به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری شبستان، شیفتگان و عاشقان اباعبدالله الحسین (ع) این روزها هر کدام به گونه ای عشق و ارادت خود را به سالار شهیدان نشان می دهند آنکه پیاده می رود تا حرم دل و آنکه جامانده دلش با یار قرار ندارد و یا حسین گویان متوسل می شود به امام حسین و به قول شاعری که می گوید:« در جوار حرمش هرکه دعاگوست، بگو/جای ما در وسط صحن فقط گریه کند». شاعران همیشه در کلامشان واقعه جانسوز کربلا را با زیباترین و سوزناک ترین واژه ها به تصویر کشیدند همزمان با اربعین حسینی چندی از این اشعار را منتشر می کنیم .
*******
درود اي نازنین آلاله هاي سرخ زهرایی
کـه بشکفتید روی نیزه ها در اوج زیبایی
درود اي یوسف بی پیرهن! اي بحر لب تشنه!
درود اي آفتاب منخسف! اي ماه صحرایی!
زجا بر خیز، اي اشکم نثار حنجر خشکت!
کـه از بهر تو آب آورده ام با چشم دریایی
گرچه قامتم خم گشت از کوه فراق تو
خدا داند شکستم پشت دشمن را بـه تنهایی
سر تو قطعنامه خواند و من تکبیر میگفتم
کـه بر بیدادگر طشت طلا شد طشت رسوایی
اگر از شام می پرسی زننگ شامیان این بس
کـه با سنگ جفا کردند از مهمان پذیرایی
چنان داغ تو آبم کرده و از پا درافکنده
کـه ممکن نیست جز با چشم تو زینب را تماشایی
بـه لطف و رأفتت نازم کـه در ویران سرا یک شب
سر پاک تو شد بر ما چراغ گردهم آیی
خدا دادِ دل ما را ز اهل شام بستاند
کـه بهر کف زدن کردند دور ما صف آرایی
گرفتم پیکرت را چون بـه روی دست در مقتل
گریبان چاک زد ازاین شکیبایی، شکیبایی
قبول حضرتت افتد کـه همچون ابر باران زا
بـه یاد حلق خشکت چشم میثم گشته دریایی
********
اربعینی در دلم حال و هوایت مانده اسـت
پس شمیم سیب سرخ روضه هایت مانده اسـت
اربعینی گریه کردم من برایت روز و شب
تا بـه حالا بر تنم رخت عزایت مانده اسـت
میشود این جا نسیم کربلا را حس کنم
بین هیئت جلوه ی لطف و صفایت مانده اسـت
مادرم از کودکی من را نمک گیر تو کرد
هر کـه نذری خورد عمری مبتلایت مانده اسـت
لحظه هایم پر شده از ماتمی بی انتها
چون بـه قلبم حسرت کرب و بلایت مانده اسـت
بیمه شد این شعر با الطاف اربابم حسین
در دلش وقتی کـه تاثیر دعایت مانده اسـت
*********
عذار نیلی و قدّ خم و چشم تر آوردم
گلاب اشک بهر لاله هاي پرپر آوردم
زجا برخیز اي صد پاره تر از گل! تماشا کن
کـه از جسم شهیدانت، دلی مجروح تر آوردم
تمام یاس هایت را بـه شام از کربلا بردم
چو برگشتم برایت یک چمن نیلوفر آوردم
مسافر از برای یار سوغات آورد اما
من از شام بلا داغ سه ساله دختر آوردم
گرچه سر نداری یک نگه بر سیل اشکم کن
کـه با چشمان خود آب از برای اصغر آوردم
تو بر من از تن بی سر خبر ده اي عزیز دل!
کـه من برتو خبر های فراوان از سر آوردم
چهل منزل سفر کردم بـه شهر شام و برگشتم
خبر ازچوب و از لعل لب و طشت زر آوردم
زاشک چشم و سوز سینه ی مجروح وخون دل
همانا مرهمت بر زخم هاي پیکر آوردم
قد خم، موی آشفته، تن خسته، رخ نیلی
بـه رسم هدیه میراثی بود کز مادر آوردم
زسیل اشک دریا کرده ام چشم محبان را
بـه آهم شعله ها از سینه ی میثم برآوردم
**********
غریبی، بیکسی، منزل بـه منزل
خبر دارد ز حالم چوب محمل
چهل روز اسـت در سوز و گدازم
فقط خاکستری جا مانده از دل
چه بارانی دو چشم آسمان اسـت
چه طوفانی دل این کاروان اسـت
کنار قبر سالار شهیدان
همه ی جمعند و زینب روضه خوان اسـت
شبیه آتش اسـت این اشک خاموش
کـه می بارد ز چشمان عزاپوش
رباب اسـت اینکه با لالایی خود
کنار خیمه ها رفته ست از هوش
******
اي ساربان! اي ساربان! محمل نگهدار
آمد بـه منزل کاروان، منزل نگهدار
محمل مران، محمل مران، شهر دل اینجاست
این کاروان خسته دل را منزل اینجاست
این جا بهار بی خزانِ من خزان شد
از برگﹾ برگ لاله هایم خون روان شد
این جا همه ی دار و ندارم را گرفتند
باغ و گل و عشق و بهارم را گرفتند
این جا بـه خاک افتاده بودو هست عباس
هم مشک خالی، هم علم، همدست عباس
این جا ز هم پیشانی اکبر جدا شد
بابا تماشا کرد و فرزندش فدا شد
این جا ز آل الله منع آب کردند
با تیر طفل شیر را سیراب کردند
این جا صدای العطش بیداد میکرد
بر تشنه کامان آب هم فریاد میکرد
این جا همه ی از آل پیغمبر بریدند
ریحانه ی خیر البشر را سر بریدند
این جا ظلم بر عترت و بر آل گردید
قرآن بـه زیر دست و پا پامال گردید
این جا بـه خون غلطید یک گردون ستاره
این جا کشید از گوش، دشمنﹾ گوشواره
این جا زدند آل علی را ظالمانه
شد یاس ها نیلوفری از تازیانه
این جا چو از خانه بـه دوشان خانه می سوخت
دامان طفلان چون پر پروانه می سوخت
این جا بـه گردون رفت دود آه زینب
حَلقِ بریده شد زیارتگاه زینب
این جا عدو بر زخم پیغمبر نمک زد
هر برگ گل را مُهری از غصب فدک زد
این جا زگریه ناقه ها در گِل نشستند
دُردانه هاي وحی در محمل نشستند
اي کربلا! گل هاي سرخ یاس من کو؟
اي وادی خون! اکبر و عباس من کو؟
با غنچه ی نشکفته ی پرپر چه کردی؟
با حنجر خشک علی اصغر چه کردی؟
خون جگر از دیده ام بر چهره جاریست
پیراهن آوردم بـه همره، یوسفم نیست
تصویر درد و داغ در آیینه دارم
چون آفتابﹾ آتش درون سینه دارم
خاموش ودر دل گفت و گو با یار دارم
در سینه داغ هیجده دلدار دارم
بعد از حسین از عمر خود آزرده بودم
اي کاش من با ان سه ساله مرده بودم
اشکم بـه رخ آهم بـه دل سوزم بـه سینه
بی تو چگونه من روم سوی مدینه
اي کاش چون تو پیکرم صدچاک می شد
اي کاش جسمم در کنارت خاک می شد
گیرم کـه زنده راه یثرب را بپویم
زهرا اگر پرسد حسینم کو چه گویم؟
بگذار تا سوز دلم مخفی بماند
این صفحه با سوز خود میثم بخواند
نظر شما