تداوم رسالت زینبی در موزه خانگی شهید «رئوفی فرد»

جهاد تبیین از مهمترین ابزار فرهنگی در این جنگ های نرم و سخت است که دیر به آن رسیدیم. در این میان، خانواده امیر شهید سرلشگر «رئوفی فرد» برای پرچمداری، علمداری اسلام و زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهیدشان قدم برداشته اند و اولین خانه موزه و حسینیه شهید در کشور را به نام او برپا کرده اند.

خبرگزاری شبستان- خراسان جنوبی: روزگاری عَلم، حرف اول را در جنگ می زد؛ روزگاری در عاشورا و تاسوعایی علم، نقش اول جنگ می زد، علم تا برجا بود دل های اهل حرم، به سامان بود. علمدار که افتاد علم هم شکست. دل‌هاشان، بی سامان شد و قامت رشید حسین (ع) خمید. آن روزها علم به ظاهر افتاد اما علمداری به زینب رسید؛ بی علم و بی نشان ولی فریادگر،«علی وار» زینب، علمدار شد.

زینب علم فریاد شد تا عاشورا و تاسوعا برای همیشه ماندگار شود و آن ها که در تصور پوچ خاموش کردن حسین (ع) و اسلام بودند با علم زینب برای همیشه تاریخ، خاک خفت خوردند.

سال ها از آن واقعه می گذرد سال ها و قرن هاست که علم حسین پابرجاست. قرن هاست که آن واقعه عظیم تبیین می شود و اگر قصوری است در آیین مسلمانی، از کاهلی و ناتوانی ما است. در این بین، زینب پرچمدار جهادی شد که امروز مقام معظم رهبری، از آن به تبیین یاد و تاکید می کنند جهادی که زینب علمدار آن شد.

امروز این باور پر رنگ است که اگر علمداری و جهاد تبیین، در همه امور به درستی عملی می شد جامعه از تیغ تیز آسیب های گوناگون کمتر زخم بر می داشت.

تداوم رسالت زینبی در موزه خانگی شهید «رئوفی فرد»

جهاد تبیین از مهمترین ابزار فرهنگی در این جنگ های نرم و سخت است که دیر به آن رسیدیم. در این میان، خانواده امیر شهید سرلشگر «محمد حسین رئوفی فرد» برای پرچمداری، علمداری اسلام و زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهیدشان قدم برداشته اند و اولین خانه موزه و حسینیه شهید در کشور را به نام او برپا کرده اند. بر این باورند که جهاد تبیین بر آنها هم تکلیف و بر خانواده شهید سنگین تر است و با هر وسیله ممکن، این راه را هموار می کنند.

مادر و دختری که به تاسی از مادر شهید، به صبر زینبی دل سپرده و با روایت گری به رسالتی مقدس پاسخ گفته اند. رسالت تبیین، روایت، ابلاغ، یادآوری و... برای همه نسل ها و شخص ها، اول که موزه را راه اندازی کردند دغدغه بازدید کننده داشتند اما حالا می گویند شرمنده مردمی هستند که در نوبت بازدید مانده اند.

خانه ای در خیابان غفاری، بوی اسپند دلت را هوایی روضه می کند بی آنکه بدانی چرا، ناخوانده روضه ها سراغت می آید. فرشی که در ورودی حسینیه پهن شده و تصویری از «نسا مزیدی» مادری با چشمانی منتظر که عکس شهید محمد حسین رئوفی فر را در دست دارد.

شهید میزبان است و تو مهمان؛ میزبان آسمانی منتظر است که دستگیره درب موزه را فشار دهی و با نیت، قدم در این فضای روحانی بگذاری. اتاقی که در نگاه اول چندان هم بزرگ به نظر نمی رسد سراسر تابلو، عکس، یادگار و ... اینجا انگار خیلی بیشتر از موزه های دیگر حرف دارد. آنقدر که چند ساعت هم بنشینی، نگاه کنی باز هم حرف برای شنیدن هست درد دل برای گفتن با آن چشمان در قاب.

 با آن تصویر سوخته و به عبارت بستگان شهید، با پیکر عرباَ عربای بی سر و بی دست، یادهایی زنده می شود که شاید آرزویی در دل شهید بود. در راه کشورش، در راه اسلام همچون اربابش بی سر، همچون یار رهبر، سردار سلیمانی بی دست.

بانویی جوان، خواهر زاده شهید رئوفی، روایتگر این اتاق کوچک اما خیلی بزرگ است.

تداوم رسالت زینبی در موزه خانگی شهید «رئوفی فرد»

نبض زندگی دنیایی

از این اتاق شگفت می گوید که عطرش دلت را هوایی می کند به بوی صلوات، از سه دیواری که حرف های بسیار دارد حرف هایی که بوی تلنگر می دهد، بوی بیداری، از دایی جوان و شهیدش سرلشگر رئوفی فرد روایت می کند: دیوار اول نبض زندگی ۲۴ ساله و دنیایی او را بیان می کند.

سال ۱۳۳۴ در بیرجند متولد شد. دو ساله بود که همراه خانواده‌ به زاهدان رفت. سال۵۳ پس از دیپلم، به استخدام هوانیروز ارتش درآمد و به دلیل علاقه به پرواز برای گذراندن دوره‌های مقدماتی خلبانی وارد دانشکده هوانیروز ارتش در اصفهان شد. از دانشجویان ممتاز هوانیروز بود که دوره‌های خلبانی هلی کوپتر کبری را در ۱۵ هفته به پایان رساند و بلافاصله برای دوره تخصص بالاتر انتخاب و پس از آن در پایگاه هوانیروز مسجد سلیمان مشغول خدمت شد.

«ساجده ماهگلی» از روزهایی می گوید که دایی شهیدش در اصفهان مشغول خدمت بود اما در وقایع کردستان و برای مقابله با اشرار داوطلبانه برای خدمت به انقلاب و کشور عازم این منطقه می شود تا اینکه در آخرین ماموریتش ۱۰ اسفند ۵۸ در ارتفاعات بانه با همرزمش، شهید غلامحسین جلالی به شهادت می رسد.

بالگرد و خلبانان در کوه های پوشیده از برف دفن می شوند تا اینکه ۴۳ روز بعد، در ۲۲ فروردین ۵۹ افراد محلی پیکرهایشان را پیدا می کنند، بدنی سوخته، عربا عربا و بدون سر.

او به نقل از بزرگترهایش از تشیع پیکر سوخته شهید در ۲۵ فروردین می گوید که بدون اطلاع والدین، تن بی سرش به خاک اهدا و سر او چند روز بعد، پنهانی به تن ملحق می شود در حالی که تا ۲۰ سال بعد، والدین و همه خواهر و بردارها از این موضوع مطلع نبودند.

عکس پیکر سوخته برادر شهید تا ۴۰ سال بعد از دفن و زمان بازگشایی موزه آشکار نشد پدر و مادر هیچ کدام این تصویر را ندیدند تا داغ دل شان تازه نشود. تنها خواهر و برادرها بودند که حدود پنج سال بعد از دفن، با دیدن تصویر بدن سوخته و قطعه قطعه شده برادرشان، آرام آرام در خود گریستند و بر وداع تلخ و ناباورانه خود، رویای خواب او را انتظار کشیدند. پس از فوت مادر و با بازگشایی موزه، تصویر پیکر سوخته رونمایی شد.

ساجده ماهگلی که ندیم و همراه روز و شب های مادربزرگ بوده است عکس های دایی شهید را مرور و در انتهای این دیوار، نبض سفید و روشن زندگی او در حیات اخروی را روایت می کند که حالا با نبض مادر می زند. حالا هر چند در ظاهر نیست اما با روح و جان مادر، عجین و تمام زندگی او شده است. پسری که نه تنها برای مادرش پسر بود بلکه مادر و پدر و همه کاره اش، در اوج جوانی و با حسرت آخرین دیدار رفت. اما مسیر زندگی مادر را هم با خود برد.

