علت برپایی قیامت براساس آیات و روایات

یکی از مسائل مهم در قرآن و روایت، بحث قیامت است که در آن، نیکان پاداش اعمال نیک خویش و بدان جزای رفتار زشت خود را خواهند دید. دنیا، محدود و زودگذر است و ظرفیت آن را ندارد تا انعکاس‌دهنده جزای کامل اعمال آدمیان باشد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان از استان تهران؛ یکی از مسائل مهم در قرآن و روایت، بحث قیامت است که در آن، نیکان پاداش اعمال نیک خویش و بدان جزای رفتار زشت خود را خواهند دید. دنیا، محدود و زودگذر است و ظرفیت آن را ندارد تا انعکاس‌دهنده جزای کامل اعمال آدمیان باشد. ازاین‌رو، قیامت، بهترین سرایی است که بر اساس حکمت و عدالت خداوند متعال، انسان‌ها ارزیابی شده، به تناسب عملکرد خویش، نتیجه عقاید و کردار دنیوی خویشتن را می‌بینند و در این خصوص، ذره‌ای به آنها ظلم نمی‌شود. آنچه در ذیل می‌آید، خلاصه‌ای از سخنان حجت‌الاسلام والمسلمین انصاریان است که درباره علت برپایی قیامت مطرح کرده‌اند.

 

دلایل برپایی قیامت

به طور کلی، مهم‌ترین دلایل وجود قیامت و برپایی میزان الهی را می‌توان این‌گونه برشمرد:

 

1. محدوديت دنيا

اصل برپایی قیامت، به جهت این است که کره زمین ظرفیت پاداش خوبان و جریمه بدکاران را ندارد؛ به بیان دیگر، خداوند پاداش و جریمه را ابدى قرار داده است؛ اما کره زمین، محدود و گذراست و در اینجا نمى‏توان انسان‏هایى را که به انتخاب خودشان، دین‌دار یا بى‏دین مى‏شوند، ابدى قرار داد. پس، خداوند بعد از این دنیا، دنیاى دیگرى را قرار مى‏دهد که هم گنجایش پاداش و عذاب و هم گنجایش ابدیت را دارد. بسیارى از اعمال است که عمل‌کننده، امکان رسیدن به پاداش آن را در این دنیا ندارد؛ مثلاً یکى از زیباترین، بهترین و برترین اعمال، جهادِ با زبان و اسلحه در برابر دشمن، شیاطین و طاغوت است که اوج این جهاد، در کربلا اتفاق افتاد. این هفتاد و دو نفر، بنا بر ارزیابى خود حضرت ابى‌عبدالله(ع) ، بى‏ بدیل بودند و در گذشته و آینده نیز بى‏نظیرند. شهید شدند؛ یعنى بین روح و بدن آنها جدایى افتاد. حال، پروردگار مى‏خواهد اجر این جهاد را بدهد؛ به چه کسی بدهد؟ آنها که در دنیا نیستند؟ بر فرض که سایر اعمال آنها را پاداش مى‏داد، اما شهادت آنها بى‏پاداش مى‏ماند؛ درحالی‌که خدا اعطاى پاداش را بر خود واجب کرده است.

 

وجوب اعطاى جزا از سوى خدا

در آیات قرآن وجوب اعطای جزای عمل نیک و شر، به‌خوبى قابل درک است؛ مانند اینکه در سوره نساء مى ‏فرماید: «وَمَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَكانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً.»

این هفتاد و دو نفر، چنین کارى کردند؛ در مسیر هجرت به سوى خدا، به مرگ برخورد کردند؛ مرگى به صورت شهادت. «عَلَى اللَّهِ»، یعنى بر خدا واجب است که پاداش اینها را بدهد و خدا اهل خُلف وعده نیست تا منکر وعده‏اش شود؛ چنان‌که مى‏فرماید: «إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ.»

اگر قرآن کریم یا روایات سخنی از قیامت به میان نیاورده بودند، عقل ما بر اساس نظام حکیمانه‌ای که بر جهان حاکم است، این سؤال برایش مى‏ آمد که مزد خوبى‏ها و جریمه بدى‏ هاى ما چه مى‏شود؟

نظام آفرینش به ما مى‏ گوید: هیچ خیر و سیر صحیحى در این عالم، بدون نتیجه نمى‏ ماند. انسان‏ ها نیز بدنه همین عالم و نظام هستند و از آن بیگانه نیستند؛ بلکه جزء همین نظام هستند. پس، باید خوبى‏ هاى آنها حتماً به پاداش برسد و زشتى‏ هایشان نیز به جریمه بینجامد. از سوی دیگر، این دنیا نیز گنجایش پاداش عظیم و عذاب عظیم را ندارد؛ این دو عظیم، در دنیا قابل ادراک نیست؛ پاداش و عذابی که ابدى نیز هست.

 

2. ناهماهنگى جزا و عمل در دنيا

جاى عذابِ خیلى از مجرمان، در دنیا نیست. در کتاب‏ هایى که در شوروى سابق نوشته شده بود، بعضى ‏ها توانستند از آن چارچوب بیرون آمده، اوضاع آنجا را بنویسند. یکى از آنها، دفتردار استالین بوده که همیشه با او همراه بوده است. کتابى نوشته است به نام مرگ استالین. در این کتاب خواندم که استالین در ایامى که رئیس حکومت شوروى بود، مخالفانش را مى‏کشت. دفتردارش مى‏گوید: مقدارى که ما خبردار شدیم، او در مدت حاکمیت خود، بیست میلیون نفر را کشته است.

چنین شخصی، اگر خدا بخواهد در دنیا به او جریمه بدهد، نهایت جریمه‏ اش این است که او را بکشند؛ یعنی «النَّفْسَ بِالنَّفْسِ»؛یکى برابر یکى؛ اما بقیه بیست میلیون نفر چطور؟ قتل آنها جریمه ندارد؟ اگر جزای او فقط یک بار مردن باشد که ظلم به بندگان الهی است؛ درحالی‌که خدا در قرآن مى‏فرماید: «وَأَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ.»

نمونه چنین ظالمانی در تاریخ زیادند؛ معاویه، آن همه ظلم کرد و یا هیتلر یازده سال بر آلمان حکومت داشت و حدود سیزده میلیون نفر را به کشتن داد و یا مثل: رضاخان، صدام، مسئولان وقت آمریکا که با بمب اتمى ژاپن را بمباران کردند.

فرهادمیرزا، عموى ناصرالدین‌شاه که استاندار کردستان و شیراز بود، در شرح حال خودش نوشته است: ایامى که در کردستان و فارس بودم، هفتصد نفر را کشتم.

 

3. انتقام از ظالم‏

تمام نظام هستى، صحنه حکمت و عدالت است. نمى‏ شود که فقط خیمه حیات بشر ظلم باشد و کسى کار به ظالم نداشته باشد. اصلاً چنین چیزى نمى‏شود که ما صددرصد جداى از نظام هستى باشیم و هرچه ظلم شود، کسى کارى به ظالم نداشته باشد؛ «وَلا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ.»بنابراین، خدا از عملکرد ستمگران غافل نیست و گریبان آنها در نهایت، به دست خدا مى ‏افتد. یا در جای دیگر درباره ستمکاران، رباخواران و قاتلان مى‏گوید: «حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ يَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمَصِيرُ.»جهنم براى اینها کافى است؛ یعنى شما نگران نباشید. من انتقام همه مظلومان را از آنان مى‏ گیرم. ما نمى‏ دانیم که کیفیت آن چگونه است؟ و در قیامت چه بلایى بر سر ستمکاران مى‏آید؟ و یا چه سفره‏اى براى پاکان پهن مى‏ کنند؟ این مطالب، نیازمند آن است که با آیات قرآن و روایات اثبات شود؛ هرچند به‌تجربه نیز در طول تاریخ ثابت شده است.

عبدالله‌بن‌بزاز نیشابوری می‌گوید: من با حمیدبن‌قحطبه طائی رفت‌وآمد و دوستی داشتم. روزی خواستم بر او وارد شوم. کسی را فرستاد تا مرا به نزدش ببرد. در ماه رمضان هنگام ظهر بر او داخل شدم. سلام کردم و نشستم. پس، آب و طشتی آوردند و دست خود را شست و به من هم امر کرد دستم را بشویم تا غذا بخوریم. گفتم: من روزه دارم. گفت: غذا بخور! گفتم: ای امیر! ماه رمضان است و من بیمار نیستم. او گریان شد و طعام خورد. بعد از غذا گفتم: چرا گریه کردی و غذا خوردی؟ گفت: زمانی که هارون‌الرشید خلیفه عباسی در شهر طوس بود، شبی مرا احضار کرد. وقتی بر او وارد شدم، سرش را بلند کرد و به من گفت: اطاعت تو از خلیفه چقدر است؟ گفتم: به جان و مال اطاعت کنم. پس، سر خود را بزیر افکند و اذن برگشتن داد.

وقتی به خانه برگشتم، لحظاتی نگذشت که فرستاده خلیفه آمد و گفت: خلیفه را اجابت کن! گفتم: «إنّا لله وإنّا إلیه راجعون.» شاید قصد کشتنم را کرده باشد! چون بر او وارد شدم، گفت: اطاعتت از خلیفه چگونه است؟ گفتم به جان و مال و اهل و فرزندان. پس، تبسم کرد و اذن رفتن به من داد. وقتی به خانه برگشتم، زمانی کوتاهی نگذشت که فرستاده خلیفه آمد و گفت: خلیفه را اجابت کن! بر او وارد شدم، گفت: اطاعتت از امیر چقدر می‌باشد؟ گفتم: به جان و مال و زن و فرزند و دینم.

خلیفه خندید و گفت: این شمشیر را بگیر و آنچه این خادم می‌گوید: امتثال کن. با غلام خلیفه به خانه‌ای که درش بسته بود، وارد شدیم. درب خانه را گشود. دیدم سه اطاق بسته و یک چاهی در وسط وجود دارد. یکی از درب‌ها را باز کرد، دیدم در آن اطاق بیست نفر از سادات از پیر و جوان در زنجیرند. غلام خلیفه گفت: اینها را بکش. من هم آنها را که سادات و اولاد علی و فاطمه: بودند، به قتل رساندم و غلام همه اجساد را به چاه می‌افکند. درب اطاق دوم را نیز گشود و بیست نفر از سادات را لب چاه آورد و من آنها را می‌کشتم. درب اطاق سوم را گشود و آنها را لب چاه آورد و من سر از تن آنها نیز جدا نمودم. نوزده نفر را سر بریدم. نفر بیستم، پیرمردی بود که به من گفت: دستت بریده باد، ای بدذات! چه عذری برایت روز قیامت می‌باشد؛ زمانی که خدمت جدّ ما پیامبر برسی و حال آنکه شصت نفر از فرزندان او را کشته‌ای؟ پس، ناگهان دست و بدنم لرزید. غلام به من نگاهی کرد که زود او را بکش و من او را کشتم و بدنش را به چاه افکند. ای عبدالله! وقتی شصت نفر از اولاد پیامبر(ص) را کشته باشم، با این گناه سنگین، نماز و روزه چه سودی برایم دارد و شک ندارم که جایگاهم در آتش است.

بدیهی است، چنین کسی که شصت نفر از مؤمنان را به قتل رسانده، جز در عرصه قیامت قابل مجازات نیست و کیفر دنیایی، به هیچ وجه، جزای عمل او قرار نمی‌گیرد؛ به بیان دیگر، فقط خداوند قادر است که از طریق عذاب ابدی دوزخ، انتقام اعمال او را بگیرد و وی را به سزای کردار پلیدش برساند.

 

عظمت مرحوم ملا احمد نراقى‏

مرحوم ملا احمد نراقى، شخصیتى بلندمرتبه و کم‏نظیر است. دویست سال پیش در شهر کاشان که دارالمؤمنین بود، زندگى مى‏کرد. کاشان شهر کوچکى بود که همه یکدیگر را مى‏شناختند. روزی از مرحوم نراقى درخواست کردند که برای مردم منبر برود. وقتی مردم مطلع شدند، جمعیت بسیاری به مسجد آمدند. مرحوم نراقى از پله‏هاى منبر بالا رفت و نشست. نگاهى به جمعیت نمود و گریه کرد. بعد، از روى منبر بلند شد و پایین آمد و گفت: ای مردم! پدران ما اگر در این زمان زنده شوند و به میان ما بیایند و اوضاعمان را ببیند، ما را کافر مى‏دانند!

منظور مرحوم نراقی این بود که روش زندگی مردم اصلاً مورد تأیید اهل آخرت نیست و باید در صدد اصلاح خویش برآیند.

 

مكاشفه برزخى مرحوم ملا احمد نراقى‏

اولیاى خدا، هرگز از خدا ناراضى و گله‏مند نمى‏شوند؛ چون می‌دانند روزی همه تقسیم شده است؛ برخی کم، دیگری متوسط و یکی هم زیاد. هیچ‌کدام از اوضاع دنیا نیز ماندنی نیست و می‌گذرد. قرآن مى‏گوید: «وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ.»

مرحوم ملا احمد نراقی مى‏فرماید: آن زمانى که در نجف درس مى‏خواندم، روزى همسرم به من گفت: ملا احمد! در خانه چیزى براى خوردن نداریم. از خانه بیرون آمدم تا براى اهل خانه چیزى بگیرم؛ اما بعد پیش خود گفتم: براى لقمه‏اى نان، من ملا احمد به حرم امیر مؤمنان(ع) بروم؟ خجالت دارد! من بروم و به على(ع) بگویم زن و بچه‏ام گرسنه هستند؟ على(ع) کسى بود که براى افطار شب ماه رمضان او، شیر و نمک و نان گذاشتند، به دخترش گفت: شیر را بردار. او خودش با وجود على‌بودن، ذره‏اى نان جو و نمک بیشتر نداشت؛ با این حال، من به حرم ایشان بروم و بگویم: على جان! نان، گوشت، نخود و لوبیاى ما را بده؟ ابداً من چنین جسارتى به امیر مؤمنان(ع) نمى ‏کنم. بر سر قبر پدرم مى‏روم و به او مى‏گویم. بر سر قبر پدرم در وادى‏السلام رفتم.

[پدرش، ملا مهدى، از خودش خیلى مهم‏تر است. این ملا مهدى، پسر کارگر نراق بود. نمى‏دانم که این کارگر چقدر نور داشته است که پسرش ملا مهدى شد و نوه‏اش ملا احمد؟ این جور کارگرها را باید خاک کف پایشان را بردارند و کسى که مرض گرفته، یک ذره‏اش را در آب بریزند و به بیمار بدهند تا شفا پیدا کند.]

گفت: کنار قبر پدرم نشستم و به او گفتم: پدر! من آبرو دارم، بچه‏هایم گرسنه هستند و هیچ چیزى نداریم. شما مى‏توانید فکرى به حال ما کنید؟ مى‏فرماید: وقتى با پدرم حرف زدم، صحنه عوض شد؛ دیگر قبرستان وادى‌السلام، نجف و حرم امیر مؤمنان(ع) در کار نبود. فقط خودم را در باغى دیدم که نه سر دارد و نه انتها و نه دیوارى. هر چهار طرف تا چشم کار مى‏کرد، باغ بود. صداى پدرم از ساختمانى که از قصرهاى شاهان جهان زیباتر بود، آمد. ندا داد: احمد! داخل شو! درد دلت را شنیدم و مى‏دانم که گرسنه هستید. این نصف کیسه برنج اینجا را به تو مى‏دهم، برو و مشکل گرسنگى خود و خانواده‏ات را حل کن. کیسه را برداشتم. باز صحنه عوض شد و دوباره دیدم که در وادى‌السلام هستم و حرم پیداست. کیسه را زیر عبا گذاشتم و به خانه آمدم. برنج را آوردم و به همسرم دادم. چند ماهى از آن خوردیم.

روزى همسرم گفت: ملا احمد! این برنج را از کجا آوردى؟ گفتم: چطور؟ گفت: براى اینکه چهار ماه داریم مى‏خوریم، ولى کم نمى‏شود. [آری، نعمت بهشت، کم نمى‏شود؛ «لا مَقْطُوعَةٍ وَلا مَمْنُوعَةٍ.» گفت: تو چه کار دارى که از کجا آورده‏ام؟ مگر قرآن نمى‏گوید: «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ.» ما نان‌خور خدا هستیم. پس، خدا به ما داده است. آن‌قدر اصرار کرد تا قضیه را گفت. بعد همسرم رفت و بعد از چند دقیقه برگشت. گفت: دیگر کیسه برنج نیست. گفتم: چه کار داشتى که از کجا آمده است؟

 

امنيت مؤمنان در قيامت‏

خدا یکصد اسم براى قیامت گذاشته است؛ براى امثال ملا احمد نراقی، قیامت چگونه است؟ و براى شراب‌خوار و اهل فسق و فجور چگونه است؟ براى شیخ انصارى‏ چه قیامتى است؟ براى شما مردم مؤمن، نمازخوان، روزه‏گیر و اجتناب‌کننده از گناه، چه قیامتى است؟

آری، براى فاسد و فتنه‏گر و مفسد و دزد، قیامت، «فزع اکبر» است؛ یعنى وحشتى که فوق آن پیدا نمى‏شود؛ به‌گونه‏اى‌که قلب مى‏خواهد از ترس تکه‌تکه شود؛ اما براى مردم مؤمن، سرای امنیت و رحمت است؛ «الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُونَ.»

روایتى از رسول خدا(ص) است که شما مؤمنان اهل آن هستید. آن حضرت فرموده: «وَلَايَةُ عَلِيِ‏ بْنِ‏ أَبِي‏ طَالِبٍ‏ حِصْنِي‏ فَمَنْ‏ دَخَلَ‏ حِصْنِي‏ أَمِنَ‏ مِنْ‏ عَذَابِي.» شما در روز قیامت، کنار على(ع) قرار مى‏گیرید و آن روز، براى شما روز امن است؛ اما براى عده‌ای دیگر، «یوْمَ الْحَسْرَةِ» و «یوم الْفَزَعُ الْأَکبَرُ» است.

علامه سید محمدحسین طباطبایی، صاحب تفسیر المیزان نقل کرده: استاد ما، عارف برجسته، حاج میرزا علی‌آقا قاضی می‌گفت: در نجف اشرف، نزدیکی منزل ما، مادر یکی از دخترهای افَنْدِی‌ها (سنّی‌های دولت عثمانی) فوت کرد. این دختر در مرگ مادر، بسیار ضجّه و گریه می‌کرد و با تشییع‌کنندگان تا کنار قبر مادرش آمد و آن‌قدر گریه و ناله کرد که همه حاضران به گریه افتادند. هنگامی که جنازه مادر را در میان قبر گذاشتند، دختر فریاد می‌زد: من از مادرم جدا نمی‌شوم. هرچه می‌خواستند او را آرام کنند، مفید واقع نشد. دیدند اگر بخواهند با اجبار، دختر را از مادرش جدا کنند، ممکن است جانش به خطر بیفتد. سرانجام بنا شد دختر را در قبر مادرش بخوابانند و دختر هم پهلوی مادر در قبر بماند؛ ولی روی قبر را از خاک انباشته نکنند و فقط روی قبر را با تخته‌ای بپوشانند و دریچه‌ای هم بگذارند تا دختر نمیرد و هر وقت خواست، از آن دریچه بیرون آید. دختر در شب اوّل قبر، کنار مادر خوابید. فردا آمدند و سرپوش را برداشتند تا ببینند به سر دختر چه آمده است. دیدند تمام موهای سرش سفید شده است! پرسیدند: چرا این‌طور شده‌ای؟ در پاسخ گفت: دیشب که کنار جنازه مادرم در قبر خوابیدم، ناگاه دیدم دو نفر از فرشتگان آمدند و در دو طرف ایستادند و یک شخص محترمی هم آمد و در وسط ایستاد. آن دو فرشته، مشغول سؤال از عقاید مادرم شدند و او جواب می‌داد؛ سؤال از توحید نمودند، جواب درست داد. سؤال از نبوت نمودند، جواب درست داد که پیامبر من، محمدبن‌عبدالله‌9 است. تا اینکه پرسیدند: امام تو کیست؟ آن مرد محترم که در وسط ایستاده بود، گفت: «من امام او نیستم.» [آن مرد محترم، امام علی(ع) بود.] در این هنگام، آن دو فرشته چنان گُرز بر سر مادرم زدند که آتش آن به سوی آسمان زبانه کشید. من بر اثر وحشت و ترس زیاد، به این وضع که می‌بینید دچار شدم و همه موهای سرم سفید شد.

مرحوم قاضی می‌فرمود: چون تمام طایفه آن دختر در مذهب اهل تسنّن بودند، تحت تأثیر این واقعه قرار گرفته و شیعه شدند؛ زیرا این واقعه، گواه حقانیت مذهب تشیّع بود. خود آن دختر، جلوتر از آنها به مذهب تشیّع اعتقاد پیدا کرد.

ماجرای فوق، بیانگر این حقیقت است که روز قیامت برای عده‌ای، روز حسرت و غم و اندوه فراوان است؛ زیرا در سرای دنیا ولایت اولیای خدا را نپذیرفتند و در صراط مستقیم ایشان گام ننهادند و از رهگذر این غفلت و بی‌توجهی، از مواهب و عنایات خاص الهی محروم می‌شوند؛ به طوری که حسرت این حرمان، خود عذابی سخت و اندوهی جانسوز به شمار می رود که اصلاً قابل تحمل برای کسی نیست.

کد خبر 1226434

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha