به گزارش خبرگزاری شبستان به نقل از روابط عمومی سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی، مشروح این یادداشت در ادامه میآید:«۱۳ رجب ۱۳۹۳ را بهانه قرار داده بودم تا درباره یکی از شیفتگان و عاشقان مولای متقیان علی (ع) مطلبی بنویسم، اما نه از همکیشان مسلمان که از نصرانیان؛ و اینگونه بود که زندهیاد «جرج جرداق»، ادیب و نویسنده بزرگ مسیحی لبنانی، خالق اثر ماندگار ۶ جلدی «الامام علی؛ صوت العداله الإنسانیه: امام علی؛ صدای عدالت انسانی» را برگزیدم و اینگونه بود که یادداشتی با عنوان «ادیب و شاعر مسیحی که شیفته امام علی (ع) بود» نوشته و منتشر شد. آن یادداشت را در سالهای بعد نیز یکی دوبار بازنشر دادم.
چندی پیش نیز متن برگردان آن را روزنامه وزین و شهیر لبنانی «الأخبار»، به زبان عربی و به مناسبت هفتمین سالگرد درگذشت استاد جرداق، منتشر کرد که انتشار آن بازخورد وسیعی داشت، اگر چه متأسفانه تنها مطلبی بود که به این مناسبت منتشر میشد.
در آستانه ماه رجبالمرجب امسال و به مناسبت سالگرد خجسته میلاد مولی امیر مؤمنان (ع)، در جستجوی موضوعی برای نگارش یادداشت دیگری بودم که بانویی، تلفنی تماس گرفت و با صدایی لرزان و بریده بریده خود را همسر جرج جرداق معرفی کرد! یکه خوردم! در یک لحظه و ناباورانه سوژهای ارزشمند از راه رسیده بود. با خوشرویی تمام آمادگیام را برای ملاقات با او اعلام کردم؛ او تمایل داشت در دفتر کار من این دیدار انجام شود؛ بلافاصله برای روز بعد قرار گذاشتیم.
رأس ساعت مقرر، بانویی سالخورده، با قدی خمیده و با تکیه بر «واکر»، نفسزنان به دفترم میآید. آثار سالهای دراز گذر عمر کاملاً در چهرهاش هویداست.
«مادام یولا» بهرسم احترام به مکان و میزبان، روی سرش شالِ روسریمانندی گذاشته است. بهمحض نشستن و در حالی که از من تشکر میکند، دست در کیفش میکند و با سختی در جستجوی شیئی برمیآید؛ بالاخره تلفن همراهش را پیدا میکند و صفحه فیسبوکش را جستجو و یادداشتم را در روزنامه الاخبار نشانم میدهد، و بریده بریده و بسیار آرام جملاتی را بر زبان میراند که بهسختی میشود آنها را شنید:
- تشکر میکنم به خاطر این اقدام شایستهات! وفاداری شما ایرانیان، زبانزد همه است ...!
- سپاس!
- یادداشتت را همهجا کار کردم و بر آن نیز حاشیه زدم!
از او تشکر میکنم و حاشیهاش بر متن و همچنین کامنتهای دیگران را میخوانم!
سپس با صدایی لرزان و نگرانی فوقالعاده ادامه میدهد: آنها در صدد از بین بردن میراث جرج هستند! نه نه! نباید گذاشت! نمیگذارم! جرج مالِ همه است ... تا زندهام نمیگذارم ....
بانو یولا میگوید: میدانید منزل جرج ملک او نبود و اجارهای بود! ما هیچگاه در پرداخت اجاره منزل تأخیر نداشتیم، با وجود این، مالک اصرار دارد منزل را تخلیه کنیم. آیا واقعاً جرج جرداق با نشر دو میلیون نسخه از آثارش در سراسر جهان استحقاق این را دارد که خانوادهاش از منزل بیرون رانده شوند؟ جرج در این منزل، کتابخانهای با حدود ۵ هزار کتاب و ۹۰۰ شماره مجله از خود برجای گذاشتهاست. یاد و خاطره مردی که روایتگر امام علی (ع) بود را باید همواره زنده نگاه داشت؛ این یک میراث ارزشمند انسانی و متعلق به همه است.
مردم لبنان در یک بحران بزرگ و بیسابقه اقتصادی بهسر میبرند؛ ما هم جز طبقه فقیر هستیم و در شرایط سختی زندگی میکنیم. صاحب ملک هم به ما فشار میآورد و من بهتنهایی قادر به حفاظت از این گنجینه علمی و معرفتی نیستم.
گفتهاش را تأیید میکنم و به یاد میآورم که یکی از دغدغههای مرحوم جرداق نیز در زمان حیاتش، همیشه کتابخانهاش بود و در هر ملاقاتی، نگرانیاش را درباره کتابهایش حس میکردم.
توجه او همواره به کتابخانهاش معطوف بود. این مسئلهای است که بهرغم تلاشها در آن روزگار، متأسفانه نتیجهای نداد، اما اکنون باید باز هم آن را دنبال کرد.
همسر جرداق میگوید: زمانی که جرج دیده از جهان فروبست، تصمیم گرفتم کتابها را مرتب کنم چون جرج کتابها را به شکل نامنظمی روی هم انباشتهبود و وقت این کار را نداشت. او فقط مینوشت. یکبار وقتی مرتبکردن کتابها را شروع کردم به علت تنگی نفس و فضای کتابخانه، ناگهان بیهوش شدم و به بیمارستان منتقل شدم اما پس از مرخصی باز هم به سراغ کتابها رفتم و مرتبکردن آنها را ادامه دادم.
یولا درست میگوید؛ در زمان حیات جرج هر وقت به دیدارش میرفتیم، میدیدیم که انبوهی از کتابها او را احاطه کرده است و برای این که بتوانیم در کنار او بنشینیم مجبور بود برخی از کتابها را به جای دیگری منتقل کند تا جایی برای نشستن ما فراهم شود؛ با اینحال او هر بار ما را به گرمی میپذیرفت.
آری! جرج واقعاً با کتابهایش زندگی میکرد!
فرصت را غنیمت میشمارم و از چگونگی آشنایی و ازدواجش با جرج میپرسم؛ همچنین از خاطرات حضورش در کنار او. به مزاح میپرسم: او سرت کلاه گذاشت یا تو او را اغفال کردی؟
لبخند ملیحی میزند و میگوید: من؟! بیچاره من! هجده ساله بودم که با او ازدواج کردم. شاگرد دبیرستانیاش بودم و از دنیا بیخبر!
پس از ازدواج، از او درباره امام حسین یا امام علی (ع) میپرسیدم. جرج برای سخن گفتن درباره برخی شخصیتها از قبل برنامهریزی نمیکرد؛ درباره هر موضوعی که به ذهنش خطور میکرد برایمان حرف میزد؛ از حضرت زهرا، از حسین و قیام کربلا. این جرج بود که ما را با این شخصیتها آشنا کرد. او صاحب سبک بود. داستان زندگی این شخصیتها را با تأثیرگذاری فوقالعادهای روایت میکرد.
هنگامی که قصد داشت درباره برخی شخصیتها و نویسندگان لبنانی سخن بگوید و ما از او میخواستیم از شخصیتهایی برایمان بگوید که خود او به آنها علاقهمند است، میگفت: «اجازه بدهید اول ۱۵ دقیقه درباره الیازجی (ادیب، محقق و منتقد لبنانی) بگویم چون در امتحانات مدرسه و دانشگاه درباره این شخصیت از شما پرسیده خواهد شد؛ پس از آن از حسین (ع) برایتان سخن خواهم گفت!»
از یولا میخواهم برایمان از وقتی بگوید که فنجان قهوه را به جرج تقدیم میکرده است!
یولا آهی میکشد و میگوید: جرج زمانی ذهنش آرام بود که درباره امام علی مشغول به نوشتن بود. در آن لحظات احساساتش فوران میکرد و لحظات خوبی را سپری میکرد.
یولا میگوید که البته او نیز محیط و شرایط بسیار آرامی را برای جرج فراهم میکرده است تا با خیال راحت به نویسندگی و تألیف بپردازد.
سخنان یولا را قطع میکنم و میگویم: بله! و همین فورانِ احساسات او بود که باعث شد او به شخصیتی محبوب در دل مسلمانان، بهویژه شیعیان، تبدیل شود. او با تمام وجود و با ابراز عشق و علاقه وافر به امام علی (ع) عواطف و حالات درونی خود را به تصویر میکشید و این حالات را با هنرمندی تمام به مخاطبانش انتقال میداد.
توانایی او در نویسندگی، او را در بهتصویر کشیدن اوج احساساتش یاری میکرد. نوشتههایش پر از احساس میشد و به همین دلیل خواننده از خواندنش لذت میبرد.
میپرسم چه چیزی باعث شد جرج به سمت امام علی (ع) برود و شیفته شخصیت آن بزرگمرد شود؟
میگوید: برادر بزرگتر او که فؤاد جرداق نام داشت شیفته شخصیت امام علی بود. او بالای درب منزل خودش در منطقه مرجعیون در جنوب لبنان (زادگاه جرج) تابلویی نصب کرده و روی آن نوشته بود: «لا فتی إلا علی لا سیف إلا ذوالفقار!»
جرج از همان ابتدا از برادر بزرگترش تأثیر پذیرفتهبود. آن زمان کودکی بیش نبود. فاصله سنی زیادی میان او و برادرش فؤاد بود. ابتدا سخنان برادرش را تکرار میکرد اما بعدها خواندن نهجالبلاغه را که از برادرش گرفته بود، آغاز کرد. جرج به شدت تحت تأثیر نامهها و سخنان پر مغز و بینظیر نهجالبلاغه قرار گرفت و به دنبال شناخت صاحب این کتاب بر آمد. او امام علی را از طریق نهجالبلاغه شناخت.
بی نظمیهای جرج و فرار از مدرسه
یولا در اینجا گوشه دیگری از ناگفتههای زندگی جرج جرداق را بیان میکند: فؤاد از داستانهای فرار جرج از مدرسه برایم گفتهبود. مدیران مدرسه همیشه درباره بینظمی جرج به خانواده تذکر میدادند؛ او همیشه از مدرسه فرار میکرد. وقتی از مدرسه فرار میکرد به دل طبیعت میزد و در آنجا به مطالعه درباره امام علی میپرداخت. به خاطر همین فرارها بود که مدرسه بینظمی جرج را به خانواده گزارش میداد. اما برادرش فؤاد به خانواده میگفت: او را به حال خود رها کنید! کاری که جرج جایگزین مدرسه کردهاست از مطالعه دروس کلاسیک در مدرسه بسیار مهمتر است!
عشق و علاقه جرج به امام از آن زمان آغاز شد. او به مرور اطلاعات خود را توسعه داد. بعدها و پس از انتقال به بیروت به کلیسا ملحق شد و در آنجا به صورت علمی به مطالعه پرداخت. کسانیکه او را میشناختند اینگونه نقل میکنند که جرج در اوقات فراغتش درباره امام علی مطالعه میکردهاست. در آنجا بود که ازعشق امام علی سیراب شد. جرج، ظلمستیز بود. او امام علی را نمونه اعلای عدالت اسلامی انسانی میپنداشت. از دید جرج، علی (ع) تجلی و مظهر عدالت بود.
جملهای بهیاد دارم که از جرج شنیدم؛ او این جمله را به نقل از امام علی تکرار میکرد:
(وَاللَّهِ مَا مُعَاوِیه بِأَدْهَی مِنِّی وَلَکِنَّهُ یغْدِرُ وَیفْجُرُ وَلَوْ لَا کَرَاهِیه الْغَدْرِ لَکُنْتُ مِنْ أَدْهَی النَّاسِ) (به خدا سوگند معاویه زیرکتر از من نیست، اما او خیانت میورزد و گناه میکند، و اگر حیله و مکر، نکوهیده نبود من از زیرکترین مردمان بودم). امام علی، انسانی کامل بود. آرزو میکنم امثال امام علی در دنیا زیاد شوند.
میگویم: دوست دارم کمی درباره شاهکار او امام علی؛ صدای عدالت انسانی از شما، بشنوم. برایمان بیشتر از جزئیات مربوط به دوره تألیف این کتاب بگویید؟
با کمال میل! در دوره تألیف کتاب، مدام در حال نوشتن بود. در آن ایام اتفاقی رخ داد که هیچگاه آن را فراموش نخواهم کرد؛ یک روز وقتی به اتاق کارش وارد شدم، متوجه شدم که اشک در چشمانش جمع شدهاست. پرسیدم: چه شده است جرج؟ چیزی نگفت اما آنچه را که در آن لحظه نوشته بود به من نشان داد. همچنان آن لحظه را به خوبی بهیاد دارم؛ بهیاد دارم این جمله را به من نشانداد: «لا تزجروهن انهن نوائح» (آنها را مرانید که آنها نوحه گرانند!)؛ مضمون متن به شهادت حضرت علی مربوط و داستان اینگونه بود که وقتی امام در نیمهشب نوزدهم رمضان برای اقامه نماز، عزم رفتن به مسجد کوفه میکند، غازها و اردکهایی که در حیاط بودند دنبال ایشان راه میافتند و با صداهای بلند گویی میخواهند مانع رفتن امام شوند، در حالیکه شبهای دیگر اینگونه نبودند. در اینجا امام میفرمایند: اینها را مرانید که در حال نوحهسرائیاند! وقتی جرج به این عبارت رسید شروع به گریستن کرد؛ من نیز گریه کردم.
گاهی نیز صدای او را میشنیدم که ناگهان با خود میگفت: «یاسلاااام!» (بهبه!) دلیل به وجد آمدن او در آن لحظات دو مسئله بود: یا تحت تأثیر شخصیت این انسان بزرگ امام علی به وجد میآمد و این عبارت را تکرار میکرد، یا به این معنا بود که چگونه ممکن است یک انسان بتواند اینگونه تعابیر فاخر را بهکار ببرد؟
جرج نویسندهای زبردست در بیان زیبای مفاهیم ذهنی و احساسات درونی خود بود. او توانست آنچه را که در ذهن داشت به زیبایی به مخاطبان منتقل کند. او شخصیتی بسیار آگاه بود و اطلاعات گسترده و جامعی داشت.
به بانو یولا میگویم: جرج یک برنامه صبحگاهی با عنوان «علیٰطریقتی» (به شیوه من) داشت که از رادیو صدای لبنان پخش میشد. خاطرهای در اینباره دارید که برایمان بگویید؟
میگوید: من به عنوان معلم در یک مدرسه مشغول به تدریس بودم. همکارانم با تأخیر در مدرسه حاضر میشدند و دلیل تأخیرشان را اینگونه توجیه میکردند که: مقصر، همسرت جرج است!.
مجبور بودیم سخنانش را تا آخر گوش دهیم! آنها در خودروهایشان مینشستند و با شیفتگی تمام سخنان صبحگاهی او را از رادیو دنبال میکردند.
جرج این برنامه را حدود ١٥ سال اجرا کرد. ساختمان رادیو صدای لبنان با خانه ما فاصلهای نداشت. برای مدتی کوتاه، چند قسمت از این برنامه را در منزل ضبط و برای پخش به رادیو ارسال کرد.
دوستان جرج که از پیروان ادیان و مذاهب مختلف بودند، بهطور مرتب به خانه ما میآمدند و با او به گفتوگو و تبادل نظر میپرداختند. او مرجع آنان برای پاسخ به سوالات بود. جرج از اندیشهای بلند و فکری عمیق و بصیرتی ژرف برخوردار بود.
بانو یولا با ناراحتی گلایه میکند و میگوید: متأسفانه اکنون ارزش کتابخوانی پایین آمده است. هنرپیشگانی هستند که با برگزاری کنسرت، تنها برای یک شب، چند ده هزار دلار دریافت میکنند اما کتابخوانی کاملاً مورد بیتوجهی است!
یکی از همکارانم به اسم دکتر علی قصیر که در کنارم نشسته بود بر این امر صحه گذاشت که مرحوم جرج در برنامه رادیویی خود همیشه از این مسئله به شدت انتقاد میکرد؛ از سیاستمدارانی که حاضر به پرداخت اموال هنگفت برای خوانندگان زن هستند اما در راه توسعه فرهنگی هزینه نمیکنند.
از یولا میپرسم آیا برنامهای برای گرامیداشت سالروز وفات جرج دارید؟ نظر شما و فرزندش هادی درباره برگزاری یادبود برای مرحوم چیست؟ آیا در اینباره با وزارت فرهنگ تماس داشتهاید؟
میگوید: بهتازگی خبری خواندم که نوشته بود وزارت فرهنگ در نظر دارد ۲۲ ماه مارس (فروردین ۱۴۰۱) مراسم بزرگداشت جرج جرداق را برگزار کند. فرزندم دکتر هادی آرزو دارد برای پدرش یک تندیس در مرجعیون ساخته و نصب شود. او همچنین تصمیم دارد برای نشر آثار پدرش یک سایت اینترنتی راهاندازی کند. ما در حال حاضر نوشتههای زیادی از ایشان در اختیار داریم که تاکنون منتشر نشدهاست. اگر زنده ماندم قصد دارم یک دیوان شعر به نام جرج به چاپ برسانم. اشعاری دارد که تاکنون منتشر نشدهاست؛ کتابخانه و خانهاش را هم باید احیا کرد!
میپرسم جرج سفرهایی به ایران و عراق داشتهاست؛ خاطرهای از زمان بازگشت از سفر به عراق و ایران به یاد دارید؟
بله از دو سفرش به ایران عکسهای زیبایی گرفتهبود که اکنون در کتابخانهاش نگهداری میشود. از طریق این عکسها دریافتم که ایران کشور زیبایی است. همواره از مردمانش برای من میگفت؛ ایران مردمان بسیار خوب، صمیمی و با فرهنگی دارد. او آرزو داشت مجدداً به ایران سفر کند و در آنجا بماند.
بهنظر شما با فوت جرج، شما، ما، و جهانیان چه چیزی را از دست دادیم؟
بانو یولا که خود متخصص ادبیات عرب است در حالیکه ابیاتی از سرودههای همسرش را برایمان میخواند گفت: با فوت جرج، جهان یک شخصیتِ ظلمستیز و مدافع حق و حقیقت را از دست داد. جرج هیچگاه زیر بار ظلم نرفت. برای من جرج تکیهگاه بود. با فوت او بسیاری از چیزها را از دست دادم. هیچکس نمیتواند نبود او را برای من جبران کند. سؤالاتی در ذهن دارم که هیچکس به جز جرج نمیتواند به آن پاسخ دهد. در بسیاری از زمینههای ادبی ایدههای مشترکی داشتیم. او نهتنها درباره مسائل مربوط به ادبیات عرب، بلکه به زبان فرانسه نیز تسلط کامل داشت. به آثار برخی نویسندگان و شاعران از جمله لامارتین و هوگو علاقهمند بود. جرج از لحاظ دانش ادبی، یک گنجینه و دایره المعارف غنی و پُربار بود.
بهیاد دارم در مراسم تشییع او، یکی از شاگردانش که یک دختر جوان بود به شدت در حال گریستن بود. از او پرسیدند جرج جرداق برای تو چه معنایی دارد؟ او در پاسخ گفت: «جرج: یک مکتب، دایرهالمعارف و بیشتر از آن بود». من هر لحظه نبود او را احساس میکنم. احساس میکنم وجود یک انسان بزرگ در این جهان کم شدهاست؛ انسانی که باید باشد اما در کنار من نیست. اکنون آنچه باعث تسلی من است کتابها و نوارهای کاست و دست نوشتههای برجا مانده اوست.
یک هفته پس از دیدار با بانو یولا، برای چارهجویی درباره وضعیت کتابخانه و منزل جرج جرداق، به اتفاق یکی از فرهیختگان خیر و دوستان همرَه به منزل این نویسنده و شاعر مسیحی در منطقه شرقی و مسیحینشین بیروت میرویم و مورد استقبال بانو یولا و تنها فرزندش هادی قرار میگیریم، جایی برای نشستن هیچکداممان نیست و منزل را همچون گذشته انبار کتاب مییابیم.
انبوه کتابها، نوارها و پارهای از دستنوشتههای جرج همه جای منزل را فرا گرفته است، حتی روی تخت و مبل و میز و صندلیها.. همه جا!
به یاد روزهایی که در همین منزل میهمان جرج بودم، میافتم و نثار آن مُحب راستین علی (ع) درود و فاتحهای میخوانم و برای مستند ساختنِ یادداشتم از گوشه گوشه منزل عکس میگیرم.
با یولا و دکتر هادی که استاد دانشگاه لبنان است ایستاده گفتوگو میکنیم. دغدغههای یولا درباره حفظ میراث فکری و ادبی جرج جرداق و همچنین کتابخانه او که متأسفانه به خاطر شرایط بد نگهداری در حال نابودی است، دغدغهای است کاملاً بهجا و ضرورت دارد که بهطور ویژه و فوری به آن توجه شود. نام و یاد این ادیب بزرگ شیفته علی (ع)، باید ماندگار و جاودانه بماند؛ چگونه و به چه شیوهای؟ نمیدانم!
اما مسلم است که همت والای محبان علی (ع) را میطلبد.»
نظر شما