تداوم رسالت زینبی در موزه خانگی شهید «رئوفی فرد»

دیوار دوم، روایت مادر شهید

او با این تعابیر، دیوار دوم موزه را نشان می دهد. جایی که مربوط به مادر شهید است. عکس هایی که هر روز؛ ساعت ها مقابل شان می ایستاد و با آن ها حرف می زد، تصویری از مقام معظم رهبری امام خمینی (ره)، پسر اول و شهید رشید، پسر دوم و سوم که در ناباوری هر کدام به طریقی زندگی فانی را وداع کردند. از چهار پسر، تنها یکی برای مادر مانده و دو دختر که سنگ صبورش هستند.

ماهگلی از سال ۶۴ می گوید که پدر بزرگ به آسمان سفر کرد و چند سال بعد داغ فوت دو پسر دیگر، دل مادر را آتش زد.

وی به سبک و روش زندگی مادربزرگش اشاره می کند که ۴۰ سال پس از شهادت محمدحسین، یعقوب وار، تحمل کرد. در حالی که تمام روز صلوات بر لب داشت از پنج هزار تا ۱۴ هزار، صلوات هایی به نذر سلامتی امام زمان (عج)، رهبر انقلاب، سردار سلیمانی، مرزداران و ... در حالی که ۱۲ سال به دلیل مسایل عصبی، بزاق دهان را از دست داده و حرف زدن و غذا خوردن برایش سخت بود بنابراین دایم با آب یک شیشه کوچک دهانش را تر می کرد.

از دست دادن بزاق را نعمتی می دانست که باعث شده بود برای هر بار شیشه را نزدیک دهان بردن، بر ارباب تشنه لب امام حسین (ع) سلام بدهد.

 مادر صبوری که می گفت همه خواسته هایش را از ائمه گرفته است. ماهگلی می گوید: از درآمدش فقط جایی که مجبور بود برای خود خرج می کرد بقیه را صرف دیگران، فرزندان، نوه ها، اقوام و هر که مشکلی داشت می کرد. کافی بود مادر متوجه شود که جایی برای جهیزیه، زلزله زدگان، سیل و... کمک لازم است تا پیش قدم شود. هیچ جا برایش فرقی نداشت حتی اگر در خارج از مرزهای کشور، فلسطین، یمن و سوریه، ستاد بازسازی عتبات و عالیات و ... هر جا بود خود را مکلف به کمک می دانست. بارها می گفت حقوق شهید برای من حلال نیست بنابراین همه را صرف کارهای خیر برای فرزند شهیدش می کرد.

با این عقیده دست کمک مادر برای همه باز بود و اعتقاد داشت در هر خیری، باید نخودی در آش بیندازد. اگر توان داشت سهم زیادی کمک می کرد وگرنه هر مبلغی که می توانست دریغ نداشت از خیلی کمک ها و درخواست ها، بی توجه نمی گذشت حتی اگر سیل و زلزله در پاکستان بود.

ساجده ماه گلی تاکید دارد که با این وجود مادربزرگ، یک رنج و غم بزرگ در ۴۰ سال زندگی بدون محمد حسین داشت و رنج می برد از این که پسر جوانش، خیلی غریب و گمنام بود در حالی که دومین شهید هوانیروز کشور است اما این موضوع را نه تنها در کشور بلکه در استان و شهرش هم نمی دانند. مادر از سال ها ناشناخته ماندن و فراموش شدن پسر شهیدش رنج برد.

از این که سال ها، یک کوچه هم به نامش نبود اما مادر دوست داشت حداقل کوچه ای، به نامش باشد. بانوی جوان می گوید: مادر بزرگ همیشه یک تنه این بار را به دوش کشید. زمانی که دید کاری انجام نمی شود خود نمازخانه ای در دبستان امیدهای انقلاب ساخت، تجهیز و به مدرسه اهدا کرد و پس از آن، با کمک به نوسازی مدارس، از خیران مدرسه ساز شد تا این که هنرستانی به نام او ثبت شد.

تداوم رسالت زینبی در موزه خانگی شهید «رئوفی فرد»

خانه وقف روضه دهه فاطمیه

با این وجود باز هم قلب مادر راضی نشد و برای آرامش دلش، خانه اش را وقف حوزه علمیه کرد و البته شرط هایی گذاشت این که تا زمان حیات، در خانه اش بماند. پس از فوت هم تا یک سال، خانه در اخیتار فرزندانش باشد و تا ۵۰ سال بعد از مرگش دهه فاطمیه روضه برپا شود. اینگونه بود که مراسم بعد از فوت و سالگرد در خانه مادری برگزار و بعد از یک سال، به اوقاف و امور خیریه تحویل شد تا مزاحمتی برای فردی ایجاد نکند.

بصیرت های مادر شهید، در حالی است که سواد نداشت اما به نظر نوه اش، آینده نگری و نگاهی بی نظیر داشت. در حالی که سال ها بعد از شهادت محمد حسین، که پدر بزرگ فوت کرد راضی نمی شد کسی پیش ان بماند و خود نیز جایی نمی ماند گاهی برای دیدن فرزندانش می رفت اما از سفر و گردش خبری نبود. نه تنها از کسی کمک نخواست بلکه همیشه مردانه، پشت و پناه بقیه بود و از هر نظر، فرزندانش را حمایت می کرد از خریدهای معمولی گرفته تا آرامش دادن، در حالی که کسی به مشکلات او فکر نمی کرد.

به نظر این نوه قدردان، مادر شهید، عالمه ای بدون معلم بود که گوش شنوایی داشت منتظر بود حرف حقی گفته شود و آن را بپذیرد منتظر یاد گرفتن حتی از نوه هایش بود و عمر را در حسرت درس خواندن و یاد گرفتن گذرانده بود به همین علت، به هر بهانه ای برای درس خواند و عبور از هر مقطع تحصیلی به نوه هایش هدیه می داد.

ساک و صدقه آماده برای غسالخانه

ماه گلی یک نکته دیگر هم از آینده نگری و تفکرات مادر شهید رئوفی بیان می کند: او سال ها یک ساک آماده داشت که داخل آن، کفن و وسایل غسالخانه بود و مقداری پول برای متکدیانی که روز تشییع جنازه اش می آیند از اموال خودش صدقه بگیرند ساکی که هر سال آن را بررسی و پولش را به روز و دوباره جمع می کرد.

چراغ عمر مادر شهید رئوفی سال ۹۸ خاموش شد. نمازخانه و وقف حوزه علمیه را به خاطر علاقه به درس و تحصیل به یادگار گذاشت چرا که پدرش سال ها قبل، به خاطر مختلط بودن مدرسه، مانع درس خواندنش شده بود. با این وجود در ریاضی و محاسبات وادبیات درک بالایی داشت.

ماه گلی دیوار سوم موزه خانگی شهید رئوفی را نشان و توضیح می دهد: در این قسمت، یادگارهای شهید مثل مدال ها، دست سازه های دوران دبیرستان، سوغات هایش برای خانواده، لباس نظامی، وسایل شخصی و ... به نمایش گذاشته شده است. در کنار این ها خیلی از بازدیدکنندگان، هدایایی به موزه اهدا کردند.

همه ارزشمند و برخی خیلی خاص، می گوید: تسبیح هدیه مقام معظم رهبری به سردار سلیمانی و انگشتری سردار سلیمانی که از سنگ حرم حضرت امیر المومنین (ع) است و برادرزاده سردار به موزه هدیه داد، چهار انگشتر از سردار، که چهار نشانه و باعث انگیزه تلفیق عکس های دست های جدا شده دو شهید در کنار هم شد.

دفترچه اشعار مداحی که یکبار به صاحبش هدیه شد و دوباره به موزه برگشت، خاک های مناطق جنگی، خاک مقتل شهدا، پرچم روی تابوت شهید و ... تا لوح و مدال پسر ورزشکاری که هر روز در مسیر مدرسه اش، تصویر شهید را بر دیوار می دید همه و همه بخشی از نبض شهادت در زندگی محمد حسین رئوفی است که در موزه و حسینیه با یاد و خاطر مادرشهیدش می زند.

کد خبر 1740698

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha