریه کن رونمایی شد. این کتاب روایت زندگی اشرف السادات منتظری مادر شهید محمد معماریان به قلم اکرم اسلامی است که از سوی انتشارات حماسه یاران منتشر شده است.

 

 

کد خبر 1118491

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha