از لبیک به «هل من ناصر ینصرنی» امام حسین (ع) تا شهادت در کربلا

وهب بن وهب یا وهب بن عبدالله بن حباب کلبی به همراه مادرش، به دست امام حسین (ع) مسلمان شد و در عاشورا به شهادت رسید.

به گزارش خبرنگار گروه قرآن و معارف خبرگزاری شبستان، واقعه کربلا و قیام سیدالشهدا (ع) با همه رمز و رازها و پیام های ارزشمند و هدایتگر، شاهد ایثارگری و فداکاری یاران وفادار سیدالشهدا (ع) در مسیر اعتلای اسلام ناب محمدی است.

وهب بن وهب یا وهب بن عبدالله بن حباب کلبی یکی از یاران کربلا است که به ندای «هل من ناصر ینصرنی» امام حسین (ع) لبیک می گوید و در روز عاشورا به شهادت می رسد.

شیخ صدوق در کتاب «الامالی» به نقل از عبدالله بن منصور، از امام صادق (ع)، از پدرش امام باقر(ع)، از جدش امام زین‌العابدین (ع) می‌نویسد: «وهب بن وهب، به میدان آمد. او و مادرش، مسیحی بودند که به دست امام حسین (ع)، مسلمان شدند و تا کربلا به دنبال او آمده بودند. وهب، بر اسب، سوار شد و عمود خیمه را به دست گرفت و جنگید تا هفت یا هشت تن [از سپاه دشمن] را کشت و سپس، اسیر شد.

او را نزد عمر بن سعد ـ که خدا، لعنتش کند ـ آوردند. فرمان داد تا گردنش را بزنند. او را گردن زدند و [سرش را] به سوی لشکر امام حسین (ع) انداختند. مادرش، شمشیر او را بر گرفت و به میدان آمد. امام حسین (ع) به او فرمود: «ای ام ‌وهب! بنشین که خداوند، جهاد را از دوش زنان، برداشته است. تو و پسرت، با جدم محمد (ع)،‌در بهشت خواهید بود.»

در کتاب «الملهوف» هم آمده است: «وهب بن حُباب کلبی، به میدان آمد و خوب، شمشیر زد و نیکو جنگید. سپس، به سوی همسر و مادرش ـ که با او آمده بودند ـ بازگشت و گفت: «ای مادر! آیا راضی شدی یا نه؟» 
مادر گفت: «نه. راضی نمی‌شوم تا آن که در رکاب حسین (ع)، کشته شوی» 
همسرش نیز گفت: «تو را به خدا سوگند می‌دهم که مرا به [مرگ] خودت، سوگوار مکن.»
اما مادرش به او گفت: «پسر عزیزم! سخنش را نشنیده بگیر و بازگرد و پیش روی فرزند دختر پیامبرت بجنگ تا به شفاعت جدش در روز قیامت، نائل شوی.» 
وهب نیز بازگشت و جنگید تا دستانش قطع شد. همسرش، عمود خیمه‌ای را برداشت و به سوی او پیش رفت، در حالی که می‌گفت: «پدر و مادرم، فدایت باد! در دفاع از پاکان حرم پیامبر خدا (ع)بجنگ. وهب، جلو آمد تا او را به سوی زنان بازگرداند؛ اما همسرش، لباس او را گرفت و گفت: «باز نمی‌گردم تا اینکه همراه تو بمیرم.» 
امام حسین (ع) فرمود: «پاداش خیر، نصیب شما خانواده باد! به سوی زنان، بازگرد، خدا، رحمتت کند.» او نیز به سوی آنها بازگشت، و کلبی نیز پیوسته می‌جنگید تا کشته شد. رضوان الهی بر او باد.


در کتاب «مقتل الحسین (ع)» نیز به نقل از خوارزمی آمده است: «وهب بن عبدالله بن جَناب کلبی ـ در حالی که مادرش همراهش بود ـ بیرون آمد. مادرش به او گفت: «برخیز ـ ای پسرم ـ و فرزند دختر پیامبر خدا (ص) را یاری ده.» او گفت: «ای مادر! چنین می‌کنم و ـ به یاری خدا ـ کوتاهی نخواهم کرد.» سپس به میدان آمد، در حالی که می گفت: اگر مرا نمی‌شناسید، من فرزند کلبم. به زودی، مرا و ضربه‌هایم را خواهیم دید و نیز یورش و هجوم مرا در نبرد، انتقام خودم را پس از گرفتن انتقام همراهانم خواهم گرفت و سختی را در روز سختی می‌رانم. جولانم در نبرد، بازی نیست. 
آن‌گاه، حمله کرد و پیوسته می‌جنگید تا گروهی [از سپاهیان دشمن] را کُشت. 


سپس به سوی مادر و همسرش بازگشت و نزدیک آنها ایستاد و گفت: «ای مادر! آیا از من، راضی شدی؟» 
مادرش گفت: «راضی نمی‌شوم، مگر آن که پیش‌روی فرزند دختر پیامبر خدا (ع) کشته شوی.» همسرش به او گفت: «تو را به خدا سوگند می‌دهم که مرا به [مرگ] خود، سوگوار نکنی.» 
مادرش به او گفت: «به سخنش، گوش مده و بازگرد و پیش‌روی فرزند دختر پیامبر خدا (ع) بجنگ تا فردا، شفیع تو نزد پروردگارت باشد.» 
او نیز [برای نبرد] جلو رفت، در حالی که می‌گفت: من به تو قول می‌دهم ـ ای ام وهب ـ که آنان را با سرنیزه و ضربت شمشیر، بزنم ضربه جوان مؤمن به پروردگار تا آن که دشمن، تلخی جنگ را بچشد 
من، مردی نیرومند و قوی و خویش‌دار هستم و به گاه سختی، ناتوان نیستم از [خاندان] عُلَیم بودن، برای من بس باشد، بس چرا که تبارم، به کریمان عرب می‌رسد. 


سپس، پیوسته جنگید تا دست راستش قطع شد؛ اما توجهی نکرد و باز جنگید تا دست چپش نیز قطع شد و سپس، کشته شد. مادرش به سوی او آمد تا خون را از چهره‌اش پاک کند که شمر بن ذی‌الجوشن، او را دید و به یکی از غلامانش فرمان داد تا با عمود خیمه، به او بزند. [اون نیز چنین کرد] و سرش را شکست و وی را کشت. او نخستین زنی بود که در نبرد [همراه با] حسین (ع)، به شهادت رسید. 


مجدالائمّه سَرَخسَکی، از ابوعبدالله حداد نقل می‌کند که وهب بن عبدالله، [نخست] مسیحی بود که همراه با مادرش، به دست امام حسین (ع) اسلام آورده بود. وی در مبارزه، بیست و چهار تن پیاده و دوازده تن سواره [از سپاه دشمن] را کشت و سپس، اسیر شد. او را نزد عمر بن سعد آوردند. او به و هب گفت: «‌حمله‌ات، خیلی سخت بود! » 
سپس، فرمان داد تا گردنش را بزنند و [سرش را] به سوی لشکر امام حسین (ع) بیندازند. 
مادرش، سر وی را برگرفت و آن را بوسید و با عمود خیمه، [به دشمن] حمله کرد و با آن، دو تن را کشت. 
امام حسین (ع) به او فرمود: «ام وهب بازگرد که جهاد، از دوش زنان، برداشته شده است». او نیز بازگشت، در حالی که می‌گفت: «خدای من! امید مرا، قطع مکن.» 
پس امام حسین (ع) به او فرمود: «خداوند، امیدت را قطع نمی‌کند، ای ام وهب! تو و فرزندت، در بهشت، همراه پیامبر خدا (ص) و فرزندانش خواهی بود.»

منابع:

کتاب «الأمالی»  تألیف شیخ صدوق (حدود ۳۰۶-۳۸۱ق)، متکلم، ادیب، فقیه و حدیث‌شناس برجسته امامیه در سده چهارم هجری.

کتاب «مقتل الحسین (ع)» از روی نخستین مقتل مکتوب امام حسین (ع) نوشته «ابو مِخْنَف لوط بن یحیی ازدی» تصحیح شده است.

کتاب أللُّهوف عَلی قَتْلَی الطُّفوف یا اَلمَلْهوف عَلی قَتْلَی الطُّفوف مشهور به لُهوف، از مقتل‌نگاری‌های مشهور شیعیان در بیان مصائب واقعه کربلا و شهادت امام حسین(ع)، نوشته سید ابن طاووس (متوفای ۶۶۴ق).

کد خبر 1621392

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha