به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان از کرمان، سردار غلامحسین غیب پرور، به عنوان سخنران ویژه یادواره شهدای سلامت از سری برنامه های هفته مقاومت در سومین سالگرد حاج قاسم که شنبه(۱۰دی) برگزار شد، گفت: برای این یادواره مبحثی را در نظر گرفته بودم که نظرم کاملاً عوض شد و روایتی را برای شما می گویم که کمتر شنیده باشید.
جانشین فرمانده کل سپاه در قرارگاه امام علی علیه السلام روایت خود را از ساعات اولیه شهادت حاج قاسم تا تشییع پیکر مطهر ایشان و همرزمان را اینگونه بیان کرد:
نیمه شب بود که در دفتر سردار سلامی جمع شدیم؛ لحظات سختی بود؛ هوا که روشن شد تصمیم گرفتیم برویم منزل حاج قاسم و رفتیم.
پس از آن جلسه ای تشکیل شد و برنامه تشییع را تقسیم کردند؛ آنجا گفتند من مسئول تحویل پیکر شهدا در خوزستان و سردار نقدی مسئول تحویل در مشهد باشد اما در همان جلسه مجدد گفتند در مشهد هم مسئولیت با من باشد و قرار شد پیکرهای مطهر شهدا را در نجف تحویل بگیریم که موضوعی پیش آمد و این مسئله منتفی شد و من رفتم اهواز.
حوالی ساعت ۲ بامداد پرواز در اهواز نشست و یادم هست امام جمعه اهواز حال و هوای خاصی داشت؛ ۸ صبح قرار بود تشییع انجام شود. گروهی از پزشکان که تخصص آنها ژنتیک و DNA بود هم آمده بودند؛ پیکر را تحویل گرفته بودیم اما مردم اطراف فرودگاه را گرفته بودند و من مسیر تشییع را کوتاه کردم چون چاره ای نبود جمعیت زیادی آمده بود از موتورسوار و خودرو دار و زن و مرد و کوچک و بزرگ؛ اصلاً صحنهای شده بود.
پیکرها در ماشین دیگری بود که آنها را بردیم در حاشیه شهر اهواز در مجموعه شرکت نفت گذاشتیم و دو میز قرار دادیم به عرض یک متر و پیکرها در کاورهای زیپ دار بود اولی که اسم حاج قاسم بود و ارباً اربا؛ اصلاً چیزی می گویم و چیزی می شنوید.
از حاج قاسم گوش سمت راست و کتف تا کتف او بدون استخوان دیدیم و ارباً اربا ترین پیکر متعلق به ابومهدی بود حتی گوش را هم نمی شد پیدا کرد زیرا ماشین اول را با دو موشک زده بودند و بعدی را که محافظان بودند با یک موشک و برای همین بقیه شهدا کاملاً قابل تشخیص بودند.
نحوه غسل که دیگر قصه ای طولانی است؛ گروه متخصص ژنتیک بخشی از شناسایی را در عراق و بخشی را در همان فاصله انجام دادند و مراسم تشییع با چه شوری انجام شد و من نگران{ازدحام جمعیت} فرودگاه اهواز در برگشت بودم که همینطور هم شد.
وارد فرودگاه اهواز که شدیم ازدحام جمعیت شد و مردم حتی تا داخل باند آمده بودند؛ قبل از بلند شدن پرواز، به سردار نظری، استاندار فعلی خراسان رضوی زنگ زدم و گفتم داستان اهواز این بود، اوضاع مشهد چگونه است؟ گفت خیالت راحت، اینجا منظم است.
مشهد که رسیدیم مردم قابل کنترل نبودند و من تصمیم گرفتم پیکرهای شهدا وارد حرم نشود و از زیرگذرهای قبل از حرم برگردیم فرودگاه و برای همین از زیرگذر باب الجواد برگشتیم فرودگاه و پیکرها را جا دادیم در هواپیما و کادر پرواز سوار شد؛ سردار فدوی به من زنگ زد که چکار می کنی؟ آقای مروی، تولیت آستان قدس می گویند در حرم منتظریم؛ من گفتم اوضاع اینجوری است؛ گفت هر چه خودت تصمیم می گیری.
سپس سردار سلامی تماس گرفت و گفت تولیت منتظر است و دوباره همان جواب من و سردار سلامی هم گفت هر چه خودت تصمیم می گیری.
من تصمیم خودم را گرفته بودم و در باند فرودگاه مشهد قدم می زدم که آقای رزم حسینی، استاندار وقت خراسان رضوی و از دوستان حاج قاسم پایین هواپیما ایستاده بود؛ دیدم دارد اشک می ریزد؛ گفت بیا برویم حرم؛ من آنجا به خودم نهیب زدم که تو که هستی؟ امام رضا، حاج قاسم را می خواهد و حاج قاسم هم امام رضا را؛ من استغفار کردم و گفتم برگردید اما دیگر جمعیت کف خیابان نبود چون قرار نبود پیکرهای شهدا در حرم تشییع شود.
نم نم باران بود پیکرها را یادم نيست از کجا بردیم حرم که سر از رواق امام خمینی درآوردیم؛ نگاه می کردم به پیکر وقتی که خادمان آن را چسباندند به ضریح، آن لحظه برای من عجیب بود و چه وصال زیبایی و چه پیوند قشنگی اتفاق افتاد.
نظر شما