به گزارش خبرگزاری شبستان از خراسان شمالی؛ اهالی فهما خراسان شمالی به مناسبت سالروز وفات ام البنین سلام الله علیها به دیدار مادر شهید "سید میرزا نادری" رفته و از صبورهای این مادر بزرگوار تجلیل کردند.
مادر شهید «سید میرزا نادری»، یکی از فعالان فرهنگی و جهادگری پرتلاش است که در این دیدار صمیمانه، حرف هایش را با این جمله شروع کرد: من اینجا تنها نیستم، اینجا با پسر شهیدم زندگی می کنم، با یاد و خاطره و عکس هایش.
چند کلمه بغض می کرد و با جمله های فرو نریختنی، دوباره از پسرش گفت: میرزا، اولین فرزندم بود، روز عاشورا به دنیا آمد، همیشه کنارم بود حتی بعد از شهادت، یک بار که مریض احوال بودم و برای درمان همراه پسر و دخترم در بیمارستان بستری شدم، خواب بودم و صداهایی بیدارم کرد، خیال کردم محسن، پسرم یا فاطمه، دخترم هستند، اما دیدم میرزا دستم را گرفته و کنار تختم نشسته، گفت منم مادر، میرزا، استراحت کن، من کنارت هستم، آرام خوابیدم و بعد که چشم باز کردم، ندیدمش.
آنها از روستای "کاستان" مهاجرت کرده بودند، به روستای "قلعه خان" از توابع شهرستان مانه و سملقان، تا بچه ها درس بخوانند، همسرش کارگر بود و وضع مالی خوبی نداشتند، آنجا مدرسه می رفتند، گاهی هم بچه های روستا بدقلقی می کردند و نقشه دعوا می کشیدند -اینجا را هم با شوخ طبعی و مزاح گفت- که یکبار هم شهید را کتک زدند و البته بعدش حساب پس دادند.
وی ادامه داد: همیشه شهید، از مدافع اسلام بودن و تکلیف می گفت، حتی یکبار در یکی از روضه های ایام محرم به مردم گفت همه باید برویم به جبهه های جنگ و دفاع کنیم، اینجا نشستن و اشک ریختن که حرکت برای امام حسین علیه السلام نیست، مگر نمی بینید، جنگ است و باید از مرزها دفاع کرد؟! بعد هم با همه نگرانی های من و گاهی ممانعت ها رفت، عضو نیروهای سپاه شد و "نمی خواهد بروی" های من به "کی برمی گردی" ها مبدل شد، من می دانستم شهید می شود و در عملیات خیبر شهید شد سال 1362، به شوهر خواهرم که همان وقت زخمی شده بود و بعد از چند روز بی خبری از جبهه برگشت، گفتم می دانم میرزا شهید شده و آنها هی می گفتند نه! نگران نباش، چند روز بعد خبر شهادتش آمد و آخرین دیدار ما در بغل گرفتن پیکرش شد.
«زینب نادری»، مادر سالخورده ای که با همه سختیِ ایستادن و قدم برداشتنش، دست به دست خودش می داد و می ایستاد و همچنان راهنما بود، اتاق پسرش را نشان ما داد؛ اتاقی که بوی سنگر و تسبیح و زیارت می داد و بیشتر شبیه یک حاجتکده بود و می گفت خیلی از جوان ها می آیند و با شهید درد دل می کنند و می گویند ما از شهید حاجت گرفتیم.
یک اتاق سبز، با آینه و شمعدان و انگشترهای نشان عقد و نقشه های قشنگ مادرانه، یک عمر مادری و جهاد و سنگر و تصاویری از سال ها شهامت ِشهدا و پدری حاج قاسم، عطر ناب شهید لا به لای "نپرس کی می آیی" آخرین نامه شهید به مادر، جمع شده بود و روی توضیحات آن زن می چرخید، هر کدام داستانی شیرین از فرزند شهید و خانواده ای شهید پرور، و عکس های حسن آقا، شوهر خواهر شهیدش و بچگی خواهرزاده هایی که زندگی فرصت چشیدن طعم پدر داشتن را به آنها نداد.
او، خود، سال ها یکی از خادمین پرتلاش اقامه نماز جمعه بجنورد بود و در حرم امامزاده عباس بن موسی بن جعفر علیه السلام بجنورد خدمت کرد و هم اکنون با همراهی دو پسر و یک دختر دیگرش، مسئول گروه جهادی و خدمت رسان شهید نادری است و ادامه راه شهدا و تکریم شهدا را کم از شهادت نمیدانست؛ این جمله را به ما گفت و بدرقه مان کرد.
شهید سید میرزا نادری، یکم فروردین 1344، در روستا کاستان به دنیا آمد.پدرش سید حسین نام داشت و کارگر بود وی و به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت و در نهایت در ششم اسفند 1362، با سمت معاون فرمانده دسته در
جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به سینه شهید شد.
نظر شما