به گزارش خبرگزاری شبستان از گیلان - سمیه بشارتی؛
جانبازان حلقه گمشده دوران دفاع از خاک وطن و ارزشهای این مرز و بوم هستند. گمنامانی که تمام وجودشان را در راه حفظ این ارزشها تقدیم انقلاب و نظام کردند تا اینگونه ما در آرامش باشیم ، آنها مظلوم ترین یادگاران آن دوران هستند کسانی که نفس خود را دادند تا ما امروز با خیالی آسوده در این سرزمین نفس بکشیم. کسانی که بیهیچ ادعایی مردانه و شجاعانه پای در میدان عمل نهادند و سالهای طلایی عمر خود را در میدان عمل گذاشتند.
دیدار با اسطورههای صبر و مقاومت عجب لحظاتی را رقم میزند، لحظههایی که قلم و تصویر از توصیف آن عاجز است؛ هنوز برعهدی که بسته بودند، وفادار بودند و آرزویشان این بود که در مسیر زندگی قدمی جز حق بر ندارند. به مناسبت میلاد با سعادت ابالفضل عباس (ع) گفتگوی ویژهای با تقی امینی جانباز و یادگار دفاع مقدس و جبهه مقاومت در سوریه انجام شده است که اینگونه روایت میکند:
*گربهای که مرا از مرگ حتمی نجات داد
تقی امینی در صحبتهای نخستش با آرامشی که در کلامش هویدا بود گفت: نمی دانم از کجا شروع کنم همه لحظات دفاع مقدس پر از خاطرات تلخ و شیرینی بود که بیان و توصیفش برایم بسیار سخت است.
این جانباز گیلانی در حالی که به یاد دوستان همرزمش افتاد و جوانانی که جلوی دیدگانش پر کشیدند افزود: سال ۵۶ بود که عازم خدمت سربازی در اصفهان شدم و بعد انجام وظیفه سربازی در سال ۵۹ وارد سپاه شدم. اواخر سال ۶۰ بود که به رسمیت سپاه در آمدم.
وی با بیان اینکه بعد از سه ماه استخدامم در سپاه عازم جبهه شدم اضافه کرد: گردان میثم نخستین گردانی بود که وارد شدم، اما خط شکن نداشت و فعالیتهایی در پشت خط مبارزه داشت با اصرارم وارد گردان ابوالفضل که خط شکن بود شدم. نخستین عملیاتی که بسیار مهم بود و خیلی از جوانان در آن عملیات شهید شدند، عملیات والفجر مقدماتی ۹ بود که تا نزدیک سلیمانیه واقع در خود عراق رفتیم.
امینی ادامه داد: عراقیها از آن عملیات ما باخبر شدند، نیروها بلافاصله پخش شدیم در همان لحظه بود که با پاتکهای دشمن ۶ تا شهید دادیم. در آن عملیات، مناطق در خاک عراق بسیار صعب العبور بود ما ته دره بودیم، من که مسئول خمپاره زن بودم، خمپاره ۶۰ را در آن عملیات حمل میکردم.
وی به یاد برادران شهید شمسی پور افتاد و گفت: یکی از سه برادر شمسی پور در عملیات با من بود که جلوی دیدگانم شهید شد.
این جانباز گیلانی با بیان ابنکه در این عملیات هرجا نگاه میکردیم، صخره بود افزود: ساعت تقریبا ۱۰ صبح بود که پاتکهای دشمن بار دیگر شروع شد، طرفای هزار قله عراق بودیم که بسیار سخت و صعب العبور بود و هیچ روستای قابل مشاهده نبود.
وی با بیان اینکه در آن منطقه صعب العبور با پاتک دشمن مجروح شدم گفت: با آن مجروحیتی که داشتم بایستی در یک مسیری که قاطرها، مهمات را حمل میکردند، به دست سربازان برسانم. با تلاشی که کرده بودم با آن جراحت وخیمی که داشتم، دیگر ناامید شدم بدون آب و غذا، توان نداشتم تقریبا ۳۰۰ تا ۴۰۰ متر مونده که به مسیر عبور قاطر برسم. یک لحظه که داشتم استراحت میکردم یک گربه را دیدم از کنارم رد شد و نگاهم به گربه و مسیرش بود. جلوی راهم قمقمه بزرگ شیر و ظرفی پر از سبزی پلو با گوشت بود، از آن غذا خوردم و به آن گربه هم دادم اینگونه بود که با لطف الهی از مرگ حتمی نجات یافتم.
امینی اضافه کرد: وقتی کمی جلوتر رفتم ۲ تا قاطر سوار را دیدم و سوارم کردند و به آمبولانس رساندند، راهی بهداری شدم. آمبولانس مورد هدف پاتکهای هوایی دشمن بعثی قرار گرفت، ما از ماشین بیرون آمده بودیم، عملیات هوایی بعد از یک ساعت قطع شد، بعد از آن راهی بیمارستان توحید سنندج شدیم.
وی با بیان اینکه ۲ برادر بودیم و کنار یکدیگر در حال دفاع از وطن بودیم گفت: برادرم ۱۰ سال از من کوچکتر بود و همیشه برای یکدیگر وصیت میکردیم که اگر به شهادت رسیدم، چکار کنیم. از سال ۶۰ تا ۶۸ در جبهه رفت و آمد داشتم، همسرم در نبودم مرد خانه بود و فرزندانم را به نخو احسن آنگونه که انتظار داشتم تربیت و پرورش داد.
امینی به خاطرات به دنیا آمدن فرزند سومش که دختر بود، پرداخت و گفت: سال ۶۴ در عملیات رمضان، دخترم به دنیا آمد. خانوادهام به من نامهنگاری کردند که اسم دختر را من انتخاب کنم، همزمان در عملیاتی بودیم که رمز آن عملیات "یا زینب " بود. وی در حالی که اسم زینب را برد، ناخودآگاه اشک از دیدگانش جاری شد و گفت: جواب نامه را دادم گفتم اسم دخترم را زینب بگذارید.
وی با تاکید بر اینکه به لطف خداوند هر ۶ فرزندم مسجدی هستند، پسر کوچکم آن دوران ۱۰ سالش بود ولی مرد خانه بود، گفت: همسرم سختیهای بسیاری در آن دوران تحمل کردند، ایشون هم مادر بود و هم در نبودم نگذاشتند که فرزندانم کمبود پدر را احساس کنند.
* با سردار سلیمانی در سوریه و لبنان همرزم بودم
امینی با بیان اینکه سال ۹۵ بود که برای نخستین بار به سوریه اعزام شدم و تقریبا به همه شهرهای سوریه برای دفاع از حرم رفتم اذعان کرد: فعالیتهای پشتیبانی جبهه مقاومت را انجام میدادم، کیفیت غذا را به سردار سلیمانی انتقال میدادم.
این جانباز گیلانی به شهر باستانی تدمر اشاره و بیان کرد: ۲ بار شهر تدمر دست داعشیها افتاد و سومین بار توسط جبهه مقاومت آن شهر آزاد شد، شهر تدمور ۲۵۰۰ سال قدمت دارد. هیچ کس از دوستان و اعضای خانواده نمیدانستند که من با حاج قاسم بودم، با سردار در لبنان نیز فعالیت کردم.
وی با بیان اینکه در سوریه من را به اسم مستعار ابوحسن ایرانی میشناختند گفت: ساعت تقریبا ۶:۳۰ صبح بود، سردار حق بین به مقر ما آمد و دنبال ابوحسن ایرانی بود که بنزین دریافت کنند، خلاصه ۳۰۰ لیتر بنزین به ایشون و افرادی که همراهش بودند، دادم و خوشحال شدند که یک ایرانی مسئول بنزین بود.
امینی با اشاره به اینکه تمام لحظاتم در سوریه خاطره بود و هم اینکه در کنار حضرت زینب (س ) مشغول دفاع بودم احساس افتخار و سربلندی می کردم خاطرنشان کرد: آخرین عملیاتی که در سوریه حضور داشتم بوکمال بود.
نظر شما