به گزارش خبرنگار قرآن و معارف خبرگزاری شبستان، فلسفههای مضاف که در دهههای اخیر از سوی فلاسفه و اندیشمندان مطرح شده پرسش از چرایی و موضوعات خاص آن دارد، این فلسفهها نظیر فلسفه اخلاق، دین، فقه، سیاست، حقوق، جامعه شناسی و ... هستند که خود باز به فلسفههای مضاف به علوم و امور دیگر نیز تفکیک میشوند. فلسفه به معنای عام و مطلق باید بتواند از طریق فلسفههای مضاف به علوم مختلف جریان پیدا کند و نتیجهاش اندیشه توحیدی و وحی محور در حوزههای دانشی مختلف بشود، چنین چیزی در صورتی ممکن است که فلسفه مطلق به فلسفه علم تبدیل شود و فلسفه علم مبتنی بر فلسفه الهی و اسلامی پایهگذاری شود. بر همین اساس به مناسبت 30 آبان روز حکمت و فلسفه و روز بزرگداشت ابونصر فارابی با حجت الاسلام والمسلمین دکتر «رضا برنجکار»، رییس پژوهشگاه قرآن و حدیث و استاد دانشگاه تهران گفت و گویی انجام دادیم که در ادامه مشروح آن تقدیم حضورتان می شود.
فلسفه مضاف و فلسفه میان رشته ای را تعریف کنید؟
کلا واژه فلسفه وقتی مضاف قرار می گیرد (به کلمه دیگر اضافه می شود) معانی مختلفی پیدا می کند، مثلا فلسفه احکام، منظور چیست؛ منظور این است، علت اینکه خداوند این حکم را تشریح کرده چیست؟ چه هدف و غرضی از تشریح این مساله داشته، معنای دیگر اینکه وقتی یک علم به فلسفه اضافه می شود، مثلا می گویند فلسفه علم، اینجا منظور تحلیل عقلی و شناخت عمیق یک علم است که عمدتا هم متمرکز بر روش علم است، یعنی تفاوت این علم با علوم دیگر. مثلا علم تجربی چه تفاوتی با علومی مانند اخلاق و دین دارد. گاهی هم به برخی علوم، عناوین و موضوعات اضافه می شود، مثلا گفته می شود فلسفه اخلاق، اینجا منظور از فلسفه اخلاق، این نیست که ما علم اخلاق را بررسی کنیم بلکه منظور شناخت مبانی علم اخلاق است، مثلا معنای خوب و بد، البته این معنا نزدیک به معنای دوم است ولی تفاوتی با آن معنا دارد. در معنای دوم فرض می گیریم یک علمی تحقق پیدا کرده و ما می خواهیم کار آن عالمان را تحلیل کنیم، یعنی نمی خواهیم نظر بدهیم، می خواهیم بگوییم آنها چه کار می کنند. بیشتر جنبه توصیفی دارد تا توصیه ای البته به صورت غیر مستقیم ممکن است توصیه هایی هم از آن تفهیم شود ولی در درجه اول بحث توصیف آن است، اینکه این رشته به چه روشی عمل می کند، ولی در معنای سوم لازم نیست یک علمی محقق شده باشد بلکه ما می خواهیم ببینیم معنای اخلاق چیست، چه مبانی ای دارد، نسبی است یا مطلق. به تعبیری می خواهیم، مبانی و زیربناهای اخلاق را بررسی کنیم، اینجا وقتی می گوییم فلسفه های مضاف، منظور همان معنای دوم و سوم است، معنای اول در عرف به کار می رود، مثلا فلسفه فلان کارش چیست؟ ولی فلسفه مضاف همان معنای دوم و سوم است.
ما علم اقتصاد (فلسفه اقتصاد)، سیاست (فلسفه سیاست)، جامعه شناسی (فلسفه جامعه شناسی) و روانشناسی (فلسفه روان شناسی) داریم. در اینجا ما باید علم محقق در جامعه را بررسی و روش آن را بیان کنیم یا اینکه اصلا کاری به علم نداریم و علم به معنای تحقق خارجی آن که توسط یک جامعه علمی مدتی تدریس شده و ادامه دارد. می خواهیم مباحث زیربنایی یک موضوعی که با آن اضافه شده را بررسی کنیم. معمولا به یکی از این دو معنا به کار می رود که این دو معنا نزدیک به هم است و گاهی هم باعث اشتباه می شود لذا در هر دو، ما می خواهیم این مضاف الیه را بررسی عقلی کنیم لذا طبیعی است که در هر علمی نیاز به فلسفه آن علم است، به هر حال ما نیازمند شناخت عقلی و تحلیلی آن هستیم. ما می خواهیم مباحث زیربنایی آن علم را بررسی کنیم، مفاهیمی که علم بر روی آن بنا شده است، مثلا ما در اخلاق از خوب و بد صحبت می کنیم، اصلا این خوب و بد یعنی چی، آیا عقلی است یا شرعی یا اعتباری؟
بنابراین مباحث بین رشته ای مباحثی است که از یک جهت ارتباط دارد با علم «الف» و از سوی دیگر ارتباط دارد با علم «ب»؛ مثلا برخی مباحث حقوق،جزایی است که مسایلی مانند پیشگیری از جرم را مورد بررسی قرار می دهد، این بحث پیشگیری از جرم یک بحث حقوقی است اما جنبه روانشناختی و جامعه شناختی هم دارد؛ مثلا برای پیشگیری از جرم باید یک سری تحلیل های اجتماعی و روانشناسی داشته باشیم، در واقع باید تحلیل روانی و اجتماعی این جرایم را بررسی کنیم. برخی تصور می کنند فلسفه مضاف یک بحث میان رشته ای است، خیر؛ در اینجا فلسفه به معنای شناخت عمیق آن است نه به معنای علم فلسفه موجود.
چقدر ما در عصر کنونی نیازمند فلسفه های مضاف و فلسفه میان رشته ای هستیم؟
با توجه به اینکه جوامع روز به روز پیچیده می شود و مسایلی که ما با آن مواجهیم ، دارای ابعاد مختلفی است، مانند همین مثال پیشگیری از جرم که عرض کردم. حتی پیشگیری از این جرم ابعاد اقتصادی، فرهنگی و سیاسی هم دارد، به مرور که جلوتر می رویم، موضوعات پیچیده تر و دارای ابعاد مختلف می شود. وقتی دارای ابعاد مختلف شد، طبعا با یک علم نمی توانیم وارد این موضوع شویم لذا نیازمند این هستیم که از دریچه آن علوم مختلف که هر کدام به یک بعد از مسئله مربوط می شود، بپردازیم لذا ضرورت مباحث میان رشته ای هرچه جوامع پیچیده می شود، بیشتر احساس می شود و ما باید زودتر دریچه این باب را باز کنیم. به نظرم منشأ بسیاری از مشکلات به خاطر این است که هنوز به سمت مباحث میان رشته ای سوق نیافتیم لذا دیدگاه هایمان تک بعدی است و به یک مسئله ای که دارای ابعاد مختلف است از یک بعد نگاه می کنیم و دچار اشتباه می شویم. بر همین اساس مسئله میان رشته ای یک امر ضروری و مهم می باشد.
اما در خصوص فلسفه به معنای دوم و سوم لازم است، وقتی یک علم پیشرفت می کند، ما باید آن علم را مورد تحلیل قرار دهیم و همین طور وقتی یک علمی مطرح است ما باید مبانی و زیربنایی آن را بدانیم، به دلیل اینکه همین بحث جهت دهی علوم یا علوم انسانی و اسلامی یا کلا علم اسلامی، غیر اسلامی، غربی و شرقی و کمونیستی بر می گردد به آن مبانی، بعضی ها می گویند جامعه شناسی اسلامی یعنی چه؟ ما جامعه شناسی سوسیالیستی داشتیم، پس می شود دو نوع جامعه شناسی داشته باشیم، این بر می گردد به مبانی، آن افرادی که می گویند اصلا علوم انسانی اسلامی یعنی چه. آنها یک ظاهری از علم را می بینند، تقلیدی، یعنی یک مکتبی را یاد گرفتند و همان را هم تدریس می کنند اما دقت نمی کنند که این مباحث یک مبانی دارد، چنانچه یک مکتب دیگری می تواند مبانی دیگری داشته باشد.
نمونه بارزش،کمونیست ها حدود 70 سال در جهان حاکم بودند. اقتصاد سوسیالیستی، جامعه شناسی و روانشناسی سوسیالیستی داشتیم، دیدگاه های آنها در علوم و نظریات متفاوت بود، حتی اقتصاد سرمایه داری داشتند، در بعضی کشورها همانند شمال اروپا، سوئد، نروژ، فنلاند و دانمارک یک ترکیبی از این دو اجرا می شود، به اصطلاح می گویند، سوسیال دموکراسی یک ترکیبی از اقتصاد غربی است که مالکیت به رسمیت شناخته شده، همه چیز دولتی نیست اما از سوی دیگری تعاونی ها فعال هستند، مالیات ها سنگین است، اجازه فاصله طبقاتی نمی دهند. کنترل شدید دولت بر اقتصاد حاکم است که همه اینها مباحث سوسیالیستی است اما از آن سو هم مالکیت و اقتصاد در دست مردم است، در واقع یک ترکیبی از این دو را اکنون در جهان شاهدیم.
برخی هم واقعیت ها را نمی بینند و یک نگاه انتزاعی نسبت به علم دارند؛ مثلا می گویند آمارگیری اسلامی و غیر اسلامی نداریم، به کلیت علم و نظریه ها نگاه نمی کنند. به مبانی یک مسئله (آمار) توجه ندارند، نگاه جامعی نسبت به علم ندارند و به بخشی از علم نگاه می کنند، سپس می گویند: این که اسلامی و غیر اسلامی ندارد؛ بنابراین نیاز است از ابعاد مختلف به مسایل نگاه کنیم، بر همین اساس مباحث میان رشته ای بسیار مهم است و ضروری ایست که مبانی این علم را بدانیم، برای اینکه اگر مبانی عوض شود، نتایج هم تغییر خواهد کرد لذا اگر مبانی ما با مبانی آنها متفاوت است باید تلاش کنیم، نظریه پردازی های جدیدی بر اساس مبانی خود ارایه دهیم و در نهایت به علوم انسانی دست یابیم که مد نظر ماست و با توجه به اینکه جامعه ما یک جامعه اسلامی است، این مسئله جواب می دهد والا همین شرایطی رخ می دهد که می بینیم.
یعنی ما بر اساس مکاتب غربی جامعه را مدیریت می کنیم و جوانان کشور روز به روز غرب گرا تر می شوند و از مفاهیم اسلامی فاصله می گیرند. این مسایل بر اثر ناخودآگاه مدیریت بر اساس مفاهیم غربی ایجاد شده است. در حال حاضر در فضای مجازی دائما مبانی غربی القا می شود البته جوانان غافل از پشت صحنه این فضا هستند، اما ذهنش بر همین اساس شکل می گیرد و به جایی می رسد که دیگر حجاب برایش معنا ندارد، بدون اینکه خودمان متوجه باشیم در حال فاصله گرفتن از اسلام هستیم. چون آنها بر اساس مبانی و علوم خودشان ذهن ما را جهت دهی می کنند و ما متوجه جهت دادن آنها نیستیم، در حالی که انکار هم می کنیم و می گوییم علم که جهت ندارد، واقعیت این است که ما داریم با علوم آنها جهت را پیدا می کنیم. بلایی که دارد سرمان می آید، اما متوجه نیستیم و می گوییم مشکلی نداریم، حتی متوجه تغییراتی که در خود و جوانان ایجاد می شود، نیستیم.
مطالعات میان رشته ای با محوریت فلسفه چه گره هایی از جامعه علمی ما باز می کند؟
به نظرم این تعبیر اشتباه است. نگوییم فلسفه، این دو فضا متفاوت هستند. مباحث میان رشته ای یعنی بیاییم از ابعاد مختلف بر قضیه نگاه کنیم که اصل این درست است. به طور کلی هر نظریه ای روی یک سلسله مبانی استوار است. شما می توانید این مبانی را از دین یا فلسفه غربی و شرقی بگیرید، ما باید به این سمت حرکت کنیم که مبانی را از دین اتخاذ و مبانی دینی را تئوریزه کنیم. به اصطلاح با بیان فلسفه بیان کنیم.
اگر ادعای حکومت دینی و اسلامی داریم باید احراز شود که این مبنا از دین به دست آمده؛ صرف اینکه یک فیلسوفی گفته،معتبر نیست. چیزی برای ما معتبر است که با روش اجتهادی احراز شود که این مبنا از دل دین به دست آمده. ابن سینا یک چیزی گفته، از کجا معلوم آن چیزی را که گفته دینی است، در درجه اول دین برای ما مهم است. ما گاهی اشتباه می کنیم و فلسفه را مساوی با فلاسفه ای که علاقه داریم در نظر می گیریم. فردی ممکن است فلسفه ابن سینا و ملاصدرا را قبول نداشته باشد و بگوید دینی نیستند و فلسفه دیگری را بپذیرند. در مجموع فلسفه یعنی بحث عقلی، بخشی که شما می توانید یک مبانی را از دین بگیرید و آنها را به شکل عقلی بیان و تبیین کنید، این می شود فلسفه دینی.
متاسفانه جامعه علمی ما فلسفه را درست استعمال نمی کنند. منظور از فلسفه، فلسفه نیست؛ بلکه منظور ملاصدرا است، فلسفه دینی بحث عقلی است، یعنی شما یک حرفی بزنید و استدلال داشته باشید. حال ممکن است این حرف را از دین بگیرید یا از غیر دین و آن را به صورت عقلی و استدلالی بیان کنید. اگر از دین گرفته باشید، فلسفه شما دینی است و اگر از یونان یا غرب گرفته باشید، فلسفه شما دینی نیست. ما باید دنبال فلسفه دینی باشیم، یعنی مبانی ای که از دین گرفتیم و آن را به شکل فلسفی بیان کردیم لذا در حال حاضر ما بیشتر از همه نیازمند فلسفه دینی در جامعه هستیم، نیازمند این هستیم که مفاهیم دین را به روش اجتهادی از دین استنباد کنیم و آن را به شکل فلسفی تئوریزه نماییم. ابتدا باید توجه داشته باشیم که بر اساس آن وارد مباحث میان رشته ای و نظریه پردازی در علوم مختلف بر اساس آن مبانی باشیم.
نظر شما