خبرگزاری شبستان - البرز؛ اسارت واژه غریبی است، به ویژه که برای رضای خدا و آزادی وطن گرفتار آن شده باشی. بالاتر آنکه در سرزمین و میان مردمی اسیر باشی که هر روز زخم های اسارت را تازه تر از همیشه می کنند.
( ۲۶ مرداد) برگی از تاریخ انقلاب اسلامی ایران است، سالروز ورود آزادگان به وطن. آزادگانی که سال ها طعم اسارت در زندان های بعثی را تجربه کردند و در نهایت با سربلندی به ایران اسلامی بازگشتند.
حضرت امام خمینی(ره) بنیانگذار انقلاب اسلامی ایران فرموده بود که اگر روزی اُسرا به ایران برگشتند و من نبودم، سلام مرا به آن ها برسانید و بگویید که خمینی همواره یاد شما بود. امروز قریب به سه دهه از آزادی آزادگان می گذرد. مردانی که در سینه های خود خاطرات اسارت را به یادگار نگاه داشته اند.
نسل امروز نیازمند آگاهی از گذشته آن آزادگان شریف است و نوشتن کتاب راهکاری برای این آگاهی و باقی ماندن حقایقی که دانستن و انتقال به نسل بعد ضروری است. به همین منظور پای میز گفت و گو با ژاله معینی، نویسنده . منتقد ادبی. مدرس داستان نویس البرزی می نشینیم که کتابی را با محوریت آزادگان نوشته است.
خانم ژاله معینی، به عنوان یکی از نویسندگان البرزی در حوزه ایثار و شهادت در خصوص کتابی که با محوریت آزادگان نوشتید برای ما بفرمایید؟
کتاب تکریت اتاق شماره چهار؛ زندگی نامه امیر آزاده ارتش است. « امیر مرتضی زنگنه» که در اوایل جنگ و دفاع مقدس. در منطقه قصرشیرین به اسارت نیروهای عراقی در می آید. تکریت اسم زندانی که امیر حدود پنج سال از اسارت شون رو اونجا به سر برد. در تکریت چهار اتاق برای افسران وجود داشت، اتاق شماره چهار، اتاقی بود که کسانی که نماز میخواندن و روزه میگرفتن وبه اصطلاح عراقی مذهبی بودن اسیر بودن و در آنجا امیر شاهد اتفاقات زیادی بود، بخاطر همین اسم کتاب رو گذاشتم « تکریت اناق شماره 4».
مدت زمان اسارت و نحوه اسارت شان به چه صورتی بود؟
این آزاده گرانقدر در مدت ۱۰ سال . در زندان رمادیه و زندان تکریت به سر بردند تا چند سال هویت نظامی خود را در اسارت مخفی نگه می دارند. و اسم شان در لیست اسرایی که هلال احمر نبود.
۱۰ سال شرایط سختی را در زندان رمادیه وسپس تکریت تحمل می کنند . خاطرات ایشان سرشار از دردهایی است که خواندن آن و هضم و تحملش برای همه سخت است .
حس و حال شما به عنوان نویسنده از شنیدن آن خاطرات چه بود؟
افسری جوان وموفق که تا می آید طعم انقلاب را بچشد جنگ شروع می شود. لحظه به لحظه وروز به روز زمان اسارتشان پر از قصه های تلخ است. قصه هایی واقعی که انگار مثل تیر بر جان من . خاطره نگار می نشست که نمی کشت مرا ولی ذره ذره وجودم را آب می کرد. گاه با راوی گریه کردم .گاه جنگ افروزان را لعن ونفرین کردم. و با آزادی وبازگشت او وصد شصت افسر اسیر و رسیدن شان به ایران هیجان زده شدم واحساس غرور کردم.
انگیزه اصلی شما از پرداختن به این موضوع و نگارش این کتاب چیست؟
دلیل اینکه من نوشتن این زندگی نامه را پذیزفتم. تشویق و توصیه مرحوم امیر غلامحسین مازیار بود . زمانی با امیر مرتضی زنگنه همرزم بودند . وی خیلی از رشادت های امیر زنگنه تعریف کردند . اینکه چطور در زمان اسارت محدودیت ها را تبدیل به فرصتی برای خلاقیت می کردند خود امیر مرتضی زنگنه بین مصاحبه های انجام شده ذکر کردند که (احتیاج مادر خلاقیت است.).
از این خلاقیت ها با توجه به شرایط سخت زندان بفرمایید؟
خلاقیت ها در گرم نگهداشتن شام و به شکل مخفیانه و دور از چشم عراقی ها گرفته که با چنگال و سیمی که زمان هواخوری کِش رفته بودن و تشتی که ظرف های جای روغن جامد . که نقش ظرف غذا را داشت. کاشت و خشک کردن سبزهایی که جنبه درمانی داشتند در محوطه باز زندان و پر کردن دندان های پوسیده با کاغذ زر ورق سیگار و سوزاندنش بود، که مدت ها آن دندان درد نداشت و یا درست کردن کاغذ یاداشت از پاکت تاید ( پودر رختشویی تاید) برای نوشتن ادعیه و نوحه های امام حسین در ایام عاشورا دور از چشم عراقی ها.
زمان نگارش و مصاحبه این کتاب چقدر به طول کشید و در نهایت به سرانجام رسید؟
مدت یک سال مصاحبه ها . پیاده کردن و تدوین شان طول کشید تا کتاب به مرحله کارشناسی و چاپ برسد .و من مدت یکسال انگار با راوی در صحنه های اسارت همراه بودم ودرد کشیدم اشک ریختم وگاه خندیدیم . به معنای واقعی زندگی کردم. هدفم از نوشتن این کتاب و سایر کتاب هایم از این دست ، این است که آیندگان مان بدانند ما برای این آرامش وامنیت امروزمان چه یهایی پرداختیم چه عزیزانی از دست دادیم چه عزیزانی جانباز ویا اسیر شدند . عزیزان جانباز و آزاده جنگ برایشان هیچ وقت تمام نمی شود . جنگ در ذهن و روان آنها ادامه دارد و همچنان روح شان را آزار می دهد.
و اشارتی به قسمت هایی از کتاب تکریت اتاق شماره چهار....
عراقی ها هم توی این فاصله وارد شهر شده بودند. ماندیدیم. تعقیب و گریز هایی که فرار کنیم وبریم . چه کار کنیم و نکنیم. آنجا بدون مهمات رها شده بودیم. از این خیابان به آن خیابان. عراقی ها ما را دیدند و سرازیر شدن پایین. یک پسر بچه ای بود بنام بهزاد حق پرست . ده . یازده ساله. ما هم دو سه نفری بودیم من بودم و سربازی دیگر.یک نفر از بچه های کمیته بنام سلطان محمدی . بهزاد حق پرست ما را به طرف یک کانال آب راهنمایی کرد ...
در ذهن من آنجا اخر دنیا بود. اولین اردوگاه اسرا در آن شهر. استان انبار( الانبار). رمادیه یک.
نظر شما