شبی که مهتاب گم شد/ مهتاب گمنام قصه حمید حسام که بود؟

عزیزدردانه و تک پسر خانواده بود، اما راهی نبرد شد. در سومار مهتاب وجودش مفقودالاثر شد و قصه مظلومیت او ۳۲ سال بعد از زبان ققنوس با نفس‌های تاول زده روایت شد.

به گزارش خبرگزاری شبستان از همدان، مهتاب را گم کرد و ققنوس وار در فراقش سوخت؛ فراقی که 15 سال به درازا کشید. خوش زخم بود و زهر شیمیایی، امانش را بریده بود، اما عمیق‌تر از همه زخمها و دردها، رنج  فراق بود که آزارش می‌داد.

قصه تلخ شهادت دوست و همراه و همسنگر وسط میدان مین و تلخ‌تر از آن باقی ماندن پیکر روی خاک دشمن و انتظار جانکاه. حتی وقتی پاره‌های استخوانش رجعت کرد و او را در آغوش کشید؛ آرام نشد و تا وقتی که زخم شیمیایی، مچاله‌اش کرد و نفسش به شماره افتاد؛ هرگز مهتابش را فراموش نکرد.

حکایت ققنوس و مهتاب، روایت روزهای سخت جنگ است از حنجره‌ای که تاول زده بود. قصه جانباز شهید علی خوش لفظ و شهید محمد علی محمدی.

علی خوش لفظ را خیلی‌ها می‌شناسند؛ قهرمان قصه «وقتی مهتاب گم شد» به قلم حمید حسام، اما «مهتاب» سال‌هاست که پشت پرده مانده است. غربتی عجیب که بر مظلومیت او افزوده است.

خیلی‌ها می‌شناسندش، اما تاکنون حرفی، روایتی یا دل نوشته‌ای درباره او منتشر نشده است. شاید چون گمنامی، منش «محمد علی» بود و همه کارهایش را خالصانه انجام می‌داد. حتی در عکس‌های به جای مانده از روزهای جنگ هم جای خالی او دیده می‌شود.

عزیزدردانه و تک پسر خانواده بود و به همه گفته بود که در جبهه، کار فرهنگی می‌کند تا خیالشان راحت باشد در حالی‌که نیروی اطلاعات و شناسایی بود و با سردار شهید علی چیت سازیان، نابغه اطلاعات، عملیات جنگ کار می‌کرد.

طلبه شهید محمد علی محمدی فرزند سلیمان و پروانه 27 خرداد 1343 در سنندج به دنیا آمد. پدر و مادرش اصالتا اهل بیجار و هر دو پرستار بودند و یک سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی به همدان مهاجرت کردند.

این مهاجرت نقطه عطفی در زندگی محمد علی بود و شخصیت انقلابی او از همان زمان شکل گرفت. در دبیرستان به کمک دوستانش، اتحادیه انجمن‌های اسلامی را راه اندازی کرد و شبانه روز برای مبارزه با شبهه افکنی گروه‌های مخالف با انقلاب تلاش می‌‌کرد.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، لباس طلبگی بر تن کرده و همزمان با تحصیل در حوزه علمیه تهران و قم در جبهه نبرد حضور یافت. چهره‌ای ملکوتی داشت و روحی پاک و بی‌آلایش؛ برای خودش قبر کنده بود و شبها در آن عبادت می‌کرد؛ گویی می‌دانست که پیکر زخم خورده‌اش قرار است سال‌ها جایی دور از خانه و کاشانه بی‌ قرار بماند.

وقتی شهید شد؛ نتوانستند پیکرش را بازگردانند؛ او و تخریبچی شهید «حمیدرضا قربانی»؛ منطقه زیر آتش مستقیم دشمن بود.

طلبه شهید محمد علی محمدی 18 اسفند 1363 هنگام شناسایی مواضع دشمن در منطقه سومار و جایی موسوم به «کانی شیخ» بر اثر انفجار مین به شهادت رسید.

سردار شهید علی خوش لفظ، دوست صمیمی او که کمی عقب‌تر به کمین نشسته بود؛ شاهد این صحنه بود، اما نتوانست به او کمک کند زیرا سایر نیروهای اطلاعات که در همان حوالی حضور داشتند به خطر می‌افتادند.

پیکر غرق در خون محمد علی در منطقه سومار ماند تا اینکه سال 1378 در عملیات تفحص، شناسایی شده و رجعت کرد و در گلزار شهدای همدان آرام گرفت.

قصه تلخ شهادت طلبه بسیجی محمد علی محمدی، سی و چند سال بعد از زبان جانباز شیمیایی علی خوش لفظ به قلم سردار حسام روایت شده و عنوان رمانی زیبا و مزین به تقریظ مقام معظم رهبری شد.  

با این حال، انتشار «وقتی مهتاب گم شد» هم نتوانست محمد علی را به خوبی معرفی کند؛ تنها نقطه پایان حضور او در دفاع مقدس روایت شد. حالا پس از 37 سال غربت، مهتاب گمنام قصه حمید حسام از پس ابرها رخ نمایی کرده است.

هرچند دیگر جای ققنوس خالی است و چهار سالی می شود که دو یار دیرین روزهای نبرد پس از 33 سال دوری، جایی در بلندای ملکوت جا خوش کرده‌اند.

تالی تلو معصوم بود

حجت الاسلام حمید ملکی، قائم مقام مدیر حوزه‌های علمیه در امور استان‌ها درباره شهید محمد علی محمدی می‌گوید: «شهید محمد علی محمدی، جوانی نجیب، مهربان و مؤدب بود و در یک کلمه می‌توان او را "تالی تلو" معصوم(شبیه معصوم) دانست زیرا در تمام دوران دوستی‌مان از دبیرستان گرفته تا حوزه علمیه و سپس حضور در جبهه؛ هرگز ندیدم گناهی از او سر زند.

تقوای او به قدری بالا بود که اگر در جلسه‌ای بوی گناه مثل غیبت از فردی به مشام می‌رسید؛ بلافاصله رنگ صورتش تغییر می‌کرد و ناراحتی‌اش به وضوح احساس می‌شد.

عاشق عبادت بود و طوری نماز می‌خواند که انسان حظ می‌کرد و نسبت به حلال و حرام و پرداخت خمس اموال خیلی حساس بود. در عین سکوت و ادب، روابط عمومی بالایی داشت و در انجام کارهای اجتماعی و عام المنفعه کم نمی‌گذاشت».

تحصیل با عنایت حضرت معصومه(س)

ملکی درباره چگونگی آشنایی‌اش با شهید محمدی هم بیان می‌کند: «از وقتی وارد دبیرستان امام خمینی(ره) همدان شد تا رفتن به حوزه و حضور در جبهه با یکدیگر دوست بودیم.

دوران تحصیل ما مصادف با رواج اندیشه‌های انحرافی و شبهات فکری در جامعه بود و من و محمد علی به همراه جمع دیگری از هم مدرسه‌ای‌ها، شبانه روز در انجمن اسلامی دانش آموزان تلاش می‌کردیم.

گاه حتی شب‌ها در مدرسه می‌ماندیم و یک هفته فکر می‌کردیم تا برای شبهات مطرح شده به وسیله ضد انقلاب و گروهک‌های انحرافی پاسخ مناسب پیدا کنیم.

سال 1361 وقتی دبیرستان را به پایان رساندیم؛ تصمیم گرفتیم که طلبه شویم و چند بار تلاش کردیم تا وارد مدرسه علمیه قم شویم، اما ما را نمی‌پذیرفتند.

آخرین بار که به قم رفتیم؛ نیت کردیم که اگر این بار هم اجازه تحصیل در حوزه را به ما  ندهند به سپاه پاسداران همدان بپیوندیم. همین طور هم شد و حوزه ما را نپذیرفت، اما وقت برگشتن یکی از دوستانمان به نام "خوش خاضع" که او هم داوطلب ورود به حوزه بود؛ گفت: «برویم تهران تا امانتی را به دایی‌ام تحویل دهم و بعد به همدان برمی‌گردیم».

وقتی پسر دایی دوستم از موضوع نپذیرفتن ما در مدرسه علمیه قم باخبر شد و اشتیاق ما را به پوشیدن لباس طلبگی دید؛ گفت: «دوستی دارد که همه کاره مدرسه آقای مجتهدی در  تهران است» و ما را به درب منزل او برد.

به یکباره ورق برگشت و آن فرد وقتی از سوابق کارهای فرهنگی و انقلابی ما باخبر شد؛ گفت که «شما از همین الان طلبه ما هستید» و مشکل خدمت سربازی و تعیین حجره هم بلافاصله حل شد.

به همدان بازگشته و وسایلمان را آورده و یک سالی در خیابان غیاثی تهران بالای حسینیه مستقر شدیم و پس از یک سال هر سه به قم منتقل شده و در مدرسه جعفریه مشغول به تحصیل علوم دینی شدیم.

همزمان با تحصیل در حوزه به عنوان نیروی داوطلب در جبهه نبرد شرکت کرده و هر موقع عملیات بود؛ سردار شهید سعید اسلامیان از فرماندهان سپاه استان همدان خبرمان می‌کرد که برای اعزام به جبهه برگردیم.

وقتی دوستمان نادر فتحی به شهادت رسید؛ قلبمان به درد آمد و به سردار اسلامیان گفتیم که «دیگر طاقت نداریم به حوزه برگردیم و هر وقت جنگ شد به منطقه بیاییم؛ می‌خواهیم چند وقتی اینجا باشیم.»

او هم ما را به سردار شهید علی چیت سازیان، فرمانده واحد اطلاعات، عملیات لشکر 32 انصار معرفی کرد. پس از مدتی برای ادامه تحصیل به قم برگشتم، اما محمد علی در جبهه ماند.

او و شهید علی خوش لفظ که از دوران دبیرستان با هم دوست بودند در واحد اطلاعات بار دیگر به هم پیوسته و صمیمتشان با یکدیگر بیشتر شد.

چرا مهتاب گم شد؟

طلبه شهید محمد علی محمدی فردی مهربان و مردم دار و اهل دیدار با بستگان بود. او در کنار رزم و تحصیل به دستگیری از نیازمندان هم توجه ویژه‌ای داشت تا جایی که در مناطق محروم همدان به دیدار آنها می‌رفت.

تقوای او تا اندازه‌ای بالا بود که گاهی وقت اذان صبح در جبهه بلندگوها را تنطیم می‌کرد و وقت دوستانش به او می‌گفتند که این کار وظیفه تو نیست؛ پاسخ می‌داد: «دارم کار فرهنگی انجام می‌دهم که به خانواده‌ام دروغ نگفته باشم».

محمد علی اسفند 1363 در آستانه آغاز عملیات «بَدر» با همرزمانش منطقه و مواضع دشمن را شناسایی می‌کنند و برای اینکه مطمئن شود؛ اصرار می‌کند که دوباره باید برود.

بار دوم که با گروه برای شناسایی منطقه می‌رود؛ هر 200 تا 300 متر دو نفر از رزمندگان به کمین می‌نشینند و در کمین آخر هم دوست صمیمی‌اش شهید علی خوش لفظ مستقر می‌شود.

محمد علی به علی خوش لفظ می‌گوید: «‌ساعت 8 شب و هوا تاریک است. اگر تا بالا آمدن مهتاب برگشتیم که با هم برمی‌گردیم وگرنه شما بروید تا ما بیاییم»

سپس خودش و حمیدرضا قربانی، تخریبچی گردان برای شناسایی منطقه پیش می‌روند. حضور تخریبچی برای خنثی کردن موانع و مین‌های سر راه بوده است.

دو ساعتی می‌گذرد و خبری از محمد علی و حمیدرضا نمی‌شود و شهید خوش لفظ نگران و مضطرب به انتظار می‌نشیند زیرا مهتاب کم کم داشت پدیدار می‌شد.

ناگهان صدای انفجار و سپس شلیک گلوله به گوش می‌رسد و زیر نور مهتاب، پیکر مجروح محمد علی را می‌بیند که روی زمین افتاده و نیروهای عراقی به سمت آنها شلیک می‌کنند.

تحمل این صحنه برایش بسیار سخت بود، اما نمی‌توانست جان بقیه نیروهای همراه خود را به خطر بیاندازد.

شب‌های بعد همراه با سردار شهید چیت سازیان فرمانده واحد اطلاعات برای بازگرداندن پیکر او تلاش می‌کند، اما موفق نمی‌شود زیرا دشمن، پیکر این شهید را به عنوان تله روی بلندی گذاشته بود تا رزمندگان را به دام اندازد.

بعدها که منطقه سومار به دست رزمندگان می‌افتد برای جستجوی پیکر محمد علی تلاش می‌کنند، اما خبری نمی‌شود تا 15 سال بعد که در عملیات جستجوی پیکر شهدا پیدا شد.

اما پیکر شهید حمیدرضا قربانی 6 ماه پس از شهادت پیدا می‌شود. او پس از مجروحیت و موج گرفتگی بر اثر انفجار مین، بی‌اختیار به جای اینکه به عقب برگردد به‌طور افقی حرکت کرده و جایی دورتر روی زمین می‌افتد و چند ماه بعد به وسیله نیروهای ارتش پیدا می‌شود.»

 

سمیه مظاهری/

 

 

 

کد خبر 1155671

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha