خبرگزاری شبستان: با کمی کنکاش در تاریخ سینمای جهان میتوان اعتراف کرد عظیمترین و حیرتانگیزترین فیلمی که درباره سلیماننبی(ع) ساخته شده، آخرین ساخته شهریار بحرانی است و با اندکی کنکاش بیشتر میتوان فهمید که این ادعا چندان اغراقآمیز نیست.
اگر ملک سلیمان را با نمونه ایتالیاییاش «ملکه سبا» ساخته پیتر فرانسیچی محصول 1952 ایتالیا (که با حضور بازیگرانی همچون لئونواروفو، جینو چروی و... ساخته شد) قیاس کنیم، بهسادگی متوجه خواهیم شد ساخته فرانسیچی فاقد بدنه روایی شفاف با جاذبههای محتوایی است و بهصورتی کاملا تئاتری ساخته شده است.
در مقایسه با «سلیمان و ملکه سبا» به کارگردانی کینگویدور (محصولی هالیوودی و تحتتاثیر نظام استودیویی آن دوران) نیز آخرین ساخته بحرانی، اقتباسی قرآنی و شعفانگیز است که در پرداخت شخصیت محوری آن دقتی خاص لحاظ شده و برخلاف نمونه هالیوودی، محوریت قصه از آن پیامبر است. در محتوای اثر کینگ ویدور جاذبههای دروغین روایی، افزودن تم شکسپیری، خرافههای تاریخی، بنمایههایی چون اختلافات بر سر قدرت میان سلیماننبی و برادرش دستمایه اصلی شده و افزودن تم فمفتال به چارچوب کلاسیک فیلم از شکوه معصومانه سلیمان کاسته است.
تلویزیون BBC در دهه 80 نیز دست به ساخت مجموعه دهگانهای درباره پیامبران الهی زد که از قضا داستان سلیماننبی در آن یکی از ضعیفترین فیلمهای محتوایی و فرمی در این زمینه محسوب میشود.
در سال 2009 نیز فیلمی با نام سالمون کین (مایکل جیبست) ساخته شد که تمام مایههای اصلی فیلم کینگ ویدور را با کمی خرافه بیشتر، ترکیب کرده و قصه را به قرن شانزدهم در انگلستان برده و باز هم اختلاف سلیمان و برادرش در این فیلم (که اقتباسی از فیلم ویدور است) در محوریت داستان قرار گرفته است.
البته سالمون کین همچون قصه اصلی سلیماننبی، جدال با اهریمن را در بنمایه داستانی خود دارد اما فیلم بشدت ضعیف و پیرنگ اصلی روایتش قصهای شوالیهای در پسزمینهای عاشقانه، کممایه و ضعیف است. در چنین جغرافیایی باز هم «ملک سلیمان(ع)» بحرانی خالی از ایراد نیست.
فاصله منطق روایی تا ذوقزدگی
سینمای وطنی در این سالها در اثر نبود بودجه، بیشتر تولیداتش معطوف به سینمای اجتماعی شده و همین موضوع که عملا سبب شده سینمای اجتماعی هم در قالب فرمی متکی به نماهای بسته چند ساختمان، آپارتمان و... شود، بهتدریج میزانسن و دکوپاژهای غیرمتعارف را در جریان فیلمسازی کمرنگ کرده است.
بحرانی بهعنوان نماینده طیفی از کارگردانهای داخلی با ساخت ملک سلیمان عملا نشان داد که کارگردانهای ایرانی برای ساخت آثاری از این دست در مرحله آزمون و خطا به سر میبرند. گرفتار شدن در حیطه سینمای اجتماعی این آسیب را به بدنه سینما وارد میکند و بهتدریج آثار سینمایی ایران رفتهرفته شبیه تلهفیلمهای تلویزیونی خواهد شد.
پروداکشن عظیم «ملک سلیمان» اما به بحرانی فرصت این آزمون و خطا را اعطا کرد. کارگردان در بیشتر موارد در چیدمان تصاویر و تلقی از دکوپاژهای مختلف به خطا میرود. ملک سلیمان از لانگشات لبریز است که عملا بخش عظیمی از آنها در خدمت محتوا و روایت فیلم نیست. مثلا بخشهای سوارکاری و سفر سلیمان به شهرهای مختلف را شاهد هستیم که دوربین از نمایی تقریبا مدیوم سعی میکند حرکت اسبها را حماسیتر نشان دهد، ناگهان تصویر کات میخورد و سلیمان به دلیل مرگ همسرش بازمیگردد.
اگر آثار حماسی کلاسیک سینما را مدنظر قرار دهیم، وجود چنین تصاویری مثل سوارکاری قهرمان یا قهرمانان (با این تصاویر و صداگذاری متفاوت) زمینهای فرمی برای احیای یک پیامد حماسی محتوایی است. در اینجا اما این مقدمهچینی حماسی و تصویر سلیمان و لشکریانش با آن شکوه تصویری به جای اینکه مقدمه یک نبرد یا برخورد باشد، کات میخورد به گرفتن یک خبر و در نهایت یکهسواری سلیمان برای بازگشت و خاکسپاری همسرش.
در شروع فیلم هم دوربین آسمان و ریسمان را درمینوردد و به 2 سوارکار میرسد که مقصدشان محوریت روایی ندارد و به ملاقات با یک جادوگر ختم میشود. این مقدمهچینی تصویری چنین طولانی و استفاده از نماهای لانگ در این بخش ابتدایی هم محلی از اعراب ندارد. در مقابل نبردی که در کنار دریا رخ میدهد فاقد نماهای باشکوهی از این دست است تا عظمت نبرد خیروشر را عیان کند.
ملک سلیمان اثری متناسب با استانداردهای جهانی است اما در مقایسه با آثاری نظیر بنهور، اسپارتاکوس، آیوانهو، گلادیاتور و حتی رابینهود فرمش در خدمت محتوا نیست و ذوقزدگی کارگردان برای گرفتن تصاویر عظیم ابتدایی (که کارگردانهای ایرانی حسرتش را میبرند) در این موارد کاملا نمود دارد.
یادداشتی از علی ستاریان
پایان پیام/
نظر شما