اشاره:
علم اگر علم باشد؛ نه وهم و خیال و فرضیه محض، هرگز غیر اسلامی نمیشود. علمی که اوراق کتاب تکوین الهی را ورق میزند و پرده از اسرار و رموز آن برمیدارد به ناچار اسلامی و دینی است و معنا ندارد که آن را به دینی و غیردینی و اسلامی و غیر اسلامی تقسیم کنیم. همان طور که علوم حوزوی تفسیر قول خداوند است، علوم تجربی نیز تفسیر فعل خداوند است و هر دو علوم اسلامی هستند، هر چند عالمش غیر مسلمان باشد.
خبرگزاری شبستان: اهمیت علوم انسانی در میان سایر علوم، به واسطه پرداختن این علوم به مسائل مربوط به انسان و زندگی فردی، جمعی، دنیوی و اخروی آن، بر کسی پوشیده نیست. دانشهای گوناگون انسانی و به ویژه دانش فلسفه که به عنوان قوامبخش، هدایتگر و مادر علوم شناخته شده است نقشی تعیین کننده در حیات بشر ایفا میکنند.
وقتی سخن از دانش و معرفت و به ویژه علوم انسانی است، بیشک آرای گوناگون بشری و وحیانی در هر باب، طرح و بحث میشوند که تمییز سره از ناسره را برای اهل خرد دشوار میسازند. بنابراین در این امر باید به تکیهگاهی وثیق و استوار دست یافت تا از لغزش در مغاک جهل و شکاکیت در امان ماند. در پی این مهم، طرح بحث دینیسازی علوم و به ویژه اسلامیسازی علوم انسانی جایگاه رفیعی مییابد. و در کنار آن بحث بومیسازی علوم انسانی نیز معنا مییابد؛ بدین صورت که علوم انسانی باید در بنیانها و اهداف، اسلامی و در موضوعات و روشها، اسلامی و بومی باشند.
تقدم و تأخر در بومیسازی و اسلامیسازی علوم انسانی، ما را از دستیابی به علوم انسانی اسلامی که راهگشای جامعه اسلامی ما باشد باز میدارد. بنابراین این دو امر مهم باید توأمان صورت گیرد تا ثمربخش واقع شود. به عنوان نمونه دانشهای جامعهشناسی و اقتصاد باید روابط اجتماعی و اقتصادی جامعه ایران را با بنیانهای اسلامی و روشهای ایرانی- اسلامی مورد مطالعه قرار دهند تا برای جامعه اسلامی ایران مفید باشند و مورد استفاده قرار گیرند.
دیدگاهها و کوششهای صورت گرفته در باب تولید علم دینی
الف) رویکردهای حداقلی: در الگوی پیشنهادی این رویکردها برای علم دینی، ضعیفترین شکل و کمترین جایگاه را برای حضور آموزههای دینی در نظر میگیرند، به طوری که در الگوی آنها هیچ ویژگی برجسته و قابل توجهی که آن را از الگوی غیردینی متمایز کند، مشاهده نمیشود، بلکه فقط کاربردهای خاصی را برای علم غیردینی پیشنهاد میکنند. رویکردهای حداقلی را میتوان به دو دسته هدف محور و موضوع محور تقسیم کرد. در رویکردهای هدف محور، تنها معیار برای اتصاف به صفت دینی آن است که به اهداف و غایات دین و جامعه دینی خدمت کند. در نتیجه علم دینی همان علم طبیعی یا انسانی موجود است که در خدمت اهداف دین و جامعه دینی قرار میگیرد.
برخی بر این باورند که پذیرفتهترین تصویری که تاکنون از علم دینی و به طور خاص، جامعهشناسی اسلامی ارائه شده، این است که علم مزبور در خدمت آرمانهای اسلامی و جامعه مسلمانان باشد. بر این اساس باید «جامعهشناسی را به عنوان ابزاری مفید و کارآمد به کار بگیریم و ... بر اساس دغدغهها و نیازها، علایق مذهبی و اسلامیمان، مسائل را انتخاب کنیم و درباره آنها با همه ظرفیتهای روششناختی جامعهشناسی به تحقیق و بررسی بپردازیم و نیز در مقام کاربرد و استفاده از دانش موجود جامعهشناسی و علوم اجتماعی، از آنها در خدمت نیازها و آرمانهای بومی و دینیمان بهرهبرداری نماییم».
اما رویکردهای موضوع محور به علم دینی به دیدگاههایی اشاره دارد که موضوعهایی مانند دین، پدیدههای منتسب به دین، امور مورد اهتمام دین، افراد دیندار یا جوامع دینی را برای مطالعات تجربی پیشنهاد میکنند، بدون آن که برای انجام این مطالعات، چهارچوبی مغایر با چهارچوب علوم سکولار ارائه دهند؛ برای نمونه یکی از مدافعان این رویکرد در معرفی الگوی پیشنهادی خود برای جامعهشناسی اسلامی میگوید: «جامعهشناسی باید از تلاشهای بسیار مهم در تاریخ جامعه اسلامی پرده بردارد و به تحلیل علمی حوادثی بپردازد که در جامعه اسلامی رخ داده است. به این ترتیب این شاخه علمی به مطالعه نهادهای اجتماعی و پدیدههای مربوط به آن و نمایاندن نقش پیشرو آن دسته از رهبران دینی خواهد پرداخت که به اندیشه اجتماعی اسلامی اهتمام ورزیدهاند.»
ب) رویکردهای میانی: مقصود از رویکردهای میانی، دیدگاههایی است که در مقایسه با دیدگاههای قبل، محدوده وسیعتری را برای بهرهگیری از دین در علم دینی ترسیم میکنند. در الگوی پیشنهادی اینان برای علم دینی، بیش از هر چیز بر پیشفرضهای فراتجربی یا متافیزیک علم تأکید میگردد؛ به این معنا که دینی شدن این پیشفرضها ضامن دینی شدن علم قلمداد میشود. به گفته یکی از مدافعان این الگو: «امکان سخن گفتن از... علوم انسانی اسلامی در گروی آن است که بتوان پارهای از اندیشه اسلامی را به منزله پشتوانه متافیزیکی برای تحقیق در علوم انسانی لحاظ کرد. با توجه به نفوذ عمیق پشتوانه متافیزیکی در مرحلههای مختلف بسط و گسترش یک نظریه علمی، میتوان نظریه علمی را به نحوی با مسمّا به پشتوانه متافیزیکی آن منتسب دانست.
در صورتی که اندیشههای اسلامی بتوانند چنین نفوذ عمیقی را در جریان تکوین رشته یا رشتههایی از علوم انسانی عهدهدار شوند، به سبب همین نفوذ محتوایی میتوان آن را به صفت اسلامی منتسب ساخت و از علوم انسانی اسلامی سخن گفت. علم دینی به این معنا موجودیتی یکپارچه خواهد داشت. این یکپارچگی بدین نحو حاصل میشود که تلقیهای دینی به منزله پیشفرض اخذ میشوند، آنگاه با الهام از آنها فرضیهپردازیهایی در مورد مسائل روانی یا اجتماعی صورت میپذیرد که طبیعتاً تلائم و تناسبی میان این فرضیهها با تلقیهای دینی وجود خواهد داشت.»
پ) رویکردهای حداکثری: از رویکردهای حداکثری، دیدگاههایی را قصد میکنیم که برخلاف دیدگاههای پیشین، آموزههای دینی را در متن علم تجربی یعنی در فرضیهها و نظریههای آن وارد میکنند و به این ترتیب، تأثیرگذاری دین در علم دینی را در بالاترین سطح تصویر مینمایند. بیشتر کسانی که چنین رویکردی به علم دینی داشتهاند، اصالت روش تجربی به معنای معیار نهایی بودن آن در مقام داوری را زیر سؤال برده و از نوعی تکثرگرایی روششناختی (استفاده از روشهای تعقلی و وحیانی در کنار روش تجربی) حمایت کردهاند.
آیت الله جوادی آملی با رویکردی حداکثری به این مقوله مینگرند. ایشان معتقدند در گذشته که رشتههای گوناگون دانش به شکل کنونی آن تخصصی و مجزا نشده بود علوم و معارف در یک نوع هماهنگی و ارتباط محتوایی به رشد خود ادامه میدادند. تخصصی شدن گسترده علوم و دانشها این اثر مهم را به دنبال دارد که دادهها و نتایج آنها بیگانه و بیارتباط با هم شکل میگیرند و تصویری مبهم و نامتجانس و عیبناک از عالم و آدم عرضه میکنند. وضعیت دانش در گذشته به گونهای بود که ریاضیات و طبیعیات در دامن الهیات و در تعامل مستقیم با فلسفه و حکمت الهی رشد میکرد. فلسفه الهی عهدهدار برخی مبانی مهم و اساسی علوم تجربی بود و داد و ستد علمی بین آنها برقرار بود. برای نمونه در طبیعیات مبحث حرکت وضعی برخی از کرات و تناهی ابعاد و نیز مسئله وجود نظم در عالم، تثبیت میشد و به فلسفه وام داده میشد تا فیلسوف به کمک این مقدمات برگرفته شده از طبیعیات برخی مسائل فلسفی را مبرهن کند.
این که مشاهده میشود که کتاب منظومه مرحوم حکیم سبزواری در حقیقت مشتمل بر چهار کتاب منطقیات، طبیعیات، الهیات و اخلاقیات است، نه از آن جهت است که این چهار فن بیارتباط با هم تنها در یک جا صحافی شده و جُنگی را به نام کتاب شکل دادهاند، بلکه از آن روست که مؤلف کتاب همچون اسلاف متأله خویش هماهنگ میاندیشیده و میان این شاخههای معرفت تجربی و تجریدی، ارتباط و تعامل و هماهنگی میدیده است. چنین نیست که بتوان درباره طبیعت سخن گفت و علوم طبیعی را بنا نهاد بی آن که به الهیات و فلسفه کلی توجه کرد. آنچه درباره حقایق هستی در حکمت و الهیات به کرسی مینشیند باید خود را در علوم طبیعی و انسانی نشان دهد و با حضور محتوای معرفتی آنها این علوم رقم بخورد، چنان که در مواردی نیز دستمایه این علوم به کار حکمت و الهیات و دینپژوهی میآید.
علوم موجود و متعارف و طبعاً دانشگاهها و مراکزی که در چارچوب این ناهماهنگی درونی و بیگانهسازی ناموجه به تحقیق و پژوهش مشغولاند، از اساس عیبناک هستند؛ چه عیبی بالاتر از این که در عرصهای از دانش و معرفت، حقایق و واقعیاتی که دیگر شاخههای معرفتی در اختیار مینهند نادیده گرفته شوند و نسبت به وجود آنها تغافل و تجاهل روا داشته شود. و عدهای بر اثر این کثرت به وحدت نرسیده کوثر معرفت را رها کرده به تکاثر وهمآلود بسنده نمایند. علم تجربی موجود معیوب است، زیرا در سیری افقی به راه خود ادامه میدهد؛ نه برای عالم و طبیعت مبدئی میبیند و نه غایت و فرجامی برای آن در نظر میگیرد و نه دانشی که خود دارد عطای خدا و موهبت الهی مییابد.
این نگاهی که واقعیت هستی را مثله میکند و طبیعت را به عنوان خلقت نمیبیند و برای آن خالق و هدفی در نظر نمیگیرد، بلکه صرفاً به مطالعه لاشه طبیعت میپردازد و علم را زاییده فکر خود میپندارد نه بخشش خدا، در حقیقت علمی مردار تحویل میدهد، زیرا به موضوع مطالعه خویش به چشم یک مردار و لاشه مینگرد، چون بال مبدأ فاعلی و نیز بال مبدأ غایی از آن کنده شده است. احیای این مردار و برطرف کردن نقص این دانش معیوب که از این احیا به اسلامی کردن علوم و دانشگاهها تعبیر میشود در گرو تغییر اساسی در نگاه به علم و طبیعت و تدوین متون درسی سرآمد و صاعد و هماهنگ دیدن حوزههای معرفتی و بازگشت طبیعیات به دامن الهیات است.
تا هنگامی که علوم و دانشگاهها از سیر محدود و افقی خویش دست برنداشته و در مسیر صعودی گام برندارند، هرگونه اقدام شکلی و ظاهری تغییر ماهوی در ساختار معیوب علوم ایجاد نمیکند. این نگاه معیوب به علم است که صنع خدا در عالم را نمیبیند و همه چیز را به شانس و اتفاق و تصادف وامینهد و سخن گفتن از تأثیر و دخالت خداوند در حوادث عالم را خرافه و افسانه میپندارد.
کسی که در فضای مسموم تلقی معیوب از علم، تنفس میکند در طبیعت جز علل و اسباب مشاهدهپذیر مادی نمیبیند، لذا قادر به فهم این نکته نیست که مبدأ حکیمی بساط عالم را بر پا کرده و کارگردان صحنه هستی است و آنچه واقع میشود همه به اذن و اراده اوست. این نگاه معیوب تجربهزده سمّی همه چیز را مرهون تحقق اتفاقی و شانسی اسباب طبیعی و مادی میداند؛ اما نگاه سالم به هستی و علم، به گونهای دیگر میاندیشد و طبیعت را خلقت دانسته و در کنار اسباب طبیعی به اسباب معنوی و فراطبیعی نیز باور دارد. حاصل آن که:
1. نگاه طبیعتزده حسگرا برای معلوم مبدأ و هدف قائل نیست، لذا از خلقت به طبیعت یاد میکند.
2. برای عالِم، یعنی خود شخص طبیعتگرا آغاز و انجامیمعتقد نیست و خیال میکند از خاک برآمده و دوباره خاک میشود و بعد از آن خبری نیست، زیرا مرگ را پوسیدن میپندارد، نه از پوست به درآمدن و هجرت کردن.
3. برای علم مبدأ و هدف قائل نیست بلکه خیالپردازی او را به این وادی میکشاند که بخشی از علم را کوشش وی و بخش دیگر را شانس، تصادف، رخدادهای اتفاقی و غیره به عهده دارد.
تفکر قارونی، مانع اسلامی کردن علوم
تفکر قارونی نیز مانع اسلامی کردن علوم است. مشکل قارون این بود که ثروت و توفیق خویش را تنها مرهون تلاش و زحمت و دانش و تعقل خود میدانست و سهمی برای خداوند قائل نبود و توحید افعالی نداشت. نگاه قارونی به مسئله گردآوری ثروت و موفقیت اقتصادی محدود نمیشود، بلکه این منطق هر کجا باشد آثار زیانبار خود را خواهد داشت، چنان که این کوتهنظری و خودمداری مخصوص قارون نبود بلکه طبع آلوده خودباورانی که اعتماد به فیض و اتکای به امداد الهی را رها کرده و فقط از اعتماد به نفس یاد میکنند چنین گرایش ناصوابی را به همراه دارد. غرض آن که در عرصه کسب دانش و معرفت نیز بسیاری افراد فکر قارونی دارند و از منطق قارون پیروی میکنند، زیرا معلم واقعی را نمیبینند و علم را یکسره مرهون تلاش و کوشش و استعداد فردی خویش میدانند.
این نگرش قارونی در حد خود چالش علم و دین را به همراه دارد و مانع همگامی و وحدت حوزه و دانشگاه و علم و دین خواهد بود. تا زمانی که ریشههای معایب علم موجود، برطرف نشده و غفلت از مبدأ و معاد عالم و منطق قارونی حاکم است نمیتوان به اسلامی شدن علوم امیدوار بود. دانش اسلامی، دانشگاه را اسلامی خواهد کرد نه عکس آن.
علم حسی و تجربی باید حد خود را بشناسد و از نظام خلقت به عنوان طبیعت یاد نکند و درصدد ارائه جهانبینی برنیاید، زیرا فلسفه علمی و بنا نهادن جهانشناسی بر پایه دانش تجربی خطای بزرگی است. منابع معرفتی دیگر، یعنی وحی و به تبع آن نقل معتبر و عقل تجریدی (فلسفه) باید عهدهدار ارائه جهانبینی باشند. ثانیاً سرشت چنین علمی باید بازنگری شود و عیب و نقص اساسی آن برطرف گردد. این امر به اموری بستگی دارد که در رأس آنها تجدید نظر در مقابل قرار دادن علم و دین است.
باید توجه کرد که دین در منظری فراتر از علم مینشیند و علم و عقل را داخل در حریم خویش جای میدهد. علم عقلی (تجربی و تجریدی) در درون هندسه معرفت دینی واقع میشود و در کنار و همراه نقل عهدهدار ترسیم معرفت محتوای دین میگردد، پس اگر چالش و تعارضی متصور شود میان علم و نقل است و هرگز میان علم و دین تعارضی نیست. در این صورت از یک سو علوم و دانش دینشناسان که متمرکز بر دلایل نقلی هستند و در حوزههای علمی به فهم و تفسیر آنچه خدا گفته مشغولاند و قول خدا را محور و موضوع تلاش علمی خویش قرار دادهاند، دینی و اسلامی است.
از سوی دیگر در کنار حوزههای علمی، دانشگاههای اسلامی قرار میگیرند که همت خود را مصروف ادراک و فهم فعل خدا قرار داده و درصدد تفسیر جهان خلقت هستند. اگر تفسیر قول خدا، علم اسلامی را به دست میدهد، تفسیر فعل خدا نیز علمی اسلامی محسوب میشود. پس داشتن دانشگاه اسلامی منوط به داشتن علوم اسلامی است. اگر خواستیم علوم تجربی و متون درسی دانشگاهها اسلامی گردد باید:
1. عنوان طبیعت برداشته شود و به جای آن عنوان خلقت قرار گیرد؛ یعنی اگر عالمی بحث میکند که فلان اثر در فلان ماده معدنی هست یا فلان گونه گیاهی چنین خواص و آثاری دارد، با تغییر عنوان یاد شده این گونه میاندیشد و آن را تبیین میکند که این پدیدهها و موجودات چنین آفریده شدهاند.
2. عنوان خالق که مبدأ فاعلی است ملحوظ باشد، یعنی آفریدگار حکیم صحنه خلقت را چنین قرار داده است که دارای آثار و خواص ویژهای باشند.
3. هدف خلقت که پرستش خدا و گسترش عدل و داد است به عنوان مبدأ غایی منظور شود.
4. محور بحث دلیل معتبر نقلی مانند آیه قرآن یا حدیث صحیح قرار گیرد.
5. از تأییدهای نقلی یا تعلیلهای آن استمداد شود.
6. در هیچ موردی ادعای کفایت عقل همانند ادعای کفایت نقل نباشد.
7. تفسیر هر جزئی از خلقت با در نظر گرفتن تفسیر جزء دیگر آن باشد تا از سنخ تفسیر تکوین به تکوین به شمار آید؛ نظیر تفسیر تدوین به تدوین، زیرا هر موجودی از موجودات نظام آفرینش آیه، کلمه و سطری از آیات، کلمات و سطور کتاب جامع تکوین الهی است.
در این صورت ارتباط موضوع دانش عالمان علوم طبیعی با خالق هستیبخش هم به لحاظ مبدأ آفرینش و هم به لحاظ مقصد و منتهای آن و هم به جهت صراط مستقیم محفوظ میماند؛ اما اگر این نظم خاص اتفاق نیفتد و همچنان بر آن نگاه معیوب که طبیعت را منقطع از اول و آخر تصور میکند، اصرار ورزیده شود چارهای جز آن نیست که همچنان به شانس و تصادف بسنده کنند یا کار را به خود طبیعت استناد دهند و از این نکته که کسی طبیعت را به این صورت درآورده غفلت ورزند و جهان را مانند انسان و انسان را بسان جهان، پوچ و بیمعنا تفسیر کنند. انسان به دنیا میآید و رشد میکند و میپوسد؛ مانند دیگر پدیدههای طبیعی بیآن که از پوست به درآید و غایت و هدفی متعالی را تعقیب کند.
عقل و دانش، سرمایه و موهبت الهی است و همچنان که نقل همتای عقل، عطای خداوند و حجت او برای فهم دین و هدایت بشر است، عقل و علم نیز موهبت خدا و حجت او برای شناخت دین است، بنابراین در علوم تجربی هر جا در حکمت نظری از بود و نبود خبر داد حجت خداست و هر جا در حکمت عملی از باید و نباید خبر داد باز هم حجت خداست. تفسیر عالمانه فعل و قول خدا هر دو حجت است و هر دو تأمین کننده محتوای اسلام است.
در زمینه اسلامی کردن علوم و دانشگاهها از هر گونه افراط و تفریط باید دوری جست و نباید تصور کرد علم اسلامی، یعنی فیزیک و شیمی اسلامی تافتهای جدابافته از علوم طبیعی رایج است. ایده اسلامی کردن علوم در نتیجه آشتی دادن علم با دین و رفع غفلت از جایگاه عقل در هندسه معرفت دینی و برطرف کردن بیگانگی و فاصلهای که به نادرست میان علم و دین برقرار شده، حاصل میآید؛ نه آن که از روش تجربی دست برداشته و سازوکار کاملاً جدید و بدیعی برای علوم طبیعی پیشنهاد شود. حقیقت آن است که اسلامی کردن علوم به معنای رفع عیب و نقص حاکم بر علوم تجربی رایج است و این که علوم طبیعی را هماهنگ و سازگار با دیگر منابع معرفتی ببینیم؛ نه آن که اساس علوم رایج را ویران کرده و محتوای کاملاً جدیدی را در شاخههای مختلف علوم انتظار بکشیم.
علم اگر علم باشد؛ نه وهم و خیال و فرضیه محض، هرگز غیراسلامی نمیشود. علمی که اوراق کتاب تکوین الهی را ورق میزند و پرده از اسرار و رموز آن برمیدارد به ناچار اسلامی و دینی است و معنا ندارد که آن را به دینی و غیردینی و اسلامی و غیراسلامی تقسیم کنیم. بر این اساس علم فیزیک در شرایطی که مفید یقین یا اطمینان عقلایی است و در مرز فرضیه و وهم و گمان به سر نمیبرد، یقیناً اسلامی است، هرچند شخص فیزیکدان ملحد و یا شکاک باشد. این که او به سبب الحادش ارتباط عالم طبیعت با خدا را قطع کرده و خلقت را باور ندارد، موجب آن نیست که فهم او از طبیعت در صورتی که حقیقتاً علم یا کشف اطمینانآور باشد، فاقد اعتبار تلقی گردد و تفسیر فعل خدا قلمداد نشود.
همان گونه که اگر کسی ملحدانه ارتباط قرآن را که کتاب تدوینی است با خداوند قطع کرد و این حقیقت را نادیده گرفت که خدای سبحان این کتاب را برای اهداف والایی نازل کرده است، با این حال به بررسی و تفسیر قرآن پرداخت و جهات ادبی و لطایف و فصاحت و بلاغت آن را بررسی نمود و به مطالعه قصص و تاریخش پرداخت و معارف حکمی و کلامی آن را ارزیابی کرد، نمیتوان به استناد الحادش، فهم و تفسیر او را گرچه با رعایت شرایط کامل فهم و ادراک معتبر صورت گرفته باشد، مخدوش و ناموجه اعلام کرد، زیرا تفسیر قول خداوند سبحان، اگر وهم و حدس نباشد و تفسیر صحیح و فهم درست باشد، به اسلامی و غیراسلامی تقسیم نمیشود، هرچند صاحب این فهم به مسلمان و غیرمسلمان تقسیم شود. به همین قیاس ما هرگز فیزیک و شیمی غیراسلامی نداریم.علم اگر علم است نمیتواند غیراسلامی باشد، زیرا علم صائب تفسیر خلقت و فعل الهی است و تبیین کار خدا حتماً اسلامی است، گرچه فهمنده این حقیقت را در نیابد و خلقت خدا را طبیعت بپندارد.
پی نوشت:
1. بستان، حسین، گامی به سوی علم دینی(1)، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، قم، 1384.
2. جوادی آملی، عبدالله، منزلت عقل در هندسه معرفت دینی، نشر اسراء، 1386.
3. جمعی از نویسندگان، علم دینی؛ دیدگاهها و ملاحظات، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، قم، 1386.
پایان پیام/
نظر شما