خبرگزاری شبستان_ رشت، مهری شیرمحمدی؛ «کافه زیبا»، در خیابان بیستون رشت، کافه نبود. خانه بزرگ مردی بود که هر دوره از زندگیش، منشا خدمات شایانی نه تنها برای رشت که برای گیلان بود. بهزودی کافه زیبا هم بسته می شود و معلوم نیست خانه «جهانگیر سرتیپ پور» چه سرنوشتی پیدا میکند. صاحب کافه هم مثل خیلی از جوانهای دیگر که آرمانهایشان به بن بست خورده، قصد مهاجرت دارد. اگرچه دوست دارد، این کافه همچنان بماند. با تمام مجموعهاش؛ با فنجانهای قدیمی و حتی پیانوی قدیمی گوشه کافه و بشقابهایی که به دیوار نصب شده است و یا تابلوی کوبلند دوزی توی راه پله.
از آن خانه بزرگ، تنها همین ۲ اتاق تودرتو و یک بالکن کوچک در طبقه دوم رو به خیابان بیستون باز بود. با یک راه پله مفروش و دربی که به حیاط باز می شد و حالا سالهاست که بسته است و من تصویری از این خانه ندارم، جز نقل روایت کسانی که به این خانه رفت و آمد داشتند. آن هم به گاه جوانی زمانی که سرتیپ پور از هر آنچه قبای سیاست، مدیریت و شهردار است چشم پوشید و گوشه عزلت در تهران گزید. جهانگیر سرتیپ پور بارها مهمان «احمد علی دوست» در دهکده ساحلی بود و او که زمستان عمرش به ۹۷ رسیده است، آن خانه را به یاد دارد، با حیاط بزرگ گلکاریاش و در ورودی که رو به حیاط باز می شد.
نویسنده کتاب «خطی بر دیوار» هرچند از خانه جهانگیر سرتیپ پور در مقدمه کتابش نامی نبرده، اما شعر بلندی دارد در ستایش تنها پسر جهانگیر سرتیپ پور که به فاصله کمی از مرگ پدر به او پیوست. علی دوست میگوید: «آن زمان که به خانه سرتیپ پور رفت و آمد داشتم، ۲۵ یا ۲۶سالم بود. خانه قدیمی بود، ولی خیلی بزرگ نبود. حیاط گلکاری زیبایی داشت. جهانگیرخان را بارها دیده بود، حتی در دوره میانسالی هم با او در ارتباط بودم. غالبا میآمد دهکده ساحلی و با هم روی تراس مینشستیم و حرف میزدیم و او صمیمانه و بزرگوارانه میگفت تو سئوال کن و من جواب میدهم. با او و پسرش هم عکسهای زیادی دارم. بعدها هم که رفت تهران و ساکن شد، باز با او در ارتباط بودم. خانه را سپرده بود به یکی از اقوامش. آنقدر بزرگوار و سلیم النفس بود که به آنها بابت خانه اطمینان داشت. بعدها- که در کهولت سن در بیمارستان بستری شد- بازهم به دیدنش رفتم. یادم هست، بانویی از کادر ریاست بیمارستان، او را حاج آقا خطاب کرد و جهانگیر خان گفت تو بهمن توهین کردی من که مکه نرفتم. تو مگر مسلمان نیستی چرا دروغ می گویید.»
احمد علی دوست خاطرات ناگفته زیادی از جهانگیر سرتیپ پور دارد، روزهایی که وی شهردار رشت بود و یا بعد ازانقلاب. ولی هرآنچه خواست تعریف کند، بزرگواری و فروتنی مسئولی بود که در وقت گرفتاری تلاش داشت به داد این مردم برسد. مردی که در نوجوانی قرار بود اعدامش کنند، بعدها منشا خدمات زیادی برای رشت و گیلان شد. اگرچه در سال های اخیر، رسانه ها تنها از مردی نوشتند که «تماشاخانه گیلان» را در ملک همسرش احداث کرد. سالنی که تئاترهای زیادی به خود دید و چندسالی است سقف آن فروریخته و مسئولان تنها وعده حفظ آن را دادند.
جهانگیر سرتیپ پور، ششم آذرماه ۱۲۸۲ خورشیدی در محله سبزه میدان رشت متولد شد.۱۷ سال بیشتر نداشت که به نهضت جنگل پیوست. بعد از پایان غم انگیز این جنبش، نام او نیز در لیست اعدامی ها قرار گرفت، اما دست تقدیر او را از حکم تیرباران نجات داد و پس از آن سرتیپ پور، خود را وقف خدمات فرهنگی کرد. خیلی ها نام سرتیپ پور را مراد، با یک نمایشنامه نویس و بازیگر تئاتر میدانند. به گفته مدیرمسئول ماهنامه گیله وا، « سرتیپ پور، با تشکیل جمعیت آزاد به مدت چهار سال در کارهای نمایشی، تشکیل کتابخانه و کلاس اکابر و دیگر فعالیتهای فرهنگی اقدام کرد.»
«محمدتقی پوراحمد جکتاجی» درباره فعالیتهای پارتیزانی او پس از حمله روس ها در شهریور ۱۳۲۰ می افزاید: شرکتی تاسیس کرد به نام روزی و در شرایط سخت جنگی حاکم به کشور در روستاهای تالش و فومنات کالاهای اساسی را توزیع میکرد.
وی تصریح میکند: فعالیت سرتیپ پور به شکل نهضت مقاومت منفی در مناطق کوهستانی آستارا، طارم، رودبار و عمارلو با همکاری مرحم بهاء الدین املشی و سید حسن اشکوری نمایان شد. ولی این بار ارتش سرخ وی را از گیلان تبعید کرد.
سال ۱۳۳۰، انجمن شهر سرتیپ پور را به عنوان شهردار انتخاب میکند. او، دو سال و چند ماه شهردار رشت بود. تهیه نقشه جدیدی از شهر رشت، فاضلاب کشی خیابانهای اصلی، خرید ماشینهای مکنده، تقویت اداره آتش نشانی، استقرار کارگاههای صنایع دستی در نوانخانه رشت، ایجاد هنرستان و چند واحد آموزشی با بودجه شهرداری، خدمات بهداشتی گسترده و مبارزه با حشرات و کچلی و... مهمترین خدمات شهرداری بود که در کسوت شهرداری پیشهاش نمایش نبود.
سرتیپ پور نمایشنامه نویس خبرهای بود و عایدات فروش بلیط نمایشنامههایش، صرف امور خیریه میشد. خود او مینویسد: « در سال ۱۳۰۲ بر اثر گزارشی که در مجلس دوستانهای از دکتر صادق خان زهری، دکتر آخوندوف و دکتر علی خان پارسی درباره مرگ و میر مردم مستمند نقل شد، برآن شدم که زمینهای برای ایجاد بیمارستان و یا درمانگاه فراهم آورم و دکترهای مذکور نیز تعهد کردند بعد ازظهرها ساعت کار خود را مجانا وقف مردم مستمند کنند.» و توضیح میدهد، چگونه نمایشنامه «عاقبت وخیم» را نوشته و در شب نمایش نیز برای تماشاگران، اهمیت کمک به مستمندان و ایجاد بیمارستان به نفع مردم را نطق کرده است. همین امر موجب کمکهای نقدی دیگری میشود و زمین معروف به صحرای ناصریه برای ساخت بیمارستانی به نفع مردم مستمند خریداری میشود. مدتی بعد مریضخانه ملی ساخته میشود، مریضخانهای که اکنون بیمارستان پورسینای رشت نام دارد.
سرتیپ پور، ۲ بار نیز نماینده مردم رشت در مجلس میشود. اعتبار خرید زمین برای احداث فرودگاه رشت، خرید بانک خون برای بیمارستان پورسینا، توسعه کتابخانه ملی، تاسیس دانشکده کشاورزی و دریافت اعتبار برای دانشگاه گیلان و دریافت اعتبار دولتی برای تاسیس زایشگاه بزرگ رشت و ... از جمله اقدامات این مرد بزرگ بود. وی از سال ۱۳۵۰ به بعد از کارهای سیاسی و اجتماعی کناره گرفت و یکسره به کارهای فرهنگی روی آورد. تالیف چند جلد کتاب در فرهنگ گیلان از جمله « نامها و نامدارهای گیلان» از آثار اوست.
جهانگیر سرتیپ پور هفتم آذرماه ۱۳۷۱، در تهران چشم از جهان فروبست و جسمش در گورستان سلیمانداراب رشت آرام گرفت. خانه جهانگیر سرتیپ پور، در ابتدای خیابان بیستون رشت، اگرچه بزرگ نیست و یا ممکن است فاقد عناصر ترئینی باشد، ولی لازم است به یاد آن بزرگ مرد در فهرست آثار ملی ثبت شود تا مردم نیکنامیهای او را فراموش نکنند.
نظر شما