خبرگزاری شبستان :در این یادداشت سعی خواهد شد به نقش اندلس اسلامی در انتقال فلسفه اسلامى به اروپا اشاره شود و در یادداشت بعد به نحوه برخورد غرب با این حلقه علمی پرداخته شود .
براى آنکه سیر فلسفه و علم به درستى دنبال شود، باید از اسپانیاى اسلامى و برخى مناطق دیگر غافل نبود. حکومتهایى که- از قرن دوم ه به بعد- بعنوان خلافت مسلمین در مصر و در اندلس (اسپانیاى جنوبى) و برخى مناطق دیگر در شمال آفریقا وجود داشت همه بسهم خود در ترویج علوم و حکمت و فلسفه و فرهنگ بشریت یاریها رساندهاند؛ از جمله حکومت فاطمیها در مصر که بسبب مبانى اعتقادى و نیز اصول باطنیگرى اسماعیلى و شیعى با حکمت اشراقى و عرفان قرآنى و نیز فلسفه مشائى و منطق و علوم ریاضى و طبیعى و مانند اینها دمساز بود- در برابر بغداد که مرکز محدثان و متکلمان مخالف فلسفه شمرده مىشد- کانون حکمت و فلسفه گردید و حتى سیر پنهانى آن را در سراسر قلمرو اسلام و ملل مسلمان دنبال و پشتیبانى مىکرد، و در مقابل سیاست مبارزه بغداد، که اعمال زور و قتل و زندان براى مخالفان خود و از جمله دانشمندان بود، قاهره به مبارزه فرهنگى مىپرداخت و به اینگونه در درون سازمانهاى گوناگون عباسیها نفوذ مىنمود.
حکومت امویان فرارى، در اندلس نیز- که از نفوذ باطنیه بدور نمانده بود- سعى در رقابت با عباسیان داشت و به همین سبب بترویج علوم و فنون و از جمله حکمت و فلسفه مىپرداخت. از جمله یکى از خلفاى این سلسله (حکم دوم/ 350- 365 ه) در رقابت فرهنگى با عباسیان کتابخانهاى بزرگ بنا نمود و از هر سو کتابهاى علمى براى آن فراهم کرد و به گردآورى حکما و علما پرداخت.
جنبش باطنیه شیعى نیز در این میان در اسپانیا مانند نقاط دیگر بهره خود را گرفت و نمایندگان و مبلغان آنکه گاه بزرگترین دانشمندان زمان شمرده مىشدند اندلس را به مدرسهاى گسترده براى ترویج فلسفه و علوم دیگر مبدل ساختند که نام برخى از آنان مانند ابن مسرّه و ابن باجّه و ابو الحکم کرمانى (که گفته مىشود نخستین کس است که رسائل إخوان الصفا را به اسپانیا برده)، و ریاضیدان و منجم معروف مجریطى (مادریدى)، بسیار شهرت یافته است.
در سایه این فضاى مناسب، و با وجود اینکه لفظپرستى ظاهرگرایى و حشویگرى و قشرىمآبى در آنجا بصورت مذهب فقهى ظاهریه در بسیارى مواقع کارشکنیها مىکرد، فلاسفه بزرگى مانند ابن الصائغ یا ابن باجّه (در گذشته حدود 532 ه/ 1138 م)- که او را مىتوان فارابى اسپانیا دانست- و شاگردش ابن طفیل (ابن سیناى اسپانیا) مؤلف رساله حىّ بن یقظان (حدود 494- 580 ه)، و نیز ابن رشد (520- 594 ه) و ابن سبعین (در گذشته 698 ه/ 1269 م) از آنجا برخاستند. در زمان ابن رشد بود که عارف معروف «ابن عربى» نیز در اندلس چشم به جهان گشود.
حوزه اسپانیا- اگرچه بسبب نام ابن رشد- در اروپا شهرت یافته است، ولى بیشتر اهمیت تاریخى آن در آن است که واسطه و سرپل انتقال فلسفه و علوم و فنون به اروپا بوده است. از نظر تاریخى، سیر حکمت و علوم طبیعى و ریاضى و نجوم و مانند آن به اروپا را باید از دو طریق دانست:
أوّل، از راه تلمّذ و تربیت طلاب مسیحى اسپانیایى یا اروپایى در حوزههاى مسلمین در اندلس و مراجعت آنان به کشورهاى خود (و بیشتر به رم) به صورت کشیش و راهب مسیحى و حکیم و دانشمند. این طریق بیشتر به انتقال حکمت اشراقى به اروپا کمک نمود و حوزههاى مسیحى را قرنها تحت تأثیر حکمت اشراقى باطنى شیعه و کتب اخوان الصفا و مانند آن (همچون کتب ترجمه شده فلوطین) و تفاسیر مسلمانان قرار داد.
دوم، از راه ترجمه کتب مسلمانان در فلسفه و منطق و ریاضیات و نجوم و پزشکى از زبان عربى، و همچنین کتب ترجمه شده از یونانى به زبان عربى، که نخست به زبان لاتین و سپس به زبانهاى دیگر ترجمه گردید و دستمایه تحقیقات کشیشان قرون وسطا قرار گرفت.
درباره طریق نخستین، یکى از محققان عرب « محمد على أبو ریان، أصول الفلسفة الإشراقیة، ص 48.» مىگوید:
حکمت اشراق پیش از سهروردى با مکتب ابن مسره اندلسى (قرطبه از 883 م تا 931 م) در مغرب گسترش یافت، که آمیزهاى از فلسفه انباذوقلس (امپداکلس) در آن بود. همین مکتب اشراقى بود که به مدرسیّون (اسکولاستیک) مسیحى غرب منتقل شد و کسانى مانند اسکندر هیلز و ریموند لول و راجر بیکن و دون اسکاتوس را تحت تأثیرقرار داد.
راه نخست، از راه دوم- یعنى ترجمه کتب به لاتین- جدا نبود یعنى تقریبا تمام کسانى را که در نزد مسلمین- چه در اسپانیا و چه در نقاط دیگر مانند بغداد و شام- علم و فلسفه آموخته بودند مىبینیم که به کار ترجمه نیز مىپرداختند و گاهى حوزههاى ترجمه (دار الترجمة) تشکیل مىدادند و مترجمان چیره دست و آشنا بزبان عربى را به آنجا مىآوردند.
براى آشنایى بیشتر به این جریان طبیعى حکمت و علوم از ملل متمدن به ملل عقب افتاده- که طبق قانون ظروف بهم پیوسته در فیزیک، در جوامع انسانى نیز انجام مىگیرد- شایسته است که به تاریخ و اوضاع اجتماعى غرب آن روز نگاهى گذرا بیندازیم.
با سقوط امپراتورى رم غربى و تسلط اقوام وحشى (گلها- ژرمنها و قبایل دیگر) در قرن 4 م، تمدن رمیها جاى خود را به هرج و مرج فرهنگى و جهل و توحّش فکرى و روحى داد و خوانین و امرا به نام بارونها و دوکها و کنتها و شوالیهها بجاى امپراتورها نشستند و نظام فئودالى بحد کمال رسید. تنها کسى که توانست نظام سیاسى اروپا را شکل بدهد و قبایل و خوانین را متحد کند شارلمانى (حدود 800 م) معاصر هارون عباسى است.
این پادشاه که با ملت متمدن و پیشرفته مسلمان همسایه بود به اندیشه نجات ملل اروپایى بر آمد و داستان رابطه او با هارون و دریافت هدایایى از وى (که گویا ساعتى- اولین ساعت دستساز- نیز هدیه گرفته است) معروف مىباشد. شارلمانى که جهل و توحّش اقوام خودى و تمدن و رواج دانش در میان مسلمانان را دریافته بود چون مىخواست عظمت یونان و روم قدیم را براى خود تجدید کند فرمان داد مدارسى مانند مدارس مسلمانان در صومعهها تأسیس گردد، و براى تربیت استاد و دانشمند، عدهاى را به کشورهاى مسلمان گسیل داشت و همین مدارس (که به آنها اسکولا مىگفتند) بعدها مایه تأسیس دوره اسکولاستیک گردید.
دوران پیش و بعد از شارلمانى (یعنى بین 600- 1000 م) را قرون میانه یا (وسطا) نام گذاردهاند که به دوره تاریکى مشهور شده است. بتعبیر یکى از مورخان اروپایى: «تفکّر در این پانصد سال به کلى تعطیل بود». « مبانى فلسفه غرب، هالینگ دیل، ص 115.»
فلسفهاى که در آن دوران به اروپائیان رسیده بود همان بود که روحانیون مسیحى از عقائد اوریگنس و آگوستین بدست آورده بودند و عناصر فلسفى آن را حذف نموده و اقانیم سهگانه اب و ابن و روح القدس را- که اقتباسى از «احدیت» و «عقل» و «نفس» فلوطینى و اشراقى اسکندرانى بود- نگهداشته بودند و تمام مباحث- باصطلاح لاهوت- آنها مسائلى به کلى میان تهى و بىفایده بود که بشکل کلام مسیحى ناقص در آمده بود.
تلاش مسیحیان نخستین آن بود که به مسیحیت، شکل و صورت فلسفى (فلسفه اشراقى) بدهند، ولى در کلیسا و مسیحیت قرون وسطا کوشش بر آن بود که فلسفه را به رنگ مسیحیت (تورات و انجیل) در آوردند؛ و همین دو حرکت سبب گردید که مسیحیت واقعى شناخته نشود و بدست رؤساى مسیحیت وقت، اصول موضوعهاى ساخته و پرداخته شد که بشرى بودند نه إلهى و نه مسیحى.
پارهاى از منطق ارسطوئى و افلوطینى از طریق فورفریوس نیز در میان علما رواج یافته بود که چندان آبرو و احترامى نداشت و با رقیبى مانند ادبیات درگیر مبارزه بود. در قرن دهم میلادى در نزاع میان منطق و ادبیات، سرانجام منطق شکست خورد و در این راه دو منطقى به نام برانژه و روسئن اعدام شدند.
روز به روز عمق جهالت و تعصب و تقلید در اندیشه و دانش مسیحیت اروپا در آن روزگار بیشتر مىشد، در حالى که همزمان و در طول این قرون تاریکى در اروپاى مسیحى، ملل مسلمان در اوج تمدن بودند و والایى فرهنگ اسلامى را مىگذراندند.
این همان دورانهایى است که فارابىها و ابن سیناها و رازىها در ایران و کشورهاى دیگر حضور داشتند و اسماعیلیه و اخوان الصفا و فلسفه و علوم دیگر را به سراسر قلمرو اسلامى مىرساندند؛ و بقول یکى از مورخان اروپایى فلسفه: «مردم تحصیلکرده امروزى غرب نمىتوانند تصور کنند که در قرون وسطا که بیزانسیها و مسیحیان اروپا در جهل و خرافات بسر مىبرند، مسلمین و مدارس اسلامى تا چه سطحى در اوج علمى قرار داشته است». « تاریخ فلسفه قرون وسطى، بىژوان (ترجمه عربى).» «دست کم از زمان ژربر، اسپانیا (شبه جزیره ایبریا) نقش پل واسطه فرهنگى را بین مسلمین و اروپا داشته است». « همان.»
اما در این قرون، دو واقعه نظامى و جنگ بزرگ روى داد که سرنوشتساز بود و وضع اروپاى مسیحى را به کلى دگرگونه ساخت و به رشد فرهنگ و علم و فلسفه آن شتاب بسیار بخشید: یکى جنگهاى صلیبى، و دیگرى فتح اندلس. این دو جنگ بهمان اندازه که براى مسلمانان زیانبار بود، براى اروپا سودمند افتاد و به روح و اندیشه و اقتصاد و فرهنگ آنان جان تازه بخشید.
در یادداشت بعد سعی خواهد شد حمله مسیحیان اروپایی به اندلس اسلامی بازگو شود .
پینوشت : المظاهر الإلهیة فی أسرار العلوم الکمالیة، مقدمهمصحح، ص:245- 252
پایان پیام /
نظر شما