به گزارش خبرگزاری شبستان، حجت الاسلام والمسلمین حسین عشاقی عضو هیات علمی گروه فلسفه پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در نوشتاری به استدلال علامه طباطبایی بر بیاسم و رسم بودن «ذات حق» پرداخته است. مشروح این یادداشت را در ادامه می خوانید:
از اختلافات مهمی که بین فلاسفه و عرفا وجود دارد مسئله ثبوت یا عدم ثبوت اسم و وصف برای خداوند است؛ عموم فلاسفه به ثبوت صفاتی متفاوت المعنی در مرتبة ذات حق اعتقاد دارند (قطب الدين الشيرازى، شرح حكمة الإشراق، ص ۱۹)؛ آنها میگویند مقام «ذات حق»، خالی از صفات کمالی، مثل علم و قدرت و حیات … نیست؛ نهایت این گونه صفات به عین وجود خداوند موجودند، (نه به وجودی زائد بر ذات؛ چنانکه اشاعره میگویند).
اما عرفای بزرگی مثل ابنعربی و صدرالدین قونوی و پیروان آنها میگویند که «ذات حق» مقامی است که هیچ اسم و رسمی ندارد؛ مثلا قونوی در همان ابتدای کتاب نصوصش در نص اول میگوید: «اعلم أن الحق من حيث إطلاقه الذاتي لا يصحّ أن يحكم عليه بحكم، أو يعرف بوصف، أو يضاف إليه نسبةمّا من وحدة أو وجوب وجود أو مبدئيّة أو اقتضاء أيجاد أو صدور أثر أو تعلّق علم منه بنفسه أو غيره» یعنی ذات اطلاقی حق درست نیست که محکوم به حکمی باشد؛ یا به وصفی شناخته شود؛ یا نسبتی مثل «وحدت»، «وجوب وجود»، «مبدئیت»، «ایجاد»، «علم به خود و به غیر» به او نسبت داده شود.
استدلالی را که قونوی بر این دعوا میآورد این است که همه این امور، متعین و محدودند و ذات اطلاقی حق که مقید به قیدی، و محدود به حدی نیست امکان ندارد مصداق حقیقی این امور متعین و محدود باشد (نصوص ص ۶)؛ علاوه کمال ذاتی حق به نفس ذات خود او است؛ نه به ملاک ثبوت صفات متفاوت المعنی در مرتبة ذات حق (قونوی، مفتاح الغیب ص ۲۲)؛ پس ذات حق، هیچ اسم و رسمی ندارد.
در این بین مرحوم علامه طباطبائی در رسالة التوحید خود به دیدگاه عرفا مایل گشته و این دعوای عرفانی را با یک برهان قویم فلسفی تبیین و اثبات میکند؛ بیان ایشان این است که میگویند: «حيث إن كل مفهوم منعزل بالذات عن المفهوم الآخر بالضرورة فوقوع المفهوم على المصداق لا يختلف عن تحديدمّا للمصداق بالضرورة؛ و هذا ضروري للمتأمل و ينعكس إلى أن المصداق الغير المحدود في ذاته، وقوع المفهوم عليه متأخر عن مرتبة ذاته نوعا من التأخر و هو تأخر التعين عن الإطلاق.» (الرسايل التوحيدية؛ رسالة في التوحيد ص ۷).
توضیح برهان قویم علامه این است که بدیهی است که هر مفهومی بخودی خودش، غیر مفهوم دیگری است و با سایر مفاهیم بیگانه است؛ این بیگانگی بین مفاهیم، لازمهاش این است که هر مفهومی، بهلحاظ مفهوم بودنش، محدود به حدودی باشد؛ تا دیگر مفاهیم، خارج از حریم آن بوده و بیگانگی مفهومی بین مفاهیم شکل بگیرد؛ پس «هر مفهومی، محدود است»؛ اما این محدودیت مفهوم، منجر میشود به این که مصداق حقیقی هر مفهومی نیز به حدودی که مفهوم برای او معین میکند، محدود باشد؛ (زیرا مصداق حقیقی هر مفهومی، چیزی جز مطابَق و منطبَقعلیه همان مفهوم در خارج ذهن نیست؛ پس هر معنایی که در مفهوم بکار رفته، مطابَقش در مصداق خارجی نیز موجود است؛ و هر معنایی که در آن مفهوم بکار نرفته، مطابَقش در مصداق حقیقی خارجی نیز موجود نیست)؛ بنابراین محدودیت مفهوم لازمهاش محدویت مصداق آن مفهوم است؛ پس نتیجه این بیان، درستی این گزاره است که: (هر چه مصداق مفهوم است، محدود است)؛ و طبق قانون منطقیِ عکسِ نقیض؛ هر گزاره موجبه کلیه صادق، عکس نقیضش نیز صادق است؛ پس طبق این قانون منطقی، درست است که (هر چه محدود نیست، مصداق مفهومی نیست)؛ بنابراین ذات حق، که حقیقتی است که هیچ محدودیتی ندارد مصداق حقیقی هیچ مفهومی نیست؛ ازینرو ذات حق، مصداق هیچیک از مفاهیم أسماء و صفات نیز نیست؛ و لذا اگر اسم و وصفی در لسان شرع یا عرف، برای خداوند مطرح میشود این عناوین خارج و متأخر از «ذات حق» هستند؛ و از تجلیات او محسوب میشوند نه از اوصاف ذاتی او؛ ازینرو است که در احادیث اهلبیت نیز به این مسئله توجه شده است؛ و از جمله از امیرالمؤمنین نقل شده که فرمودند «وَ كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْه» و از امام رضا روایت شده که گفتهاند: «وَ كَمَالُ التَّوْحِيدِ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْه».
نظر شما