خبرگزاری شبستان- استان گلستان،
اندکی به ظهر یکشنبه مانده که پیکر 2 کبوتر شکسته بال و بی نام و نشان دوران دفاع مقدس به میدان بسیج گرگان می رسد.
زنان و مردان بسیاری از گوشه و کنار شهر خود را به ورودی غربی گرگان رساندند تا از دلاوران خط شکن سال های خون و حماسه میزبانی کنند.
پیرزنی که به سختی توان ایستادن دارد نگاهم را به خود جلب میکند. چادرش را به رسم زنان روستایی به گردن بسته و با یک سینی پر از ذغال، بر آتش می دمد تا به محض رسیدن شهدا، اسفند را دود کرده و رسم میهمان نوازی را به جا بیاورد.
اندکی که به او نزدیک تر می شوم، صدای نجواهایش به خوبی شنیده میشود. با زبان محلی اشعاری میخواند که مفهومش فداشدن جان مادر برای پسر رشید و بلند بالایش است. درد دلهای مادر پیر با فرزندی که نه او را می شناسد و نه می داند که نام و نشانش چیست اما میخواهد رسم مادری را برای این شهدا ادا کند.
هنوز که ماشین حامل شهدا خبری نیست اما لحظه به لحظه بر تعداد مستقبلین افزوده می شود. از هر قشر و جنس و سن و سالی می توان در میان جمعیت یافت که چشم به جاده منتهی به میدان بسیج دوخته و گویی ورود عزیز سفر کرده ای را انتظار می کشند.
کمی که می گذرد خودروی حامل شهدا از دور نمایان می شود . جوان تر ها که توان بیشتری دارند با سرعت به سمت شهدا حرکت می کنند و گویی برای رساندن خود به تابوت آنان با هم مسابقه می دهند.
شهدا که به جمعیت نزدیک میشود، مردم طاقت از کف داده و آرام آرام اشک می ریزند.
مادری، کودک خردسالش را به سختی به تابوت شهدا می رساند تا با متبرک کردن جسم و تن فرزند کوچک خود، او را در مقابل طوفان حوادث بیمه کند.
پیرزن ابتدای روایت ما با هر جان کندنی که هست خود را به جلوی جمعیت می رساند و اسفندش را دود می کند. دلش می خواهد کمی با این مسافران بهشتی درددل کند اما جمعیت زیاد، امکان این کار را از او می گیرد و او با همان چشمان اشکبار به کناری رفته و نجوای مادرانه اش رابرای 2 شهید گمنام ادامه می دهد.
سیل جمعیت گویی تمامی ندارد. هر لحظه که می گذرد بر تعداد مردم افزوده می شود اما مجال اندک و مسیر کوتاه میدان بسیج تا دانشگاه علوم کشاورزی، جای بیشتری برای درددل و سخن گفتن از سودای دل با این یاران آسمانی باقی نمی گذارد.
گویی این 2 مسافر گمنام بهشتی تا چند روز میهمان گلستانی ها هستند و همه شهرها را به قدوم پاک خود متبرک و متنعم خواهند کرد.
نظر شما