صائب تبریزی؛ بزرگترین غزل سرای قرن یازدهم و بنیانگذار سبک هندی در شعر پارسی

صائب تبریزی را بزرگترین غزل سرای ایرانی در قرن یازدهم هجری می دانند او در واقع معروف ترین شاعر در زمان صفویه است که سبک هندی را در غزل شعر پارسی بنیان گذارد.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری شبستان، امروز 10 تیرماه مصادف با روز بزرگداشت صائب تبریزی بزرگ ترین غزل سرای قرن یازدهم و بنیان گذار سبک هندی است. صائب تبریزی با غزل سرایی به شهرت می رسد اما آنچه او را  بیشتر در میان مردم شهره می کند تعداد بالای تک بیت های اوست  چه بسا که بسیاری این شاعر را بواسطه تک بیت هایش می شناسند.

 

«میرزا محمد علی صائب تبریزی» از شاعران عهد صفویه است که در حدود سال ۱۰۰۰ هجری قمری در اصفهان و به روایتی در تبریز زاده شدغ او  در جوانی همانند اکثر شعرای آن زمان به هندوستان رفت و از مقربین دربار شاه جهان شد. در سال ۱۰۴۲ هجری قمری به کشمیر رفت و از آنجا به ایران بازگشت و به منصب ملک‌الشعرایی شاه عباس ثانی درآمد. در زمان پیری در باغ تکیه در اصفهان اقامت کرد و همواره عده‌ای از ارباب هنر گرد او جمع می‌شدند. وی در سال ۱۰۸۰ هجری قمری وفات یافت و در همین محل (باغ تکیه) در کنار زاینده‌رود به خاک سپرده شد.

 

 

صائب تبریزی  شاعری کثیرالشعر بود، شمار اشعارش از شصت هزار تا صد و بیست هزار بیت است. آثار او به جز سه چهار هزار بیت قصیده و یک مثنوی کوتاه و ناقص به نام قندهارنامه و دو سه قطعه، همگی غزل می باشد. او به جز زبان فارسی هفده غزل ترکی آذربایجانی هم دارد.

 

اشعار صائب تبریزی به لحاظ مضمونی متاثر از شرایط سیاسی و اجتماعی زمانه او  که  در آنها طنزی نیز مستتراست، بی تفاوت نبودن به زمانه خویش در شعر صائب او را هم رده شاعرانی چون سعدی و  حافظ  قرار داده است، صائب تبریزی مضامین اجتماعی و سیاسی را در شعر خود در قالب پند و اندرز بیان کرده است.

 

صائب  تبریزی سبکی را به کمال رساند که چند سده پس از او سبک هندی نامیده شد. او اسلوب معادله یا «مدعا مثل» را بیش از دیگر شاعران هم‌روزگارش به کار برده‌است. نازکی خیال و لطافت اندیشه و مضمون‌سازی‌های ظریف و معنی‌های بیگانه و باریک در شعر وی دیده می‌شود. ابیات غزل وی، استقلال معنایی دارند و در یک غزل از چندین موضوع سخن گفته‌است.

 

 

نمونه هایی از اشعار بزرگترین غزل سرای قرن یازدهم را در زیر می خوانید:

 

پاکان ستم ز جور فلک بیشتر کشند             گندم چو پاک گشت خورَد زخم آسیا

همچو کاغذباد گردون هر سبک‌مغزی که یافت                 در تماشاگاه دوران می‌پراند بیشتر

اظهار عجز نزد ستم پیشه ابلهیست             اشک کباب موجب طغیان آتش است

به فکر معنی نازک چو مو شدم باریک                 چه غم ز موی‌شکافان خرده‌بین دارم

پر در مقام تجربت دوستان مباش               صائب غریب و بی‌کس و بی‌یار می‌شوی

کلید قفل اجابت زبان خاموش است             قبول نیست دعا، تا دعا توانی کرد

 

*****

 

دل آزاده از طول امل بسیار می‌پیچد           که مصحف بر خود از شیرازه زنار می‌پیچد

کدامین بی‌ادب زد حلقه بر این در گلستان را                    که هر شاخ گلی بر خویشتن چون مار می‌پیچد

حجاب آب و گل گردیده سنگ راه یکتایی              وگرنه رشته تسبیح بر زنار می‌پیچد

به این بی ناخنی چون می‌خراشم سینه خود را                  صدای تیشه فرهاد در کهسار می‌پیچد

نمی‌دانم چه می‌ریزد ز کلک نامه پردازم               که هر سطری به خود از درد چون طومار می‌پیچد

از این بستان‌سرا با دست خالی می‌رود بیرون                  سبک‌دستی که بر هر دامنی چون خار می‌پیچد

به دور چشم او انگشت زنهاری است هر مژگان               که از بیمار بد خو روز و شب غمخوار می‌پیچد

مخور صائب فریب فضل از عمامه زاهد              که در گنبد ز بی مغزی صدا بسیار می‌پیچد

 

*****

 

آب خضر و می شبانه یکی‌ست                  مستی و عمر جاودانه یکی‌ست

بر دل ماست چشم، خوبان را                    صد کمان‌دار را نشانه یکی‌ست

پیش آن چشم‌های خواب‌آلود             نالهٔ عاشق و فسانه یکی‌ست

پلهٔ دین و کفر چون میزان               دو نماید، ولی زبانه یکی‌ست

گر هزار است بلبل این باغ              همه را نغمه و ترانه یکی‌ست

پیش مرغ شکسته‌پر صائب             قفس و باغ و آشیانه یکی‌ست

 

*****

 

    چشم ناقص گهران بر زر و زیور باشد

    زینت ساده‌دلان پاکی گوهر باشد

 

    پرده چشم خدابین نشود خودبینی

    مرد را آینه زندان سکندر باشد

 

    اهل مسجد ز خرابات سیه‌مست‌ترند

    گردش سبحه در او گردش ساغر باشد

*****

 

    گر چه از عقل گران لنگر فلاطونیم ما

    کار با اطفال چون افتاد مجنونیم ما

 

    سرو آزادیم، ما را حاجت پیوند نیست

    هر که از ما بگذرد چون آب، ممنونیم ما

 

    از حجاب عشق نتوانیم بالا کرد سر

    در تماشاگاه لیلی بید مجنونیم ما

 

    شکوه ما نعل وارونی است از بیداد چرخ

    ورنه از غمخانه افلاک بیرونیم ما

 

    در وجود خاکسار ما به چشم کم مبین

    کز سویدا نقطه پرگار گردونیم ما

 

    روح ما از پیکر خاکی‌ست دایم در عذاب

    در ضمیر خاک زندانی چو قارونیم ما

 

    باعث سرسبزی باغیم در فصل خزان

    در ریاض آفرینش سرو موزونیم ما

 

کد خبر 1275649

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha