ماجراهای امیرحسین شیخی از آنجا وارد دوره جدیدی شد که در آزمون دبیرستان تیزهوشان قبول شد ولی تصمیم گرفت در مدرسهای در بولوار توس مشهد جایی در آخرین محله های حاشیه شهر مشهد به اسم جماران، مثل دیگر بچه های محله شان درسش را ادامه دهد، آنها با این باور که بهترین مدرسه نزدیک ترین مدرسه است!
انتخاب رشته بازهم براساس معدل!
مثل همه شاگرد اول ها که از قدیم براساس معدل در رشته های ریاضی و تجربی و انسانی طبقه بندی میشدند امیرحسین نیز طبق رویه های مرسوم و معمول باید یکی از این دو رشته ریاضی یا تجربی را انتخاب میکرد و نهایت به رشته تجربی متمایل شد.
میگوید در طول سال غرق در فرمول های شیمی و معادلات و محاسبات بودم تا اینکه معلم ادبیات ما نظرم را به شعر جلب کرد. معلمی که هرگاه وارد کلاس میشد با خواندن یک شعر وارد میشد و این ذوق او باعث شد من نیز احساس کنم که به این وادی علاقه مندم و کمکم شروع کردم به مطالعه و آموختن و شعر گفتن...
شب شعر استاد کاظمی، دروازهای جدید برای بلندپروازی
به گفته امیرحسین شرکت در شب شعرهای استاد کاظمی باعث شد این ذوق شکوفاتر شده و بتواند یک دیوان شعر بسراید و با آشنا شدن با خوارزمی تصمیم میگیرد در این جشنواره در بخش ادبیات شرکت کند. تصمیمی که نه تنها مورد تایید اطرافیان و اهالی مدرسه قرار نگرفت بلکه هیچ حمایتی نکرده و حتی او را از این کار منع کردند! اما محمدرضا عزمش را جزم کرده بود تا خودی نشان دهد و به همه اثبات کند که اون یک شاگرد مدرسه ای معمولی نیست...
هوش بالای او معمولا باعث میشد مثلا در امتحان ریاضی که ۶۰ دقیقه زمان داشت در ۲۰ دقیقه همه پاسخ ها را بدهد و بقیه ۴۰ دقیقه وقت مانده را به نوشتن شعر در برگه امتحان سپری کند! موضوعی که نام او را سرزبان معلمانش انداخته بود!
اختراعی برای راحتی بناها
اون حتی ذهن مکانیکی فعالی هم دارد. اختراع یک وسیله جایگزین تخته و بشکه های بنایی که به راحتی در یک کیف معمولی جمع شده و استاد بناها را از حمل چندین بشکه و تخته برای کار بی نیاز میکند! طرحی که البته به تولید نرسید و همچنان میتواند یک فرصت برای اهالی صنعت باشد که به سراغ او بروند و طرحش را به تولید انبوه برسانند.
بمب زندگی امیرحسین ترکید
امیرحسین برخلاف همه سنگ اندازی ها تصمیماش را میگیرد و دیوانش را برای جشنواره خوارزمی میفرستد و در کمال ناباوری از او برای مصاحبه دعوت و او به تهران میرود. میگوید چنان قوی و با انرژی و مسلط به سوالات داوران پاسخ دادم که نه تنها آنها که خودم هم به وجد آمدم !
تماس بعدی از تهران بمب زندگی او شد، اعلام کسب رتبه اول و مدال طلای جشنواره خوارزمی کشور در رشته ادبیات...
میگوید مادرم در روضه بود و من از خوشحالی نتوانستم صبر کنم و به سرعت پیش او رفتم و این خبر خوش را به او دادم؛ این خبر خوش روضه را تبدیل به جشن مولودی کرد! حالا همانهایی که باعث گریه های شبانه امیرحسین شده بودند و به او میگفتند امکان ندارد از میان ۲هزار طرح کسی به طرح تو بچهِحاشیهشهری حتی نگاه بیندازد کم کم شروع کردند به تماس گرفتن و تبریک گفتن! از معلمان و مدیرمدرسه تا کارکنان و مدیران آموزش و پرورش...
دوره جدید زندگی و یک دیدار دلچسب
زندگی امیرحسین از اینجا وارد دوره جدیدی میشود. همایش پشت همایش، دیدار پشت دیدار و تبریک پشت تبریک. از مدیر و نماینده های مجلس تا وزیر و وکیل. اما یک دیدار برای او رویایی و دلچسب بود. دیدار با رهبر انقلاب در شب شعر معروف آقا با شعرا.
اینجا داستان را با ذوق خاصی تعریف میکند و چشمانش برق میزند. انگشترش را با افتخار به من نشان میدهد، انگشتری که از رهبر معظم انقلاب به یادگار گرفته و با اشتیاق دیدارشان را تعریف میکند و سلامی که او به نمایندگی از مردم حاشیه شهر به آقا میدهد و علیک سلامی که آقا برای مردم این مناطق میفرستد و اعلام حمایتش از همه جوانان مستعد حاشیه شهر...
نذر آموزش و زکات علم
امیر حسین میگوید با خودم نذر کرده بودم که اگر در این جشنواره مقامی بیاورم به مدت ۱۰۰ ساعت به بچه های محل آموزش رایگان بدهم و حالا موقع ادای دِین بود. از این مدرسه به آن مدرسه و از این کانون به آن کانون و علاوه بر این ۱۰۰ ساعت، ساعت ها و روزهای زیادی را صرف صحبت وارتباط با بچه ها کردم تا استعدادهای آن ها را شناسایی و در مسیر درست هدایت کنم. حاصل آن نیز این بود که در کلاس های ادبیات پژوهشکده خوارزمی مشهد در زمان ما تنها ۲ نفر شرکت میکردند و حالا شده بود ۴۲نفر! سال قبل تنها یک نفر یعنی من در جشنواره شرکت کرده بود و امسال ۵ نفر برای مصاحبه تهران دعوت شدند...
پزشکِکارآفرینِشاعر
از او درباره اینکه دوست دارد چکاره شود هم پرسیدم، پاسخش جالب بود: پزشکِ کارآفرینِ شاعر!
میگوید همیشه به حوزه کارآفرینی هم علاقه مند بودم، مثلا در دوره ای به کار بازرگانی روی آوردم و در همین سن کم و در ۱۶ سالگی موفق شدم به سه کشور دنیا مثل روسیه و پاکستان شیرینی صادر کنم. شیرینی که در کارگاه شیرینی پزی داییام تهیه میشد! این توسعه کار به حدی شد که دیگر شیرینی پزی دایی جان پاسخگوی این همه فروش نبود و کم کم از۴ کارگاه دیگر هم درخواست همکاری کردم و الان یکی از صادرکنندگان موفق شیرینی ام!
برای تحصیل نیز چون رتبه برتر خوارزمی هستم میتوانم بدون کنکور وارد دانشگاه شوم و دوست دارم در فردوسی مشهد ویا فرهنگیان تهران ادبیات یا مدیریت دولتی بخوانم.
فرمول سری موفقیت
امیرحسین میگوید معتقد به یک آیه قرآن است؛ ان الله یرزق من یشاء بغیرالحساب.
میگوید این فرمول سری من است: باور به خدا ... چرا که او مهربانی است که بی حد واندازه میبخشد. تنها ما باید با توکل و توسل، در همان مسیر الهی گام برداریم و آن زمان معجزه ها را خواهیم دید.
او با تاکید میگوید که بند پ به نظر من پول و پارتی نیست، بلکه پیگیری و استمرار است، اگر بخواهیم به هرآنچه در زندگی اراده کنیم دست خواهیم یافت...
گفتگو: علی رنگ آمیز طوسی
نظر شما