خبرگزاری شبستان: حاج سید محمد حسین طباطبائی معروف به علامه طباطبائی صاحب المیزان یکی از بزرگترین فلاسفه و اساتید علما در جهان اسلام بود. این عالم ربانی و فیلسوف شرق یکی از بزرگترین و بهترین مفسرین اسلامی است. معظم له استادی جامع بود، زیرا در عین حال که به دروس حکمت و فلسفه و کلام تبحر داشت، به اصول فقهی و تفسیری، علم رجال و حدیث نیز مهارت یافت. علامه در زهد و تقوی و عشق و عرفان، تواضع و ایمان، خلوص و پاکی و صفا و دیگر سجایای اخلاقی کم نظیر بود.
علامه در سال 1321 در شهر تبریز متولد شد، از اوایل زندگی نزد والد معظم و اعلام مختلف آذربایجان مقدمات علوم و سطوح فقه و اصول و قسمتی از دروس حکمت را به پایان برد و در سال 1344 رهسپار نجف اشرف گردید و چند سال از کرسی درس آیت الله نائینی، شیخ محمد حسین اصفهانی (کمپانی) و سید ابو الحسن اصفهانی و دیگر اساتید به درجه اجتهاد در علوم نقلی ارتقاء یافت. علامه دروس عقلی را بیشتر از محضر علامه بادکوبه ای استفاده نمود و سالها در تحقیقات فلسفی و کلامی و ضمن تدریس علوم عقلی به مراتب استادی رسید.
علامه در سال 1354 نجف را به قصد تبریز ترک نمود و سالها در آذربایجان سرگرم تدریس و تحقیقات علمی بود. شهرت آن جناب از وقتی است که در جمله اساتید بزرگ حوزه قم قرار گرفت معظم له از سال 1365 تا پایان عمر در این مرکز علمی بیش از پیش به تألیف و تحقیقات مختلف مشغول بود و در ضمن علاقه مندان به درس حکمت سالها از کرسی درس او مستفیض و بهره مند بودند. امثال شهید مطهری، شهید بهشتی و اساتید فعلی از کرسی درس او به مقام استادی رسیدند.
علامه شخصیتی است که فلاسفه شرق و غرب از احاطه علمی او به شگفت بودند. او با براهین منطقی ضمن اقامه دلیل نارسائیهای مکتب ماتریالیسم را به جهان بشریت ثابت نمود و نوعی انقلاب علمی و فرهنگی در جهان دانش و حکمت پدید آورد. چون خود وجودی سراسر زهد و تقوی و ایمان بود، فلسفه را با عشق و عرفان به هم آمیخت و کتب علمی و مستند در مسائل مختلف و در خور فهم همگان به رشته تحریر برد. علامه گذشته از مقالات متعدد که سالها در مکتب اسلام از او منتشر می شد. یکی از بزرگترین یادگارهای جاوید او دوره تفسیر المیزان است که مجلدات این تفسیر در جامعیت و محتوی کم نظیر بلکه بی نظیر است و درباره اهمیت و جامعیت این تفسیر علما و مفسرین بزرگ سخنها و مقالات متعدد دارند.
همانطور که می دانید مجلدات تفسیر المیزان توسط علمای حوزه قم به فارسی در چندین جلد تجدید چاپ شده و زینـت بخش هر بستان و مخزن کتاب بوده و هست. علامه مقام استادی خویش را در مجلدات اصول فلسفه، هدایت و حکمت، نهایت و حکمت و کتاب اصول عقاید به اثبات رسانیده و کتب دیگری مانند: مبدأ و معاد، سنن النبی، وحی یا شعور مرموز، قرآن در اسلام، شیعه در اسلام، کتاب مصاحبه او با پرفسور کربن که با قلم زیبائی به رشته تحریر رفته قابل استفاده عموم است. که این مجموعه ها آثار بسیار زنده ای است در حقانیت مکتب اسلام و تشیع در جهان بشریت.
سجایای اخلاقی علامه در خلوص و صفا، تواضع و ایمان، صبر و استقامت و تقوا، عشق به ائمه اطهار و غیره زبانزد خاص و عام بود. این عالم ربانی و استاد جهانی سرانجام در صفر سال 1402 برابر با آبان 1360 جهان فانی را وداع نمود و با مرگ او ثلمه ای به جهان دانش و حکمت پدید آمد. قبرش در کنار حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه (س) قرار دارد.
شاگردان علامه طباطبایی
علامه طباطبایی را معمولا با شیخ نجم الدین کبری، عارف بزرگ قرن ششم مقایسه می کنند. به شیخ نجم الدین کبری، می گفتند شیخِ ولی تراش، چون همة شاگردانش از عرفای نامدار می شدند و معروف بود که شیخ حتی از چوب خشک هم می توانسته ولی خدا بتراشد. شاگردان علامه، تعدادشان خیلی بیشتر از این هاست. این فهرست، فقط شامل معروف ترین چهره های شاگردان آن بزرگ است.
شهید مرتضی مطهری (1358 ـ 1298): علامه این شاگردش را خیلی دوست داشت. می گفت: وقتی مطهری به درسم می آید، از شوق به رقص می آیم. مطهری، اصول فلسفه و روش رئالیسم را سر کلاس های علامه نوشت. یک بار هم در سال 49، علامه و مطهری، شماره حساب مشترکی را برای کمک به آوارگان فلسطینی اعلام کردند که باعث زندان افتادن مطهری شد.
شهید سیدمحمدحسین بهشتی (1360 ـ 1307): علامه به او می گفت: زیاد به ما سر بزن. دلمان تنگ می شود. خبر را به علامه ندادند. خود علامه گفته بود: آقای بهشتی را می بینم که در حال صعود و پرواز است.
آیت الله محمود امجد (ـ 1318): علامه می گفت: ایشان قوی است. این اواخر هر وقت برای مجلسی، از علامه دعوت می کردند، آقای امجد را می فرستاد. دوست داشت که آقای امجد، دوبیتی های باباطاهر را به آواز برایش بخواند.
شهید محمدجواد باهنر (1360 ـ 1312): باهنر و بهشتی، نگارش کتاب درسی را به پیشنهاد و تشویق علامه انجام دادند. علامه شهادت این شاگردش را هم دید.
شهید سیــدمصــطفی خــمینی (1356 ـ 1309): همسایه علامه بودند. علامه دوستش داشت. همیشه می گفت: سلام من را به آقای خمینی برسانید.
شهید محمد مفتح (1358 ـ 1307): علامه او را به تدریس در دانشگاه تشویق می کرد و برای سخنرانی میان جوان ها می فرستاد.
امام موسی صدر (؟ ـ 1307): علامه خیلی احترامش می کرد. می گفت: استادزاده است. سال 42 به پیشنهاد علامه به واتیکان و الازهر رفت تا مگر برای آزادی امام خمینی، کاری بشود کرد. وقتی که لبنان بود، علامه مدام پیگیر اخبارش بود و بعد از ناپدید شدنش مدام برایش سفارش دعا به این و آن می کرد.
آیت الله ناصر مکارم شیرازی (ـ 1306): مجله مکتب اسلام را به تشویق علامه راه انداخت و تفسیر نمونه را هم به توصیه استاد برای جوان ها نوشت. علامه ترجمه المیزان به فارسی را هم به او سفارش داد.
علامه سیدمحمدحسین حسینی طهرانی (1375 ـ 1306): خودش استاد حوزه بود که با علامه آشنا شد. دوباره رفت و مثل یک طلبه نشست پای درس علامه. کتاب مهر تابان او شامل مکالماتش با علامه است و رساله لبّ اللُباب هم تقریرات درس اخلاق علامه طباطبایی است.
علامه حسن حسن زاده آملی (ـ 1307): شاگرد خاص و وصَّی علامه، وقت مرگ، سر استاد را بر زانو داشت. علامه طلاب جوان را برای درس اخلاق، نزد او می فرستاد.
عـــلامه سیدجــلال الدین آشتیانی (1384 ـ 1304): علامه صدایش می زد آقا سیدجلال و همراه خودش به خانه اش می برد. می گفت: فلسفه را این آقا سیدجلال می فهمد.
آیت الله عبدالله جوادی آملی (-1310): علامه درباره اش می گفت: این آقای جوادی، خیلی قوی است. خیلی مؤدب است.
آیت الله جعفر سبحانی: علامه طباطبائی فلسفه دان نبود، فیلسوف بود
علامه طباطبائی اعلی الله مقامه، در سال 1321 هجری قمری در تبریز دیده به جهان گشود. مدتی در تبریز تحصیل کرد [تا اینکه] در سال 1344 هجری قمری (1304 هجری شمسی) به سوی نجف مهاجرت کرد. یازده سال تمام در نجف بود و فلسفه را پیش مرحوم آقا سیدحسین بادکوبی، ریاضیات را پیش آقا سیدابوتراب خوانساری و فقه و اصول را خدمت مرحوم آیت الله نائینی و آیت الله شیخ محمدحسین اصفهانی فرا گرفت. بعداً در سال 1354[ق.] به تبریز برگشت و شش سال تمام، در گوشه های شهرستان تبریز و در قریه کوچکی به نام شادآباد، تنها مشغول مطالعه و تحقیق شد. همانطور که مرحوم صدرالمتألّهین برای خود در اطراف قم یک مرکزی داشت و در آنجا به تحصیل و تحقیق معارف پرداخت، ایشان هم در همان قریه مشغول کار بود. هنگامی که اوضاع در آذربایجان مشوّش شد و حزب دموکرات امور را به دست گرفت، ایشان هم ترجیح داد که تبریز را به عزم قم ترک کند. استخاره به قرآن کرد و آیه مناسبی آمد و در سال 1365 هجری قمری (برابر با 1325 هجری شمسی) وارد قم شد.
ایشان از همان روز اول، خلأ حوزه را پر کرد. آنچه را که در حوزه نیاز بود، تدریس کرد و آنچه را که نیاز نبود، تدریس نکرد. در آن زمان فلسفه رو به افول گذارده بود. مرحوم حضرت امام، فلسفه را ترک کرده بود و مشغول تدریس علوم دیگر بود. در آن زمان، تهاجم از ناحیه مارکسیست ها نسبت به اسلام زیاد بود. ایشان [تدریس] فلسفه را شروع کرد و همانند مشایخ بزرگ، مسائل عرشی را فرشی کرد. آنچه را که انسان تصور می کرد در عالم بالاست و دست [عقل بدان] نمی رسد، آنچنان بیان می کرد که در قلمرو حس و لمس انسان بود. از این گذشته، این مرد بزرگ دارای اخلاقیات فوق العاده بود. از نوادر روزگار بود. مردی بود که اگر جنابعالی با ایشان به سفر می رفتید، هرگز احساس نمی کردید که آگاهی علمی دارد و اگر کسی از ایشان سئوال نمی کرد، تا یکسال دیگر سخن نمی گفت. ساکت بود، مگر اینکه کسی مسئله ای را از او سئوال کند.
رؤیت صور غیبی برای او کار آسانی [بود] و صور برزخی را به آسانی می دید. هیچ حقیقتی تا جایی که برای بشر عادی ممکن است، بر او مخفی نماند، مگر اینکه خلّاق متعال پرده را بر او گشود و واقعیات را علی ماهو علیه دید. البته انسان کتومی بود، به این زودی حقایق را نمی گفت و به آسانی حقایقی را که دیده بود، بیان نمی کرد. انسان فکر نمی کرد که ایشان حتی اولین مرحله عرفان را طی کرده و به واقعیات رسیده باشد. علاوه بر این، ما در تمام زندگی از ایشان "انا" نشنیدیم، "من" نشنیدیم. هرچه می گفت، "ما" می گفت. خیلی از جاها می گفت که نمی دانم و باید مراجعه کنم. این از ویژگی های ایشان بود.
از نظر منطق فوق العاده منطقی بود، در قدرت منطق برای خود نظیری نداشت، هم ریاضیاتش عالی و خوب بود و هم مسائل فلسفی را می دانست. در حقیقت، فلسفه دان نبود، فیلسوف بود. فرق است بین کسی که فلسفهدان باشد با کسی که فیلسوف باشد. او فیلسوف بود و برای خود افکار و مبانی فلسفی داشت.
آیت الله دکتر احمد بهشتی: آیت الله مطهری در علامه طباطبایی فانی بود
من استفاده فلسفی ام عمدتاً از سه نفر هست، از سه تا استاد، مخصوصاً در سطح بالا. در سطوح پائین، خوب باز بودند، اما در سطح بالا استفاده من از مرحوم علامه طباطبائی بود و مرحوم استاد مطهری و مرحوم دکتر حائری. البته در سطح بالا، از مرحوم آقای مصلح هم ـ که استاد این دانشکده بود ـ استفاده می کردم. اصلاً ایشان در دوره دکترا یک سال به ما فلسفه درس داد، ولی حقیقت این است که من در درجه اول مجذوب علامه طباطبائی بودم و هنوز هم هستم و به همین نسبت مجذوب استاد مطهری هستم. یعنی به نظر من استاد مطهری همان ادامه علامه طباطبائی است، دو تا وجودی است که نمی شود اینها را از هم تفکیک کرد.
خود مرحوم آقای مطهری هم اصلاً در علامه طباطبائی فانی بود. مثلاً به عنوان نمونه، گاهی وقتها که ایشان در مقالاتشان اسم علامه طباطبائی را می بردند، می نوشتند "روحی فداه"! تعبیر روحی فداه را کم کسی برای کسی [به کار می برد]. من این را در خیلی از نوشته ها و مقالات آقای مطهری آن وقت ها دیدم و واقعاً ایشان نسبت به علامه طباطبائی فانی بود. بله، البته خودش یک صاحب نظر بود و نمی خواهم بگویم نسبت به علامه طباطبائی مقلّد بود، ولی به هر حال اینها دیگر همه استوانه های حکمت متعالیه ملاصدرا هستند. ایشان هم فانی بود در علامه طباطبائی. خوب، چون هر دوی آنها به گردن ما حق استادی داشتند و ما از هر دوی آنها بهره گرفته بودیم، باید بگویم من هم در هر دو. اگر او فانی در ایشان بود، من هم در هر دو. اگر بگویم در یکی از آنها فانی بودم، در حقیقت باز هم می شود در هر دو، چون نمی شود اینها را از هم جدا کرد. گفت "ما یک روحیم اندر دو بدن". رابطه آقای مطهری با علامه طباطبائی این جور است که یک روح در دو بدن. بنابراین، نمی شود یکی را قبول کرد و به یکی ارادت ورزید، دیگر قابل تفکیک نیستند و به آن دیگری هم به همان نسبت ارادت پیدا می کند.
من سالی که از شیراز آمدم قم، درس اسفار علامه طباطبائی تعطیل شده بود، یعنی به خاطر بعضی از سیاست های حوزوی تعطیل کرده بودند، چون دیده بودند، درس فلسفه خیلی دارد شلوغ می شود و حوزه هم که رسالتش فقه آل محمد (ص) هست، این است که عملاً درس علامه طباطبائی را تعطیل کرده بودند. البته ایشان هم بدون اینکه اعتراض کنند یا چیزی بگویند، این را پذیرفته بودند. بعد یک درس شفا گذاشته شد. درس شفای ایشان در مسجد سلماسی قم بود، همان جایی که امام فقه و اصول می گفت. این درس در ساعت یازده صبح برگزار می شد، با یک عده قلیلی که حالا جزء ارکان فلسفه در حوزه هستند، مثل آقای جوادی، آقای مصباح، آقای انصاری شیرازی. اینهایی که جزء ارکان فلسفه حوزه هستند، شرکت می کردند. ما هم این درس را شرکت کردیم. کتاب هم نداشتیم. آن وقت شفا کمیاب بود. می رفتیم کتابخانه مدرسه حجّتیه، از روی نسخه چاپی آنجا دست نویس می کردیم و بعد می بردیم و در درس علامه طباطبایی شرکت می کردیم. این است که مقداری از شفا را خدمت ایشان خواندیم. بعد دیگر آن محدودیت ها از بین رفت و دوباره ایشان اسفار را در مسجد فاطمیه قم شروع کردند و باز من جزء اصحاب ایشان در درس اسفار بودم. این است که از علامه طباطبائی زیاد استفاده کردم، چه از درسشان و چه از نوشته هایشان. همچنان که من از درس تفسیر علامه طباطبائی استفاده نکردم، [چون] زمانی که من آمدم قم، دیگر ایشان تفسیر نمی گفتند، ولی خوب از تفسیر المیزانشان خیلی استفاده کردم. هنوز هم واقعاً به نظرم می آید تفسیر المیزان بهترین تفسیر است.
آیت الله دکتر احمد احمدی: علامه طباطبائی دریایی از عرفان، فلسفه، قرآن، برهان، اخلاق، شرف، ادب و کرم بود
بعد از پنج سال [که در بروجرد اقامت داشتم] دیگر دیدم که ماندنم در آنجا مصلحت نیست و باید یک مقداری [تلاش کنم]. آوازه مرحوم علامه طباطبائی رضوان الله علیه ـ و دو، سه جلد از المیزانش که از چاپ درآمده بود، ما را مشتاق آمدن به قم کرد و به قم آمدیم. واقعاً با دست خالی به قم آمدم. خیلی از دوستان و خویشان هم می گفتند که آخر شما که به آنجا می روید، باید برای اداره زندگیتان یک چیزی باشد، [چون] هنوز ازدواج نکرده بودم و می گفتم که حالا می رویم و خدا کمک خواهد کرد و یک طوری می شود. البته من اهل کار هستم و هیچ گاه از کار عار ندارم. اگر کار خلاف نباشد و کار شرافتمندانه ای باشد، الان هم پروایی ندارم.
سال 36 به قم آمدم. وقتی وارد درس مرحوم علامه طباطبائی شدم و آن چهره نورانی، آرام، جذاب و پرمعنویت را با آن چشمان بسیار بسیار جذاب و پیشانی باز دیدم، واقعاً انگار که به عرش رسیده بودم. [خصوصاً] با آن محبتی که به شاگردانش داشت و ما اولش نمی دانستیم. خیال می کردیم که او یک فیلسوف است و با دیگران خیلی جوشش ندارد. اما بعدها دیدیم که خیر، او دریایی است از محبت، عاطفه، دین، عرفان، فلسفه، قرآن، برهان، اخلاق، شرف، ادب و کرم و هرچه که بگویم، واقعاً در این پیکره میان قامت گنجانیده شده بود. در واقع، ما دیگر در آستانه این بزرگمرد رحل اقامت انداختیم.
دکتر سید یحیی یثربی: مرحوم علامه طباطبایی روی هر کس اثر می گذاشت
مرحوم علامه طباطبایی روی هر کس اثر می گذاشت. آدمی بود بی غل و غش و آدم در تمام زندگیش صفا و صمیمیت را می دید. چهره ای که من بخواهم از مرحوم علامه در خلوت خودم [به] یاد [بیاورم]، با اینکه عرض کردم یک مدت پای درسش بودیم، چهره درسی او نیست. چهره بارز و آن چهره ایست که من می دیدم از حرم به طرف صفائیه، از آن کوچه های پشت خیابان اصلی حرم، در آنجا یک کاسه ماست در یک دستش و یک سنگک هم در یک دستش [بود] و با یک حالت خاصی راه می رفت که الان در نظر من مجسم هست.
مرحوم علامه زندگی خیلی فقیرانه ای داشت و فاضل و عالم و اهل علم و غیره هم بود و اثر می گذاشت. یک نکته ای هست که در عرفان می گویند؛ ساقی، مرشد است و تعلیمات مرشد، باده است و شراب. همیشه می گویند، آن که در بزم روی آدم اثر می گذارد، ساقی است و شراب زیاد مهم نیست. اگر ساقی، ساقی خوبی نباشد و دل نبرد، از آن شراب چیزی عاید آدم نمی شود. ظاهراً فروغ بسطامی می گوید:
مگر از دهان ساقی مددی رسد و گرنه کس از این شراب باقی نرسد به هیچ مستی
در عرفان این تمثیلی است برای شیخ و تعلیماتش. تعلیمات شراب است و شیخ ساقی. اگر خود شیخ صفا و جمالی نداشته باشد، آدم از تعلیماتش سود نمی برد و این به صورت یک مثل در میان مشایخ درآمده و اگر تشبیه کنیم، به صورت یک حدیثی از مشایخ نقل می شود: من لا ینفعک لحظه لاینفعک لفظه (کسی که دیدارش تو را تحت تاثیر قرار ندهد، گفتارش در تو اثر نخواهد کرد.) دیدار که سودمند نباشد، گفتار سودمند [نمی شود.] مرحوم علامه از کسانی بود که دیدارش بیش از گفتارش اثر داشت و لذا بعد از رحلتش، من از زبان شاگردانش و از کسانی که جداً از او استفاده کرده بودند و تحت تاثیر آن ساقی شیرین قرار گرفتند، چند بیت گفته ام. من با توجه به همین نکته ساقی و باده، در مرگ علامه این چند بیت را گفته بودم:
میهمـان بــزم او بـودیـم دوش چشم سـاقی در کمیــن عقـل و هوش
حشمتی بالاتر از کاووس و جـم در بســاط آن نگـــار محتشــم
بـاده در جـام حریفـان ریختــه فتنـه هـا بـا فتنـه هـا آمیـخــته
لب به لب با جام هستی بر کفـم چشممان بر چشم مست آن صنم
از قدح تا چـشم او دیـدم عیـان بود فرقـی از زمیـن تـا آسمــان
باده کی باشد حریف چشـم وی هر نگاهـش نشئه صـد جـام می
در دل مـا یـــاد او آرام جـــان دولـتش جاویـد و نامش جاودان
آنچه که من معتقدم از مرحوم علامه روی هر کسی می ماند، آن تاثیرات شخصی و شخصیتی ایشان است والّا همان مطالب اسفار را کسان دیگر هم گفتند و شنیدم و خودمان هم به دیگران گفتیم. این ها به نظر من چیز نایابی نیست؛ و نایاب، آن صحبت و نفس بود.
دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی: حضور در درس علامه بهترین جلسات علمی من بود
به هر صورت، سال های جوانی را در شهر [قم] به تحصیلات فقه و اصول پرداختم. ولی در همان سال ها، احساس کردم که از این علوم خیلی ارضاء نمی شوم و به حوزه های درس فلسفی روی آوردم. در آن موقع استاد بزرگ فلسفه در حوزه علمیه قم، مرحوم علامه طباطبایی بود، به درس فلسفه ایشان راه پیدا کردم. علاقه من به علوم فلسفی خیلی بیشتر و بیشتر می شد. البته خوب، مرحوم علامه طباطبایی روزها درس معمول داشتند که بیشتر اوقات اسفار صدرالمتألهین بود. در یک دوره ای هم درس ایشان به دلیلی از طرف رؤسای حوزه تعطیل شد، منتها اجازه دادند به جای درس اسفار صدرالمتألهین، شفای ابن سینا درس بدهد. ایشان شفا را شروع کردند و من درس شفای ایشان را هم رفتم. روزها به درس اسفار و بعد از مدتی به درس شفای ایشان می رفتم. خوب، اکثر طلّاب و آنهایی که اهل فلسفه بودند، شرکت می کردند.
ایشان یک جلسه شبانه ای داشتند که هفته ای دو روز (شب های پنجشنبه و جمعه) به صورت سیار در منزل ها (و نه در مدرسه) به صورت مخفیانه [تشکیل می شد.] یعنی جز کسانی که اهل آن مجلس بودند، [افراد دیگری] اطلاع نداشتند که این جلسه تشکیل می شود. تعداد انگشت شماری در آن جلسه شبها شرکت داشتند. البته این جلسة شبانه مرحوم علامه طباطبایی سالها ادامه داشته، حتی قبل از ما هم بوده که بزرگانی مثل مرحوم آقای مطهری شرکت می کردند. ولی دوره ای که ما بودیم، آقای مطهری دیگر در قم نبودند و به تهران آمده بودند و اشخاص دیگری در این جلسات شرکت داشتند که نامشان را می برم.
ما توفیق پیدا کرده به این جلسه راه پیدا کردیم. جلسه بسیار سازنده ای بود، یعنی مرحوم علامه طباطبایی در درس های روز، متن همان کتابهای فلسفی را که اعلم از اسفار یا شفا باشد، تدریس می کردند و خیلی عقاید خاص خودشان را اظهار نمی کردند ولی در آن جلسة شبانه ـ[چون] همه کسانی که آنجا بودند، برجسته بودند و قبلاً مطالعه می کردند ـ بحث های معینی مطرح می شد و ایشان آخرین نظریات و هر چه از توان و تجربه داشتند، [ارائه] می دادند. چیزی را هم پنهان نمی کردند، خیلی راحت صحبت می کردند. از بهترین جلسات علمی بود که من در طول مدت عمرم توانستم درک بکنم. بله، چند سالی (تا وقتی که من توفیق داشتم در قم باشم) در آن جلسه شبها شرکت می کردم. خوشبختانه مرحوم علامه طباطبایی جلسه دیگری در تهران داشتند که هر سال پنج، شش ماه بود.
زمانی بود که مرحوم هانری کربن فرانسوی به تهران می آمدند، آن هم هر دو هفته یکبار، شبهای جمعه در تهران تشکیل می شد. ایشان هم از قم تشریف می بردند و یک عده از اساتید برجسته دانشگاه تهران در آن جلسه شرکت داشتند. در آنجا مباحث فلسفی خیلی مهمی (فلسفه غربی، شرقی و یک نوع مقایسه ای و مسائل مهم جهانی از نظر فکری و فلسفی ) مطرح می شد.
من خوشبختانه این توفیق را داشتم که همراه مرحوم علامه، از قم در رکاب ایشان به تهران می آمدم. ایشان یک محبت و لطفی به بنده داشتند که من بارها به طور شوخی گفته ام. آن موقع بلیط اتوبوس شمس العماره را می گرفتیم. غالباً هم فصلی که آقای کربن تهران بود، تابستان بود و هوا هم گرم بود. به اتفاق ایشان می آمدیم. در آن جلسه شب های جمعه هم من سالها شرکت داشتم و حظّ فراوانی از آن جلسه و جلسات دیگر می بردم. به همین دلیل، من کشش و علاقه ام به طرف فلسفه شد.
در آن جلسات شبانه، دوره ای که من بودم؛ البته دوره قبل از من هم بوده که من نمی دانم همه اشخاص چه کسانی بودند، مثلاً امثال شهید مطهری بودند. قبل از وفات ایشان جلسه ادامه داشت که همان دوستان سابق من بودند، ولی من توفیق نداشتم، چون من از سال تقریباً 1342 به تهران رفت و آمد داشتم و در 1345 رسماً به تهران آمدم و مسیر زندگیم عوض شد و دیگر نبودم. ایشان جلسه را تا قبل از وفاتشان ادامه می دادند و این جلسات مورد علاقه خود ایشان هم بود. ولی در آن برهه زمانی (تقریباً هفت، هشت سال) که من بودم و شرکت فعال و مرتب داشتم، آقایان جوادی آملی، حسن زاده آملی، مرحوم آقای آشیخ اسماعیل ساعدی، زنجانی، مرحوم اویسی قزوینی، مرحوم آقای سیدابوترابی قزوینی، مرحوم آقای آشیخ عباس ایزدی، نجف آبادی اصفهانی، آقای حیدری (اهل نهاوند) بود، آقای دکتر احمدی هم بودند. مجموعاً ده، دوازده نفر بودند.
برگرفته از پایگاه اطلاع رسانی سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران
نظر شما