"شب‌های ساسان" و "سفر به روایت سرفه‌ها"؛ قصه رنج و  خاموشی صدا

جانبازان شیمیایی روزگار سختی را می‌گذرانند؛ مردانی که چه زجرها کشیدند پس از دفاع مقدس و چه خاموش جان دادند.

به گزارش خبرگزاری شبستان از همدان، جانبازان شیمیایی روزگار سختی را می‌گذرانند؛ روزهایی که با خس خس نفس‌ها همراه شده است. رنجهایشان گاه در قاب دوربین یا چرخش قلم به تصویر کشیده می‌شود. کتاب‌هایی به زیبایی "شب‌های ساسان" یا غم انگیزی "سفر به روایت سرفه‌ها".

مجید مرادی، هنرمند همدانی متولد 1346 است که از نیمه دوم دوران دفاع مقدس به جبهه نبرد شتافت و تا آخرین روز در منطقه باقی ماند"شب‌های ساسان" خاطرات و روایت های کوتاه مجید مرادی، جانباز شیمیایی از دوران بستری در بیمارستان ساسان تهران(سال‌های 85 تا 89 ) است که یادگار نوشته برخی رفقای دوران جنگ بر زیبایی آن افزوده است.

نثر ساده و روان، سادگی، صمیمیت و مظلومیت از ویژگی‌های این اثر ارزشمند است. طراحی جلد این کتاب که به وسیله انتشارات برکت کوثر چاپ شده؛ یادآور خاطرات دوران دفاع مقدس و الهام گرفته از دفترچه‌های خاطرات رزمندگان است.

در آن زمان دفترچه خاطراتی که رزمندگان بتوانند خاطرات و دل‌نوشته‌های خود را در آن یادداشت کنند به هر رزمنده می‌دادند و در هر پایین صفحه، احادیث و روایات چاپ شده بود. در ضمن علاوه بر قدیمی بودن نوع طراحی و ظاهر کتاب از کاغذهای کاهی برای برگه‌های آن استفاده شده است.

به تعبیر نویسنده که در مقدمه کتاب آمده: «این قصه روایتی است از مردانی که چه زجرها کشیدند پس از دفاع مقدس و چه خاموش جان دادندتقدیم می‌شود به جانبازانی که هیچ وقت از گذشته خود پشیمان نشدند. به سرفه‌های خشک و سوت دارشان؛ به دردهای طاقت‌فرسای قطع نخایی‌ها.

به چشمان بارانی مردان، زنان و کودکانی که شاهد سوختن شمع گونه جانبازان بودند. به رزمندگان هشت سال دفاع مقدس؛ به رزمندگان سپیدپوش، پزشکان وپرستاران بیمارستان‌ها به ویژه بیمارستان ساسان.»

«شب‌های ساسان» روایت کوتاهی از دردهای مجید و دوستانش در بیمارستان ساسان است. دردهایی که نویسنده از لحظات سخت جانبازان شیمیایی و روزهای حماسه روایت کرده و با شرح داستان دوست صمیمی‌اش ایرج به اوج می‌رسد: «فکر ایرج یک لحظه هم رهایم نمی‌کند. چند بار به بخش icu زنگ می‌زنم. انگار حالش نمی‌خواهد خوب شود؛ نگرانی دارد دیوانه‌ام می‌کند. یعنی ایرج مسافر پل بهشت است؟

اگرچه همه بسیجی‌ها بزرگترین آرزویشان شهادت است، ولی من نمی‌خواهم الان ایرج مسافر این پل شود. آخر بعد از این همه سال؟ ابنجا؟ این جوری؟ صدایی خلوتم را به هم می‌زند: «بابا اینقدر فکرشو نکن یا خودش میاد یا نامه‌اش»صغر است؛ می‌آید و می‌نشیند و کنار من و ادامه می‌دهد: نگران نباش، توکلت به خدا باشه؛ اون روزها که رفتیم فکر اینجاش رو هم کرده بودیم.

حال عجیبی دارم؛ حاجی همه بچه‌ها را جمع می‌کند کف بخش، دعای توسل برایش می‌خوانیم. انگار دل همه پر است؛ تا دعا شروع می‌شود؛ همه می‌زنند زیر گریه، وای خدا فاصله بین منطقه و بیمارستان به نقطه صفر رسیده است. اصغر شروع به خواندن می‌کند: هرکه دارد هوس کرب و بلا بسم‌ الله.»

از حلبچه تا هیروشیما

«سفر به روایت سرفه‌ها» هم کتابی است که به سفر جانبازان شیمیایی و اعضای موزه صلح تهران به توکیو و هیروشیما در تابستان 1391 اشاره داردنویسنده(حمید حسام) برای شرکت در مراسم سالگرد حمله اتمی آمریکا به هیروشیما به دعوت گروه پل از ژاپن و هماهنگی انجمن حمایت از قربانیان سلاح‌های شیمیایی ایران به هیروشیما سفر کرده است.

در این سفر اعضای این انجمن و تعدادی از جانبازان شیمیایی، حسام را همراهی می‌کنند و کتاب ماحصل دیده‌ها و شنیده‌های وی در ژاپن و به ویژه هیروشیماست. نویسنده در این سفر  هشت روزه به تک‌تک لحظات ارج نهاده و کار خود را از ابتدای سفر با خاطره‌نویسی آغاز کرده است.

نویسنده در مقدمه این کتاب می‌نویسد: «رفتن به سفر و "سیروا فی الارض" اول بارم نبود و شاید نیست، اما این سفر با سفرهای قبلی‌ام تفاوت ماهوی داشت. چرا که باید نفس به نفس جانبازان شیمیایی می‌دادم و به سرزمینی می‌رفتم که امواج هسته‌ای در 67 سال پیش برای اولین‌بار، تن تاریخ را سوزاند و من ناخواسته، مشق ناصر خسروی بر گردنم آمد و با شنیدن نام هیروشیما به عمق فاجعه پرتاب شدم و در مواجهه با سونامی آتش نه می‌توانستم و نه می‌خواستم ناصرخسرو باشم.

باید خودم را در آن هیاهو پیدا می‌کردم. آن خودی که با سرفه‌ها زندگی کرده بود و طعم گاز خردل را می‌شناخت. پس باید سفرنامه را رنگی دیگر می‌زدم؛ نه بر سیاق تقلید و تکرار، بل سفرنامه‌ای که پژواک فریاد خاموش سرفه‌های جانبازان شیمیایی است.

در بخشی از  کتاب می‌خوانیم: «خدا را شکر، می‌سازم یا بهتر می‌گویم می‌سوزم. دنیای درون یک جانباز شیمیایی مثل یک تکه آتش است که بی‌وقفه می‌سوزد و جلوه و نمود بیرونی آن تا حد کمی پیداست. شاید یک پزشک متخصص ریه، بهتر بفهمد که من چه می‌گویم:

یک ریه‌ام صد درصد از کار اقتاده و ریه دیگرم فقط 20 درصد سالم است. چشمم نیز شش بار عمل شده است تا مجرای اشکم باز باشد. تازه شده اینکه می‌بینید. چشم به چشم علی جلالی می‌دوزم؛ از گوشه‌های چشمش، قطره‌ها جمع می‌شوند و دانه دانه روی گونه‌هایش می‌غلتند و او پی در پی با یک دستمال سفید، آن‌ها را می‌گیرد.

درک می‌کنم؛ می‌فهمم، اشک‌های بی‌اراده برای چشم‌هایی که عمری زیارت عاشورا می‌خوانده یعنی چه. راستی وقتی کسی زیر باران شدید صورتش خیس شود و همزمان گریه کند؛ آیا می‌شود آب باران را از اشک‌ها تشخیص داد؟

این سئوال را بعد از خیره شدن به سیمای مظلوم حاج علی از خودم می‌پرسم و جوابش را با یک جمله به خودم می‌دهم: "السلام علیک یا قتیل العبرات".»

 

کد خبر 1185100

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha