سفر به جنگل شاه بلوط با خنکای آبشار ویسرود

خبرگزاری شبستان:روستای ویسرود در شهرستان شفت، قطب تولید شاه بلوط در ایران است. آبشار ویسرود، یکی از جاذبه های گردشگری این روستای کوهستانی است.

خبرگزاری شبستان_ رشت، مهری شیرمحمدی؛ بوی شکوفه‌های شاه بلوط در جنگل‌های «ویسرود» می‌پیچد. رویشگاه این میوه قهوه‌ای رنگ بجامانده از جنگل‌های هیرکانی، در ویسرود و دره سیاهمزگی است. ولی قطب تولید شاه بلوط در «ویسرود» است. صدای پای آب و خنکای پیچیده لای درختان، مرا وا می‌دارد که مدتی ماشین را در جاده زندگی متوقف کنم تا موسیقی طبیعت را به جان بشنوم و به جستجوی درختان شاه بلوط بروم که میوه‌های قهوه‌ای رنگش دو ماه دیگر به بار می‌نشیند و من در جاده‌ای که قرن‌هاست شاهد کوچ عشایر است، ایستاده‌ام. جاده‌ای که دامداران کوچنده شهرستان شفت از آن عبور کرده و تا ییلاق «دیار و سلانسر» می‌روند.

 

صدها سال است جنگل‌های بلوط ویسرود، شاهد کوچ عشایر در بهار و بازگشت در پاییر برگ ریزان است و من این بار ترجیح می‌دهم در دره‌ای اتراق کنم که شاید، یکی از منزلگاه‌های عشایر، پیش از کوچ به ارتفاعات شفت می‌باشد. ییلاق و جنگل‌های ویسرود، اگرچه با آمدن خودروهای آفرودی و شاسی بلند از گزند حوادث دور نمانده، اما به مدد وجود «امامزاده ابراهیم» در بالادست، کمتر مورد بازدید قرار می‌گیرد.

 

در مسیر اصلی شفت به امام زاده ابراهیم و پیش از رسیدن به روستای «لاسک»، جاده فرعی وجود دارد که به جاده عشایر معروف است. پیش از پیچیدن به این جاده فرعی، پل آهنی بر رودخانه ویسرود ساخته شده است که مشخصه تغییر مسیر می‌باشد.

 

 

اینجا در جاده‌ای که به ییلاق می‌رود، هنوز می‌توان ردی از معماری خانه‌های روستایی کوهپایه را دید؛ خانه‌هایی با کرسی چینی سنگی، تلاری روبه آفتاب و نرده‌های چوبی ضربدری. هنوز در حیاط برخی از این خانه‌ها می‌توان تل انبار کرم ابریشم را دید. یادگاری به وقت رونق نوغانداری. نمی‌دانم هنوز پرورش کرم ابریشم در این منطقه رواج دارد و یا مانند دیگر نقاط گیلان رو به افول است.

 

روستای ویسرود چنان در میانه کوه‌های بلند شفت محصور شده که جنگل‌های مشرف به آن، زیبایی آن را دو چندان کرده است. اگر آبشار دره ویسرود برای مردم ناشناخته است، ولی شاه بلوط‌های ویسرود، سال‌هاست در بازارهای گیلان جا باز کرده‌اند. بلوط‌هایی که متاسفانه چندسالی است آفت به جانش افتاده. این دانه‌های بزرگ قهوه‌ای رنگ، هنوز همچون تکه‌ای الماس و با قیمتی الماس گونه در بازارهای تره بار به فروش می‌رسند.

 

 

اما زیباترین بخش ویسرود، آبشار بلندی است که در طول مسیر جاده پیدا نیست ولی صدای موسیقی آب را می‌توان از ته دره مشرف به جاده شنید. دره‌ای با کوه‌های بهم پیوسته که شعله‌های خورشید، جرات تیغ کشیدن به ته دره را ندارند و من که از گرمای شرجی جلگه به کوهستان پناه برده بودم، می‌دانستم که در ته این دره تاریک می‌توان لحظاتی خنکای طبیعت را به جان خرید. گوش به موسیقی آب، چشم به فلش‌های نصب شده در جاده، به جستجوی آبشار می‌روم. لای بوته‌های وحشی به گل نشسته گل‌های هفت ماه، تابلوی آبشار مرا به سراشیبی تندی می‌برد که بسترش با سیمان پوشیده شده است. اگرچه با این رمپ سیمانی، ماشین‌ها می‌توانند براحتی تا نزدیکی رودخانه بروند، ولی من ترجیح می‌دهم پیاده تا کناره رود بروم. هرچه به ته دره نزدیک‌تر می‌شوم، صدای فروریختن آب از کوه‌های بلند ویسرود عمیق‌تر شنیده می‌شود. اگرچه حجم آب رودخانه در مسیر زیاد نسیت ولی از پل‌های چوبی نصب شده بر رودخانه می‌توان فهمید که در فصل بارش، دبی آب تا چه حد است و آب رودخانه تا چه اندازه بالا می‌آید.

 

 

اما آنچه برایم تعجب آور است، ساخت و ساز کلبه های اسکان موقت و سازه هایی برای بیتوته شبانه مسافرانی است که ته دره و نزدیک به آبشار ساخته شده است. و من یک آن حادثه استهبان جلوی چشمم رژه می رود و مرگ هموطنانی که با طغیان رودخانه جان سپردند و تندآبی که قدرت جابجاکردن ماشین ها را هم داشت. ولی مسافران خسته از زندگی شهری، کنار کلبه های چوبی لب ویسرود، بی قیدانه از اکنون لذت می برند. با چای هیزمی که پسرک ویسرودی به پا کرده است و من خیره به جرق و جرق ذغال های نیم سوخته، به لیوان های یک بار مصرف پلاستیکی می اندیشم که با چای هیزمی پر و خالی شده و در بستر رود رها می شود.

 

 

فقط این نیست تلی از پلاستیک های رها شده در رود، بطری های آب معدنی و کیسه های بسته بندی مواد خوراکی، کوهی شده در کناره دره سنگی و پسرک می گوید این زباله ها را جمع می کنیم و بعدا آتش می زنیم. از هُرم هیزمی که پسرک بر روی آن نفت می پاشد، پا درون آب رودخانه می گذارم و بجای پل چوبی کناره کوه، ترجیح می دهم ته دره، رودخانه نوردی کنم تا به حوضچه اصلی آبشار برسم. پای در آب و سر به آسمان تاریک بهم پیوسته با شاخه های شاه بلوط، گرمای امرداد را به خنکای آبشار می سپارم و به شکاف کوهی می نگرم که در سایه سار درختانش آب از ارتفاعی بلند به پایین می ریزد و کوه ستبر و سخت را چنان شسته که حوضچه ای در پای آبشار ایجاد کرده است و من شعر سهراب سپهری زمزمه می کنم که «زندگی آبتنی کردن در حوضچه اکنون است.»

کد خبر 1199832

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha