خبرگزاری شبستان:هر کسی که قدری با مسائل تخصصی دینی بخصوص در باب اصول و عقاید آشنایی داشته باشد، بی گمان به مسائلی استدلالی برخورده است که ممکن است از استدلالهای عرفی و ساده شروع شده و به استدلالهای پیچیدهی فلسفی ختم شود.
این استدلالات و مبانی، به نحوی اسلام نگری و اسلام شناسی ما را تشکیل میدهند و راهنمایی هستند به سوی فروع دین. به بیان دیگر دین اسلام متشکل از اصول و فروعی است و اسلام شناسی ما در باب اصول دین بر مبنای برخی استدلالها و مباحث میباشد و با دلایل عقلی و عرفی موجود در این استدلالات است که اصل پذیرش اسلام و اصول اعتقادی آن شکل میگیرد. پس از شکل گیری این اصول است که به سراغ فروع و وظایف دینی اسلامی خود میرویم.
بحث فعلی ما در این باب است که این اسلام شناسی اصولی و استدلالی بر چه علمی استوار شده است و از چه شیوهای بهره میجوید؟ وقتی بحث شیوه و روش مطرح میشود بی تردید پای دو شیوهی مهم کلامی و فلسفی در تحلیل مبانی دینی به میان میآید. اگرچه شیوهی کلامی در کلام شیعه بسیار به شیوهی فلسفی نزدیک شده است و به نحوی کلام فلسفی را تشکیل داده اما هنوز تا این حد که بتوان این دو را دو رشتهی متفاوت علمی قلمداد کنیم تفاوتهایشان را حفظ کرده اند.
سوال اساسی در این است که کدام یک از این علوم بر دیگری تقدم داشته و برای کسب مبانی دین اسلام، کارامد تر و دقیق تر میباشند و کدامیک به عنوان رشتهی رایج در کشف مبانی اصول دین اسلام مطرح میباشد؟
در طول تطور تاریخی اسلام و شیعه از صدر اسلام، همواره جدالی ضمنی بین علمای این دو رشته وجود داشته است. جدای از تفاوتهای زیادی که بین متکلمین وجود دارد، بسیاری از متکلمین، اهل فلسفه را تخطئه کرده و آنها را به توهم و عدم واقع نگری متهم میکردهاند و در عین حال بسیاری از فلاسفه، متکلمین را انسانهایی سطحی نگر میدانستهاند که توانایی تعمق در اصول دین را ندارند. همین جدالها و تمسک متکلمین در پاسخ دادن به دلایل فلاسفه و رد نظریات آنها بود که باعث شد رفته رفته فلسفه نیز به علم کلام وارد شده و استدلالات کلامی، ظاهری فلسفی به خود بگیرند و علم کلام را به کلام فلسفی نزدیک کند.
نگاهی به زمان حال و وضع فعلی دین شناسی ما نیز نشان میدهد که اگرچه که اسلام شناسان فلسفی ما مانند امام خمینی و شهید مطهری، بخش عمده ای از اصول اعتقادات ما را تئوریزه کرده اند اما با این حال تفکر عمدهی اسلام شناسی ما کماکان اسلام شناسی کلامی است. علم کلام با نفوذ عمیقی که در حوزههای علوم دینی ما دارند کماکان درس اصلی اسلام شناسی به حساب میآیند و کمتر پیش میآید که در حوزهای یا مدرسهی علمیهای درس فلسفه به عنوان رشته تخصصی و اصلی ارائه شود و بیشترین تاکید در بخش اصول عقاید و آموزشهای مرتبط با آن کماکان در بخش علم کلام قرار دارد.
در عین حال مکاتبی نیز در حوزههایی مانند حوزه خراسان شکل گرفته که اصولا فلسفه را از اسلام جدا دانسته و منکر کارایی فلسفه اسلامی در بیان نظریات اسلام هستند. از جمله مهم ترین این مکاتب، مکتب تفکیک در خراسان است که در حال حاضر با فعالیت قابل توجهی در صدد پیاده کردن این تفکر است که اسلام شناسی فلسفی در حقیقت یک انحراف بوده و اصولا نباید به منابع فلسفی برای شناخت اصول اسلامی رجوع کرد.
برای روشن شدن بحث ابتدا باید قدری با این دو علم آشنا شویم. علم فلسفه علمی است که بدون اینکه خود را در گرو علم دیگر و پیش شرط و پیش زمینهی فکری دیگر بداند به تفکر درباره حقیقت عالم میپردازد و به دنبال پاسخ سوالات اساسی خویش میگردد. در این علم، خداوند از این جهت اثبات میشود که عقل بشری جز این به چیزی راه نمیبرد و استدلال عقلی نبودن خداوند را محال میداند. علم فلسفه از این جهت وجود پیامبر را اثبات میکند که بر اساس اصول و مبانی خویش عدم وجود او را محال میداند و از این جهت معاد را اثبات میکند که تطور و رشد عالم را تا حدی میداند که تمام استعدادهای آن شکوفا شود و زمانی که تمام استعدادات جهان مادی به فعلیت رسید معاد آن فرا میرسد و عالم، عالمی میشود که سراسر فعلیت و کمال است. عقل فلسفی صرفا به اثبات این کلیات پرداخته و سپس جزئیات را از علمی دیگر میگیرد و خود را از کشف جزئیات عاجز میداند. علم فلسفه اثبات میکند که معادی هست اما اینکه این معاد چه شکل و ظاهری دارد را از طریق وحی میفهمد و اثبات میکند که انسان برای سعادت خویش باید حرکت کمالی انجام دهد ولی شکل این عبادات و حرکات کمالی را از وحی و پیامبر و کتب آسمانی طلب میکند و ادعای اینکه خود برای کشف اینها بسنده است را ندارد.
اما در علم کلام جریان جریان دیگری است. در علم کلام همه چیز وابسته به وحی است و حتی در برخی شعب علم کلام، فهم همین نکته که آیا انسان میتواند با عقل خود اصول دین را کشف کند وابسته به این میشود که وحی خبر از این مطلب داده باشد. علم کلام از ابتدا به این جهت ایجاد شد که از آنچه که وحی به عنوان دین ارائه میکند دفاع شود. در این دفاع هم میتوان به مقدمات عقلی رجوع کرد و هم میتوان از روشهای دیگری استفاده شود. تنها این مهم است که از ارکان دین دفاع شود.
با این توضیح ساده میتوان فهمید که هدف این دو علم و روششان متفاوت است. هدف فلسفه کشف حقیقت است و هدف کلام دفاع از دینی که به عنوان حقیقت پذیرفته شده است. روش فلسفه صرفا استدلال و برهان است اما روش کلام هر چیزی است که به این دفاع کمک کند.
با این اوصاف میتوان گفت که جایگاه این دو علم متفاوت است. فلسفه متقدم بر پذیرش دین است و برای کسی که تا به حال با این دین آشنا نبوده کارساز است اما کلام متاخر از دین است و به جهت دفاع از دین به کار میرود اما بعد از اینکه پذیرفتیم که دنیا و آخرتی هست و دینی هست و این دین همان دین حق است. پس میتوان گفت که نه فلسفه به تنهایی میتواند اسلام شناسی ما را تشکیل دهد و نه کلام به تنهایی میتواند از پس این وظیفه براید بلکه باید ترکیبی از این دو مورد استفاده قرار گیرد. در بخش بعدی از این مقالات به بررسی استفاده از علمای اصول فقه از فلسفه و کلام میپردازیم و در این باب بحث میکنیم که کدامیک از این دو علم در کشف فروعات دین از منابع به عنوان مبنای اسلام شناسی قرار گرفته اند و کدامیک حقیقتا در این باب تقدم دارند.
م.ضیایی
انتهای پیام/
نظر شما