الان شاتر را فشار بده!!

بهرام محمدی فرد انتخاب شده بود که به ما خبر این بزم اختصاصی را منتقل کند بدون هیچ توضیح اضافه‌ای. خدواند در آن لحظه لطف کرده و فقط به فرشته‌ای که به استقبال این پنج نفر این طرف پل فرستاده بود گفت: در گوش بهرام نجوا بکن و بگو الآن شاتر را فشار بده!

خبرگزاری شبستان- رضا حقی؛ یکی از دوستان تلفن کرد و گفت: یک عکس برایم می‌فرستد و از من خواست حس خودم را در مورد این عکس برایش بنویسم. گفت میخواهد در مورد جنگ نمایش کار کند و ادامه داد: این عکس توسط عکاسی به نام بهرام محمدی فرد گرفته شده است و مربوط به چهارم آبان سال ۱۳۵۹ است. زمانی که ۷۰۰ تکاور نیروی دریایی و نیروهای مردمی و بخشی از لشکر زرهی اهواز مقابل ۱۰ هزار سرباز و نیروی هوایی و ۲ هزار و۴۰۰ تانک عراقی به فرماندهی « محمد جهان آرا» مردانه ایستادند. تنها چند روز به سقوط خرمشهر مانده بود و این پنج نفر در آن لحظه از پل عبور کردند تا کمی نیروهای عراقی را معطل کنند. این پنج نفر هیچ وقت شناسایی نشدند و قهرمانان گمنام این سرزمین هستند.


چندین روز هست که درگیر این عکس شده ام و هربار که نگاهش می‌کنم یاد یک عنوان برایش می‌افتم و هر بار یک حسی تازه در من ایجاد می شود. حس توام با افتخار، درد، آرامش، فراق، غصه، غبطه، حس‌های توامانی که نمی توانم بر روی کاغذ بیاورم. دقایق طولانی مرا به گریه می‌اندازد. با دیدن این عکس هر بار میخکوب می‌شوم و حسی از اقتدار، عظمت همراه مظلومیت به من انتقال می‌دهد. باز هم نمی‌توانم حسم را بگویم درست مثل موقعی شده‌ام که مقابل خانه کعبه می‌نشستم و معمولا از بغل دستی هایم که فارسی بلد بودند می‌پرسیدم: حس شما از دیدن کعبه چیست؟ اکثر آنها می‌گفتند: آرامش، احساس خوب و معمولاً آخر جمله می‌گفتند، نمی‌توانند به درستی حس خودشان را بگویند، ولی می‌توانند ساعت‌ها با حال خوب بنشینند و کعبه را ببینند.


چیزهایی هست که فقط باید دید و نمی توان به دیگران انتقال داد. عکس برایم یادآور تابلوی ظهر عاشورای استاد فرشچیان است که هر بیننده ای را مجذوب خود می کند. وقتی نماینده یونسکو در ایران ۴۵ دقیقه مقابل تابلو ایستاد، از او پرسیدند: مگر میدانی موضوع تابلو چیست؟ جواب داد: نمی دانم. ولی موقع دیدن این تابلو احساس می‌کنم هزاران خورشید همزمان با هم در حال غروب کردن است.


انگار روزهای زیادی طول کشیده است تا مقدمات آماده شود و این عکس گرفته شود. انگار ساعت ها یک گروه حرفه ای شامل نورپرداز، طراح  لباس، طراح صحنه، کارگردان و بازیگران این صحنه را تمرین کرده اند و بعد عکاس، این فریم را ثبت کرده است. اینکه بتوانی در یک فریم این همه حس انتقال بدهید، آدم را متحیر می‌کند. نخل کنار پل مکان را به ما انتقال می دهد. تیرهای عمودی ایستادگی سرو گونه این پنج نفر را یادآور می‌شود. سایه های رقصان روی پل سرانجام عابرین را به ما نشان می دهد. نورپردازی و ایجاد سایه در روی پل زیبایی قاب را چند برابر کرده است. سرسبزی درختان سمت راست عکس که نظاره گر آرامش آدم های وسط پل هستند، نشان دهنده تداوم زندگی است. برگ های ریخته شده و خار و خاشاک اول پل که کم کم از مقدارشان در عمق تصویر کم می‌شود. تمیزی و پاکی که آخر پل دیده می شود و با پرسپکتیوی که ستون های روشنایی دو طرف پل  ایجاد کردند، تمیزی آن ها بهتر به ما انتقال داده می‌شود.


انگار از زمین خاکی و گرد و غبار گرفته این دنیا به طرف تمیزی و پاکی و آسمان آبی آن دنیا هدایت می شویم. اینها را متوجه می‌شوم و می‌گویم چقدر همه کارشان را به غایت درست و با وسواس و حرفه‌ایی انجام داده‌اند، نورپرداز، طراح لباس، گریمور، طراح صحنه، همه عوامل تمام نکات ریز را رعایت کرده‌اند. ولی یک چیز مرا متحیر می‌کند، می‌دانم که با ماه‌ها تمرین کردن، بازیگران نمی‌توانند این همه حس را از پشت سر انتقال دهند. وقتی از بازیگران بخواهی همزمان چند حس را به تو منتقل کنند آن هم از پشت سر و از نمای دور، شدنی نیست. خودم را جای کارگردان می‌گذارم و به بازیگران توضیح می‌دهم که آن طرف پل ۱۰ هزار عراقی همراه با ۲ هزار و ۴۰۰ تانک منتظر شما هستند و شما می‌دانید بعد از عبور از این پل جان عزیزتان، یعنی تمام هستی تان را از دست می‌دهید. دیگر پدر، مادر، همسر و فرزند و دوستانت را نمی‌بینید و مستقیم به قتلگاه  می‌روید. بازیگران می‌پرسند، بترسیم. می‌گویم نه عاشقانه باید راه بروید. رقص‌کنان باید راه بروید، فرشته‌ها آن طرف پل منتظر شما هستند و شما فرشته‌ها را می‌بینید. آنها مشغول پایکوبی هستند. لحظه شماری می‌کنند تا شما به آن طرف بروید تا در مهمانی آنها شرکت کنید و در بزمشان شریک باشید.


می‌پرسند: یعنی با خوشحالی برویم. می‌گویم: نه با صلابت و محکم قدم بر می‌دارید، می‌خواهم تمام صلابت و جوانمردی را در پاهایتان به ما انتقال بدهید. مثل این ستون‌های روشنایی دو طرف پل که محکم ایستاده‌اند و منبع روشنایی هستند. می‌گویند: پس همه پوتین بپوشیم تا در راه رفتن به ما کمک کند این صلابت و استواری را بهتر نشان بدهیم. می‌گویم: نمی شود، آن زمان پوتین به اندازه همه وجود نداشت که به همه بدهند، اسلحه به تعداد آدم‌ها به زور پیدا می‌شد. سنگین‌ترین سلاح آنها  آر پی چی  بود، که آن‌را هم این طرف پل نگه داشته بودند، برای آخرین دقایق استفاده کنند چون به اندازه  کافی گلوله آر پی جی نداشتند. اصلا صلابت خالی نیست. خشک نباید راه بروید، مگر رژه است که پوتین بپوشید و محکم قدم بردارید. استوار راه می‌روید ولی این کار را جوری با آرامش انجام بدهید که انگار به یک پیک نیک دوست داشتنی می‌روید و دارید حال می‌کنید.


این حال کردن لب کارون را به ما انتقال بدهید. شما به مهمانی خدا می روید انگار خدا آن طرف پل منتظر شماست. مگر این جمله را از امام حسین(ع) نشنیده‌اید که از قاسم می‌پرسد: مرگ نزد تو چگونه است؟ جواب می‌دهد: «از عسل برایم شیرین تر است.» جوری قدم بر می‌دارید که مرگ را مانند عسل می‌بینید. شیرینی عسل را به ما انتقال دهید. با صلابت، با آرامش، رقص‌کنان، عاشقانه، با حجب و حیا همراه با راحتی، بدون دغدغه و استرس، انگار زمین را نمی‌بینید و در آسمان‌ها پرواز می‌کنید. می‌گویند: پس همش خوشحالی و شعف است؟


می‌گویم: آره ولی  همزمان این حس را انتقال بدهید که این طرف پل پدر، مادر، همسر، فرزند و دوستان و فامیل و محله و شهر خودتان را دیگر نمی‌بینید. آخرین باری است که از این پل رد می‌شوید. می‌گویند: خیلی مشکل است این همه حس را با هم انتقال بدهیم  آن هم از پشت سر  و از طریق ژست بدن و حرکت راه رفتن. خیلی مشکل است.


باز هم برایشان توضیح می‌دهم، از خاطرات آن زمان برایشان می‌گویم. چشمانشان خیس می‌شود، چندین بار صحنه را تکرار می‌کنیم تا آن لحظه را ثبت کنیم، ولی موفق نمی‌شویم. این کار شدنی نیست این همه حس مشترک را نمی‌ توان بازسازی کرد. نمی‌شود که نمی‌شود. فقط  یک بار این اتفاق افتاد. در همان لحظه‌ای که خداوند خودش صحنه را کارگردانی کرده و همه کارهای صحنه را خودش به تنهایی انجام داده است، خودش نورپردازی کرده، گریم کرده جای دوربین را معلوم کرده است و بهرام محمدی فرد برگزیده شده بود برای ثبت این لحظه. این حواله از مدت‌ها پیش از سوی خدا برایش فرستاده شده بود، همانطور که از میان مردم یک کشور فقط آن پنج نفر را دعوت کرده بود برای یک بزم اختصاصی.


و ما اجازه نداریم بدانیم کدام فرشته‌ها در آن بزم پایکوبی می‌کردند و یا حتی اسم پنج نفر مهمان چه بوده است؟! بهرام محمدی فرد انتخاب شده بود که به ما خبر این بزم اختصاصی را منتقل کند بدون هیچ توضیح اضافه‌ای.
خدواند در آن لحظه لطف کرده و فقط فرشته‌ای را که به استقبال این پنج نفر این طرف پل فرستاده بود گفت: در گوش بهرام نجوا بکن و بگو الآن شاتر را فشار بده!

 

کد خبر 1177570

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha