ما مرگ را می‌میرانیم یا مرگ ما را؟

بسیاری خیال می‌کنند مرگ انسان را می‌میراند انبیا آمدند یک حرف تازه زدنند که انسان مرگ را می‌میراند، خب این دو دید است که ما مرگ را می‌میرانیم یا مرگ ما را؟ ما با مردن از پوست به در می‌آییم یا با مردن می پوسیم؟

به گزارش خبرگزاری شبستان، آیتالله جوادی آملی در ادامـۀ مباحث درس اخلاق روزهای پنجشنبه که در محل نمازخانۀ بنیاد بینالمللی علوم وحیانی اسراء تشکیل می شود، حلول ماه مبارک رجب را گرامی داشته و گفت: ماه پربرکت رجب را گرامی می‌شماریم. میلاد وجود مبارک امام پنجم و امام دهم (علیهما آلاف التحیّة و الثناء) را تکریم می‌کنیم از ذات اقدس الهی مسئلت می‌کنیم به برکت این ماه و به برکت موالید این ماه آنچه سعادت و سیادت این امّت اسلامی است به همه اینها مرحمت کند و بیداری مسلمانهای خاورمیانه را هم به آن مقصد نهایی‌ برساند!
یکی از بیانات نورانی امام باقر(سلام الله علیه) که دیروز سالروز میلاد آن حضرت بود این بود که هیچ معرفتی همانند خودشناسی نیست «لا معرفة کمعرفتک بنفسک»[1] این اصل اول. اصل دوم بیان همان مطالب قبلی است که ما یک مشکل جدّی داریم آن مشکل جدّی این است که در قرآن کریم فرمود انسان بالأخره به ملاقات خدا می‌رود ﴿یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾[2] انسان را خطاب می‌کند چه ملحد چه موحّد چه مشرک چه اهل کتاب چه مسلمان همه مشمول این هستند می‌فرماید انسان تو بالأخره خدا را ملاقات می‌کنی. سرّش آن است که انسان با مرگ روبه‌رو می‌شود این دیگر امر حتمی است منتها بسیاری از افراد خیال می‌کنند مرگ انسان را می‌میراند انبیا آمدند یک حرف تازه می‌زنند می‌گویند انسان مرگ را می‌میراند خب این دو دید است دیگر ما مرگ را می‌میرانیم یا مرگ ما را؟ ما با مردن از پوست به در می‌آییم یا با مردن می‌پوسیم؟ آن که فکر می‌کند مرگ, انسان را می‌میراند خیال می‌کند مرگ پایان راه است بعد خبری نیست و انسان که می‌میرد می‌پوسد آن که می‌گوید انسان مرگ را می‌میراند یعنی از پوست به در می‌آید مرگ را هجرت می‌داند و انسان را ابدی هست که هست مگر روح می‌میرد مگر اندیشه می‌میرد مگر علم می‌میرد الآن دانشمندان و شما و دیگران این فرصت را دارید که درباره دانشمندان و دانش‌پژوهان چهار, پنج هزار سال قبل اظهارنظر کنید و از این طرف آینده را هم بررسی کنید ارزیابی کنید یک منجّم ماهر و کارشناس ماهر الآن به طور دقیق می‌تواند خسوف و کسوف تا سه چهار هزار سال قبل را بررسی کند یا بیشتر, سه چهار هزار سال بعد را هم بررسی کند یا بیشتر این روح است که نه زمانی است نه مکانی نه متزمّن است نه متمکّن خب اگر روح نه متزمّن است نه متمکّن نَبشی ندارد وقتی نبشی ندارد فوق تاریخ است وقتی فوق تاریخ شد این بدن را رها کرد برای ابد می‌ماند در برزخ با بدن برزخی در قیامت ذات اقدس الهی این بدن را زنده می‌کند که دوباره با همان روح است. انسان مرگ را می‌میراند نه مرگ, انسان را خب همین مکتب الهی باعث شد که برخی از بزرگان معرفتی ما با ادبیات عرفانی بگویند.


مرگ اگر مرد است گو نزد من آی٭٭٭ تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من از او عمری ستانم جاودان٭٭٭ او ز من دلقی بگیرد رنگ رنگ
[3]


مولوی و امثال مولوی آدم های بزرگی‌اند اما این حرف بزرگ‌تر از آنهاست این حرف آنها را به اینجا رساند وگرنه مولوی از کجا می‌دانست که انسان مرگ را می‌میراند پس ما برای ابد زنده‌ایم اگر برای ابد زنده‌ایم رهتوشه ابدی می‌خواهیم و مرگ طلیعه پرواز ماست. اینکه در قرآن آمده انسان تو خدا را ملاقات می‌کنی یعنی ـ معاذ الله ـ این راه جغرافیایی را باید طی کنیم برویم برزخ برویم صحنه قیامت آنجا خدا را ببینیم با اینکه ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ کجا برویم خدا را ببینیم؟ اگر «هو أقرب إلینا مِن حبل الورید»[4] اگر ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُم وَلکن لاَ تُبْصِرونَ﴾[5] اگر ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾[6] خدا به ما از هر موجودی نزدیک‌تر است آن‌گاه بیان نورانی امام باقر(سلام الله علیه) روشن می‌شود که هیچ معرفتی به اندازه شناختن روح مجرّد انسان نیست «لا معرفة کمعرفتک بنفسک»[7] منتها قرآن کریم به ما از نظر معرفت‌شناسی فرمود بگذارید این شکوفا بشود ما یک عدّه را فرستادیم که آبیاری کنند این را شکوفا کنند (یک) عدّه‌ای را فرستادیم که این فتیله را بالا بکشند این چراغ خاموش نشود روشنگر باشد (دو) شما مرتّب روی آن خاک اغراض و غرایز می‌ریزید این را دفن می‌کنید این کار شماست این ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[8] همین است این ﴿دَسَّاهَا﴾ که باب تفعیل است یاء سومش تبدیل‌شده از سین است این دَسَّ دو سین دارد دَسَّسَ سه سین دارد این سین سوم تبدیل به یاء می‌شود, می‌شود دَسَّیَ شده ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ این دَسَّسَ, تَدسیس مبالغهٴ دسیسه است ﴿أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ﴾[9] یعنی این خاکها را کنار زده چیزی درون خاک گذاشته این خاکها را رویش دفن کرده این را می‌گویند دسیسه ﴿أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ﴾ این است دسیسه کردن همین است یعنی کسی هدف مشئومی دارد این را در بین حرفها دفن می‌کند یک سلسله بهانه‌ها را روی آن می‌گذارد تا کسی نفهمد این را می‌گویند دسیسه, مبالغهٴ این کار باب تفعیل است تدسیس است فرمود شما آن قدر خاک اغراض و غرایز روی این جانتان ریختید این بیچاره را در آن وسط دفن کردید ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ ما از آن طرف انبیا فرستادیم که این را شکوفا کند این را بالنده کند این فتیله را بالا بکشد شما بدانید انسان کیست خودتان را دفن کردید وقتی خودتان را دفن کردید خودتان را نمی‌شناسید که فقط در و دیوار را می‌شناسید سعی می‌کنید در درست کنید دیوار درست کنید فرش درست کنید زندگی درست کنید اینها همه بیرون شماست اینها شما نیستند شما شناسنامه‌تان را پیدا کنید این خاکها را بزنید کنار این گرد و غبار را بزنید کنار این چرکها را بزنید کنار تعبیر دیگر قرآن کریم این است که ﴿بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾[10] رِیْن همان چرک است این قدر روی این آینه چرک رفت که جایی را نشان نمی‌دهد این آینه‌ها را از اول به ما دادند گفتند این را شفاف نگه دارید (یک) ما یک سلسله معلّمهایی برای شما می‌فرستیم که به شما بگوییم که این آینه را کدام طرف داشته باشید خب اگر کسی آینه شفاف دارد پدر و مادر او آشنا نباشند او را برای تفریج و تفریح به باغ وحش ببرند. این آینه فقط گرگ و گراز را نشان می‌دهد جای دیگر را نشان نمی‌دهد اما این اساتید حوزه و دانشگاه به او می‌گویند این آینه را بالا نگه دارد شب به طرف آسمان نگه دار این راه شیری را ببین این ستاره‌ها را ببین این قمر را ببین روز, شمس را ببین اگر کسی این آینه را به طرف شمس و قمر نگه بدارد شمس و قمر در آن می‌افتد اگر باغ وحش برود گرگ و گراز می‌افتد این آینه را انسان تا کدام طرف بگرداند.

 

هیچ معرفتی به اندازه خودشناسی نیست
بنابراین این بیان نورانی امام باقر(سلام الله علیه) که فرمود هیچ معرفتی به اندازه خودشناسی نیست بر اساس این جهات است آن وقت انسان با یک بیان شفاف و روشن می‌گوید مرگ حق است با من در مصاف است من با او درگیرم من مرگ را می‌میرانم و من می‌مانم نه مرگ مرا بمیراند من بپوسم و مرگ بماند چون بعد از برزخ مرگی نیست کسی نمی‌میرد در ساهره قیامت برابر سورهٴ مبارکهٴ «واقعه» که فرمود: ﴿إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَالآخِرِینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَی مِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[11] همه آن روز زنده می‌شوند بعد کسی نمی‌میرد که خب پس ماییم و ابدیّت ما اگر ماییم و ابدیّت ما باید فکر ابدی غذای ابدی رهتوشه ابدی زاد و راحله ابدی داشته باشیم و آن معرفت خدا و اسمای خدا و اوصاف خدا و عدل و عقل است اینها می‌ماند و اگر اینها را فراهم نکردیم انسان تنهاست اخلاق برای آن است که انسان هم خودش را بشناسد هم بداند مرگ را می‌میراند هم بداند مسافر است هم بداند اینکه خدا در قرآن فرمود تو خدا را ملاقات می‌کنی این نباید در و دیوار عالم را نگاه کند تا خدا را ببیند این اگر در درون خویشتن مطالعه کند می‌بیند در درون او یک آینه شفاف است که فیض خدا را نشان می‌دهد انسان اگر یک آینه شفاف بشود و سرش را خم بکند این آینه را نگاه کند فیض خدا را می‌بیند خدا دیدنی نیست ولی فیض او وجه او لطف او آثار او دیدنی است آن وقت راحت است نه بیراهه می‌رود نه راه کسی را می‌بندد چون آن جمال محض به انسان فرصت خلاف نمی‌دهد و اخلاق برای این است این ماه رجب که فرا رسید بعد ماه شعبان و ماه مبارک رمضان اینها فرصت این کارهاست اگر توفیقی داشتید ـ ان‌شاءالله ـ در اعتکاف شرکت کردید برای همین کار است آن‌گاه احساس می‌کنید که راحت شدید بار از دوشتان افتاد وقتی انسان زیر بار سنگین باشد همیشه عرق می‌کند خیس عرق است اما وقتی سبک‌بار باشد آزاد می‌شود. یک بیان نورانی از حضرت امیر(سلام الله علیه) است فرمود من یک انسان آزاد می‌خواهم که مانده لای دندان دیگری را رها کند این در بیانات نورانی حضرت در نهج‌البلاغه هست «أَلاَ حُرٌّ یَدَعُ هذِهِ اللُّمَاظَةَ»[12] آیا یک انسان آزادمرد آزادزن پیدا می‌شود که مانده لای دندان دیگری را رها کند لُماظه این است که اگر کسی غذایی خورد چیزی لای دندانش ماند بعد این را تُف کرد انداخت این را می‌گویند لماظه, وجود مبارک حضرت امیر فرمود آنچه در دست شماست قبلاً در دست دیگران بود مخصوصاً قسمت نوی آن را اول آنها استعمال کردند بهره‌برداری کردند حالا دست دوم و سوم به شما رسید این لماظه آنهاست شما برای این لماظه چرا این قدر جان می‌کَنید یک انسان آزاده می‌خواهم که مانده لای دندان نسل قبل را رها کند.

 

اگر می دانستی انسان مسافر است...
بخش دوم بحثمان که به نهج‌البلاغه می‌رسیم درباره همین لماظه است ابن عباس که استاندار بصره بود و اهواز و کرمان هم زیرمجموعه او بود بسیاری از اموال را گرفت و فرار کرد حضرت امیر نامه‌ای برایش نوشت فرمود تو سابقه جهاد داشتی سابقه جنگ داشتی با ما بی‌ارتباط نبودی مورد اطمینان ما بودی شما دیدی حالا یک مقدار آشفته شد یک مقدار دشمن پیشروی کرد آمدی اموال ایتام و فقرا و مساکین را جمع کردی فرار کردی که چه؟! فرمود معلوم می‌شود آن وقتی هم که علیه کفار می‌جنگیدی برای رضای خدا نبود تو اگر می‌دانستی انسان مسافر است و حق همه جا ناظر است هم آن وقت لله جهاد می‌کردی هم این وقت لله امانت الهی را حفظ می‌کردی تو نمی‌دانی اینها امانت خداست تو نمی‌دانی مال خدا را ذات اقدس الهی اجازه نمی‌دهد از گلوی کسی پایین برود این عصاره این نامه‌ای است که به عنوان گلایه وجود مبارک حضرت امیر برای برخی از عاملان خودشان مرقوم فرمودند. نامه 40 و 41 در همین زمینه است. فرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِی عَنْکَ أَمْرٌ إِنْ کُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أَسْخَطْتَ رَبَّکَ وَ عَصَیْتَ إِمَامَکَ وَ أَخْزَیْتَ أَمَانَتَکَ بَلَغَنِی أَنَّکَ جَرَّدْتَ الْأَرْضَ فَأَخَذْتَ مَا تَحْتَ قَدَمَیْکَ وَ أَکَلْتَ مَا تَحْتَ یَدَیْکَ فَارْفَعْ إِلَیَّ حِسَابَکَ وَ اعْلَمْ أَنَّ حِسَابَ اللَّهِ أَعْظَمُ مِنْ حِسَابِ النَّاسِ» به من گزارش دادند تو در اموال مسلمانها خیانت کردی فوراً باید گزارش بدهی (یک) و بدانی حساب خدا دقیق‌تر از حساب مردم است (دو) این چند سطر است که به عنوان نامه چهلم است. این نامه 40 و 41 ظاهراً مربوط به همین استاندار بصره است در نامه 41 می‌فرماید: « أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی کُنْتُ أَشْرَکْتُکَ فِی أَمَانَتِی» من تو را در این حکومت شریک کردم برای اینکه تو را استاندار بصره کردم بصره و اهواز و کرمان این محدوده وسیع یک استانداری بود و استاندارش هم همین ابن عباس بود « وَ جَعَلْتُکَ شِعَارِی وَ بِطَانَتِی» تو را جزء افراد خاص و اندرونی‌ام می‌دانستم محرم اسرار دانستم « وَ لَمْ یَکُنْ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِی أَوْثَقَ مِنْکَ فِی نَفْسِی» هیچ کسی از بستگان و فامیلهای من به اندازه تو نزد من موجّه نبود مستحضرید که علم غیب و ملکوتی امام فوق حجّت است بنا نیست که امام بر اساس علم غیب کشورداری کند از وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) به صورت رسمی نقل شده که ما در محاکم قضایی مطابق علم ملکوتی‌مان مطابق علم غیبمان عمل نمی‌کنیم «إنّما أقضی بینکم بالبیّنات و الأیمان» این «إنّما» مفید حصر است آن علم فوق‌الحجّه است یک علم متعارف است که حجّت است و طمأنینه هم به منزله علم است در حجیّت. فرمود آن علم ملکوتی فوق حجّت است ما مطابق علم ملکوتی محکمه‌مان را اداره نمی‌کنیم ما می‌خواهیم شما آزاد باشید ما اگر مطابق علم غیب عمل بکنیم که همه شما اطاعت می‌کنید می‌شوید مجبور ما می‌خواهیم شما آزاد باشید «إنّما أقضی بینکم بالبیّنات و الأیمان» و اگر کسی در محکمه شاهد باطل بیاورد یا سوگند دروغ یاد کند محکمهٴ من مالی را در اثر سوگند دروغ او یا شاهد دروغ او به او داد مبادا بگوید من در محکمه پیغمبر از دست خود پیغمبر این مال را گرفتم این «فقطعتُ له به قطعةً مِن النار»[13] این یک گوشه آتش است داری به همراه می‌بری ما شما را آزاد گذاشتیم مطابق قوانین فقهی داریم جامعه را اداره می‌کنیم. ما بنا نیست مطابق علم غیب عمل بکنیم ما اگر مطابق علم غیب عمل بکنیم که شما در اطاعت کردن مجبورید آن وقت درونتان امتحان نمی‌شود خدا شما را آزاد گذاشت ﴿لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾[14] ابن عباس تو از نزدیک‌ترین بستگان من بودی من به تو اطمینان کردم تو را استاندار بصره کردم بصره و اهواز و کرمان را در اختیار تو قرار دادم «لِمُوَاسَاتِی وَ مُوَازَرَتِی وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ إِلَیَّ فَلَمَّا رَأَیْتَ الزَّمَانَ عَلَی ابْنِ عَمِّکَ قَدْ کَلِبَ وَالْعَدُوَّ قَدْ حَرِبَ وَ أَمَانَةَ النَّاسِ قَدْ خَزِیَتْ وَ هذِهِ الْأُمَّةَ قَدْ فَنَکَتْ وَ شَغَرَتْ قَلَبْتَ لِابْنِ عَمِّکَ ظَهْرَ الِْمجَنِّ فَفَارَقْتَهُ مَعَ الْمُفَارِقِینَ» تو همین که دیدی یک مختصر دشمن پیشروی کرده آمدی اموال مسلمان ها را جمع کردی اموال بیت‌المال را غارت کردی این نشان می‌دهد که اینها خیال می‌کنند مرگ, پایان راه است اصرار قرآ‌ن کریم که شما مرگ را همیشه در نظر داشته باشید و مرگ عامل پویای است برای همین جهت است مرگ عامل رکود نیست مرگ افیون نیست مرگ عامل پویایی است زیرا انسان وقتی که می‌داند مصافی دارد نبردی دارد همیشه آماده است دیگر هیچ عاملی به اندازه توجه به مرگ باعث پویایی انسان نیست چون همین که انسان مُرد از او سؤال می‌کنند چه چیزی آوردی.

 

اینچنین نیست که هنگام مرگ به برخی ها خوش بگذرد
خدا غریق رحمت کند شیخ مشایخ ما مرحوم آقای شاه‌آبادی استاد اساتید ما این دو آیه‌ای که در قرآن کریم است یک تعبیر لطیفی ایشان در این زمینه دارد در دو جای قرآن دارد که عدّه‌ای هنگام مرگ ﴿الْمَلاَئِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ﴾[15] در دو جای قرآن است این‌چنین نیست که هنگام مرگ به بعضیها خوش بگذرد که ما به حسب ظاهر می‌بینیم این گاهی سکته کردند نفسشان بند آمد ایست قلبی دارند خیال می‌کنیم این فشار جان دادن ندارد یک وقت است از یک حکیم الهی سؤال می‌کنید که مرگ یعنی چه؟ یک وقت از طبیب, طبیب همین که دید قلبش از کار افتاد اجازه دفن می‌دهد اما آن حکیم الهی می‌گوید مرگ, انتقال از دنیا به برزخ است این شخص بخواهد از دنیا وارد برزخ بشود باید تمام تعلّقات دنیایی از او گرفته بشود تا او را وارد برزخ کنند تمام تعلّقات دنیایی چطور از او گرفته می‌شود مگر کار آسانی است چرا دندان کسی را اگر بدون تخدیر بکِشند درد می‌آید چرا درد می‌آید؟ برای اینکه زنده‌ای را می‌خواهند جانش را بگیرند دیگر, ناخن چون حیات حیوانی ندارد وقتی قیچی می‌کنی درد نمی‌آید اما دندان پوست, گوشت اینها چرا درد می‌آید برای اینکه زنده زنده بدون تخدیر می‌خواهی اماته کنی. شخصی که تعلّق دنیایی دارد زنده زنده همه این تعلّقات را می‌خواهند بکِشند این می‌شود فشار جان دادن اگر از حکیم الهی سؤال کنی که فلان رباخوار فشار جان دادن نداشت برای اینکه با ایست قلبی مرد می‌گوید نه, این وارد این چاله شد در خاک رفت اما وارد برزخ نشد بخواهد وارد برزخ بشود باید تمام آن تعلّقات را بکَند خب پس مرگ این است توجیه این بزرگوار این است چرا پشت این شخص را می‌زنند (یک) چرا صورت او را سیلی می‌زنند (دو) ﴿الْمَلاَئِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ﴾ یعنی صورتهای اینها را سیلی می‌زنند پشتهای اینها را هم می‌زنند ایشان می‌فرمودند ملائکه دنیا می‌بینند این نوبتش تمام شده کاری هم انجام نداده با فشار پشتش را می‌زنند این را از دنیا بیرون می‌برند ملائکه برزخ می‌بینند عمری گذرانده با دست خالی دارد می‌آید صورتش را سیلی می‌زنند که چه کار می‌کردی. خب این صحنه وقتی به یاد انسان باشد انسان با دست پر می‌رود مرگ آدم را بیدار می‌کند; وقتی می‌روی اوّلین کار در آن قرنطینه سؤال می‌کنند چه چیزی آوردی, باید دست پر باشد. امیدواریم ذات اقدس الهی آن توفیق حیات معنوی را به همه ما بدهد که ما با دست پر این سفر الهی را طی کنیم.
پی نوشت ها:
[1] . تحف‌العقول, ص286.
[2] . سورهٴ انشقاق, آیهٴ 6.
[3] . دیوان شمس, غزل 1326.
[4] . ر.ک: سورهٴ ق, آیهٴ 16.
[5] . سورهٴ واقعه, آیهٴ 85.
[6] . سورهٴ انفال, 24.
[7] . تحف‌العقول, ص286.
[8] . سورهٴ شمس, آیهٴ 10.
[9] . سورهٴ نحل, آیهٴ 59.
[10] . سورهٴ مطففین, آیهٴ 14.
[11] . سورهٴ واقعه, آیات 49 و 50.
[12] . نهج‌البلاغه, حکمت 456.
[13] . الکافی, ج7, ص414.
[14] . سورهٴ هود, آیهٴ 7; سورهٴ ملک, آیهٴ 2.
[15] . سورهٴ انفال, آیهٴ 50; سورهٴ محمد, آیهٴ 27.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی علوم وحیانی اسراء
پایان پیام/

 

کد خبر 137249

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha