آغازی دوباره برای نویسنده‌ای بی‌پایان؛ پایان قرن اول جلال در «یک قرن جلال»

جشن یکصدسالگی جلال آل‌احمد حضور نویسندگانی را با خود داشت که به تلاش برای «ذیل فرهنگ غرب نبودن» شهره‌اند و به ادبیات متعهد، معتقد.

به گزارش خبرگزاری شبستان، این آغازی است از نویسنده‌ای بی‌پایان برای آغاز خودش: «در خانواده‌ای روحانی (مسلمان – شیعه) برآمده‌ام. پدر و برادر بزرگ و یکی از شوهر خواهرهایم در مسند روحانیت مردند و حالا برادرزاده‌ام و یک شوهر خواهر دیگر روحانی‌اند؛ و این تازه اول عشق است. که الباقی خانواده همه مذهبی‌اند. با تک و توک استثنایی. برگردان این محیط مذهبی را در«دید و بازدید» می‌شود دید و در «سه تار» و گـُله به گـُله در پرت و پلاهای دیگر. نزول اجلالم به باغ وحش این عالم در سال ۱۳۰۲ بی اغراق سر هفت تا دختر آمده‌ام. نزول اجلالم به باغ وحش این عالم در سال ۱۳۰۲ بی اغراق سر هفت تا دختر آمده‌ام. که البته هیچ‌کدامشان کور نبودند؛ اما جز چهارتاشان زنده نمانده‌اند. دوتاشان در همان کودکی سر هفت‌خوان آبله‌مرغان و اسهال مردند و یکی دیگر در سی و پنج سالگی به سرطان رفت.»

اکنون صدسال پس از ۱۳۰۲، نویسنده این سطور به عنوان داستان‌نویسی متفکر و روشنفکری دغدغه‌مند، الگو یا به واژه بهتر سردسته کسانی شده که دغدغه اجتماع را دارند: کسانی از طیف خودش یعنی نویسندگانی دغدغه‌مند. نامش آنقدر اهمیت داشت / دارد که قانون‌گذاران فرهنگی از سال‌ها پیش مهم‌ترین جایزه ادبی کشور را به نامش گذاشته‌اند: جایزه جلال آل‌احمد. نهاد کارگزاری فرهنگ در دولت هر ساله این جایزه را برگزار می‌کند، اما شانزدهمین دوره‌اش رنگ و بوی خاصی داشت، چرا که مصادف شد با صد سالگی او.

گذشت قرنی از ثبت‌نامش در جریده این عالم، لاجرم باید با جشن همراه باشد، چرا که او آغازگر «چیز»های بسیاری است. دست‌اندرکاران جایزه ادبی جلال آل احمد چهارشنبه (هفتم دی ۱۴۰۲) ساعتی پیش از آغاز اختتامیه جایزه شانزدهم، جشن یکصد سالگی تولد این نویسنده قهار را برپا کردند با عنوان «یک قرن جلال» و با حضور اهالی کتاب و کسانی که به نام «جلال آل‌احمد» در تاریخ معاصرشان می‌بالند، کسانی همچون محمد علی گودینی، جواد محقق، حمید حسام، راضیه تجار، گلعلی‌بابایی، گلستان جعفریان، مهدی کرد فیروزجایی، کامران پارسی‌نژاد، احمد شاکری، وجیهه سامانی، مجید آقایی، محمد اسماعیل حاجی علیان، مهدی کفاش، حبیب یوسف زاده، مهدی صالحی، رضا یادگاری، مهرداد نصرتی، فضل‌الله صابری، علی اصغر عزتی پاک، محمد مهدی بهداروند، هادی خورشاهیان، جواد کامور بخشایش، بهناز ضرابی‌زاده، ابوالفضل حری، جواد کلاته‌عربی، حسن کرمی قراملکی، لیلا نظری گیلان ده، فروغ زال، فرانک جمشیدی، آراز بارسقیان، مهشید سنایی، محمدقائم خانی، حسین صافی، احمد مدقق و...

گزارش ناگزیری

اما چرا جلال را گرامی‌ می‌دارند؟ رجوع به خودش می‌کنیم: «کودکی‌ام در نوعی رفاه اشرافی روحانیت گذاشت. تا وقتی که وزارت عدلیه «داور» دست گذشت روی محضرها و پدرم زیر بار انگ و تمبر و نظارت دولت نرفت و در دکانش را بست و قناعت کرد به این که فقط آقای محل باشد. دبستان را که تمام کردم، دیگر نگذاشت درس بخوانم که: «برو بازار کارکن» تا بعد ازم جانشینی بسازد. و من بازار را رفتم؛ اما دارالفنون هم کلاس‌های شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم. روزها کار؛ ساعت‌سازی، بعد سیم‌کشی برق، بعد چرم‌فروشی و از این قبیل و شبها درس٫ و با درآمد یک سال کار مرتب، الباقی دبیرستان را تمام کردم. بعد هم گاه‌گداری سیم‌کشی‌های متفرقه، بَر دست «جواد»، یکی دیگر از شوهرخواهرهایم که این‌کاره بود. همین جوری‌ها دبیرستان تمام شد و توشیح «دیپلمه» آمد زیر برگه وجودم در سال ۱۳۲۲، یعنی که زمان جنگ. به این ترتیب است که جوانکی با انگشتری عقیق به دست و سر تراشیده و نزدیک به یک متر و هشتاد، از آن محیط مذهبی تحویل داده می شود به بلبشوی زمان جنگ دوم بین الملل. که برای ما کشتار را نداشت و خرابی و بمباران را. اما قحطی را داشت و تیفوس را و هرج و مرج را و حضور آزار دهنده قوای اشغال کننده را.»

او اهل عصیان بود، عصیانی هنرمندانه و عصیانی ادبانه و ادیبانه. نخستین عصیانش را مقابل پدر انجام داد، بی‌آنکه حرفش را زیر پا بگذارد. جلالیان امروز اهل عصیان ادیبانه‌اند و انتقاد و همه نام‌های حاضر در «یک قرن جلال» به این صفت موصوفند.

هزار راه رفته
«جنگ که تمام شد دانشکده ادبیات (دانشسرای عالی) را تمام کرده بودم. ۱۳۲۵. و معلم شدم. ۱۳۲۶. در حالی که از خانواده بریده بودم و با یک کروات و یکدست لباس نیمدار آمریکایی... سه سال بود که عضو حزب توده بودم. سال های آخر دبیرستان با حرف و سخن های احمد کسروی آشنا شدم و مجله «پیمان» و بعد «مرد امروز» و «تفریحات شب» و بعد مجله «دنیا» و مطبوعات حزب توده … و با این مایه دست فکری چیزی درست کرده بودیم به اسم «انجمن اصلاح»... پیش از پیوستن به حزب، جزوه‌ای ترجمه کرده بودم از عربی به اسم «عزاداری‌های نامشروع» که سال ۲۲ چاپ شد و یکی دو قِران فروختیم و دو روزه تمام شد و خوش و خوشحال بودیم که انجمن یک کار انتفاعی هم کرده. نگو که بازاری‌های مذهبی همه‌اش را چکی خریده‌اند و سوزانده. این را بعدها فهمیدیم. پیش از آن هم پرت و پلاهای دیگری نوشته بودم در حوزه تجدید نظرهای مذهبی که چاپ نشده ماند و رها شد. در حزب توده در عرض چهار سال از صورت یک عضو ساده به عضویت کمیته حزبی تهران رسیدم و نمایندگی کنگره. و از این مدت دو سالش را مدام قلم زدم. در «بشر برای دانشجویان» که گرداننده‌اش بودم و در مجله ماهانه «مردم» که مدیر داخلیش بودم. و گاهی هم در «رهبر».

دوست‌داران و دشمنان جلال یکصدا متفق‌القولند که جلال راه‌های منتهی به همه دکان‌ها را طی کرده و اندیشه‌ای نبوده که او سراغش نرفته باشد و آن را نسنجیده باشد. جلالیان امروز نیز همین‌گونه‌اند، نه آنکه مانند جلال داخل در هر طریقی شده باشند، نه، آن طریق‌ها را مطالعه کرده و به آن آگاهند، خب قرنی جلوتر از جلالند و دسترسی‌شان به کتاب بیشتر است و انفجار اطلاعات را به چشم دیده‌ و به وجود لمس کرده‌اند.

ماجرای بریدن‌ها

«... و انشعاب در آغاز ۱۳۲۶ اتفاق افتاد. به دنبال اختلاف نظر جماعتی که ما بودیم و رهبران حزب که به علت شکست قضیه آذربایجان زمینه افکار عمومی حزب دیگر زیر پایشان نبود. و به همین علت سخت دنباله روی سیاست استالینی بودند که می‌دیدیم که به چه می‌انجامید. پس از انشعاب، یک حزب سوسیالیست ساختیم که زیر بار اتهامات مطبوعات حزبی که حتی کمک رادیو مسکو را در پس پشت داشتند، تاب چندانی نیاورد و منحل شد و ما ناچار شدیم به سکوت... و اوضاع همین جورهاهست تا قضیه ملی شدن نفت و ظهور جبهه ملی و دکتر مصدق. که از نو کشیده می‌شوم به سیاست... تا اردیبهشت ۱۳۳۲ که به علت اختلاف با دیگر رهبران نیروی سوم، ازشان کناره گرفتم... آخر ما به علت همین حقه بازی‌ها از حزب توده انشعاب کرده بودیم و حالا از نو به سرمان می‌آمد. در همین سال‌هاست که «بازگشت از شوروی» ژید را ترجمه کردم و نیز «دست‌های آلوده» سارتر را. و معلوم است هر دو به چه علت. «زن زیادی» هم مال همین سال‌هاست...»

تعهد و ادبیات متعهد از همین طی طریق‌ها پیش می‌آید. در اجتماع حاضری و می‌نویسی و همینکه در اجتماع حاضری یعنی دغدغه مردم را داری؛ پس وقتی دغدغه مردم را داری اهل «بریدن» هستی، بریدن از هر راهی که راه به خوشبختی مردم نمی‌برد. چنین نویسنده‌ای قلمش تعهد دارد و آنچه نگاشته از پس تجربه‌ای زیسته است. «یک قرن جلال» به حضور نویسندگانی چون جلال و چون این شیوه مفتخر بود. نویسندگانی که تمام دغدغه‌شان اجتماع و مردم درونش است. اینان باید کیک تولد جلال را می‌بریدند. نماینده‌شان در اینکار محمدعلی گودینی، راضیه تجار، گلعلی بابایی و مجید آقایی بودند.

بازگشت به خویشتن و معیارهای خودی

«شکست جبهه ملی و بُرد کمپانی‌ها در قضیه نفت که از آن به کنایه در «سرگذشت کندوها» گـَپی زده‌ام – سکوت اجباری محدودی را پیش آورد که فرصتی بود برای به جد در خویشتن نگریستن و به جستجوی علت آن شکست‌ها به پیرامون خویش دقیق شدن. و سفر به دور مملکت و حاصلش «اورازان – تات نشین‌های بلوک زهرا و جزیره خارک» که بعدها مؤسسه تحقیقات اجتماعی وابسته به دانشکده ادبیات به اعتبار آنها ازم خواست که سلسه نشریاتی را در این زمینه سرپرستی کنم و این چنین بود که تک نگاری (مونو گرافی)ها شد یکی از رشته کارهای ایشان. و گر چه پس از نشر پنج تک نگاری ایشان را ترک گفتم. چرا که دیدم می خواهند از آن تک نگاری ها متاعی بسازند برای عرضه داشت به فرنگی و ناچار هم به معیارهای او و من این کاره نبودم چرا که غـَرضم از چنان کاری از نو شناختن خویش بود و ارزیابی مجددی از محیط بومی و هم به معیارهای خودی...»

معیارهای خودی و معیارهای خودی. جلال را همین دوکلمه جلال کرده بود. گذر کردن، اندیشیدن و آنگاه نوشتن و همه با معیارهای خودی. یعنی آنچه خود داریم را ز بیگانه تمنا نکنیم. دیدن خودداشته‌ها سفرها را می‌طلبد. جلال راه‌ها و داشته‌های از بیرون آمده را امتحان کرده بود و بی‌حاصلی آنها را می‌دید. آنگاه سفر درونی و بازگشت به خویشتن را طی کرد و همه از سر لطف سفرهای بیرونی بود. سفرهایی به نقاطی نمادین. نقاطی از جهان که جملگی سرنمون‌های نظام‌های فکری بودند و جلال همه را دید و همه را خواند، اما سبک و نثرش را از همینجا گرفت. جایزه جلال هم قصدش جا انداختن همین نکته است میان نویسندگان جوان، سبک را از همینجا بگیرید و همین را ارتقا و اعتلا دهید.

«... و همین جوری‌ها بود که آن جوانک مذهبی از خانواده گریخته و از بلبشوی ناشی از جنگ و آن سیاست بازی‌ها سرسالم به در برده، متوجه تضاد اصلی بنیادهای سنتی اجتماعی ایرانی‌ها شد با آنچه به اسم تحول و ترقی و در واقع به صورت دنبال روی سیاسی و اقتصادی از فرنگ و آمریکا دارد مملکت را به سمت مستعمره بودن می‌برد و بدلش می‌کند به مصرف کننده تنهای کمپانی‌ها و چه بی اراده هم. و هم اینها بود که شد محرک «غرب زدگی» -سال ۱۳۴۱ - که پیش از آن در «سه مقاله دیگر» تمرینش را کرده بودم...»

جلال غربزدگی را با وام گرفتن از واژه سیداحمد فردید نوشت تا هشدار دهد که ای ایرانی‌ها مراقب این طاعون و این «سن» باشید. غرب زدگی یعنی اینکه تاریخ و تفکر و فرهنگ‌ات ذیل تفکر غرب تقسیم‌بندی شود. جایزه جلال هم می‌خواهد تقدیر کند از ادبیان و ادب دوستان و نویسندگانی که تلاش‌شان برای «ذیل فرهنگ غرب نبودن» است. جماعت اهل فرهنگی که در «یک قرن جلال» گردهم آمدند از پیر و جوان چنین دغدغه‌ای داشته و دارند و آثارشان گواه این مدعاست. ادبیاتی که برای مردم است و توسط همین مردم خوانده و جدی گرفته می‌شود؛ به اعتبار سخن مدیرعامل خانه کتاب و ادبیات ایران در همین جمع «یک قرن جلال» که «ادبیات که پر عنوان‌ترین، پرشمارگان‌ترین، پرخواننده‌ترین، پر امانت‌ترین، پرفروش‌ترین و پر استقبال‌ترین رده از سوی مردم در مجموعه رده‌های منتشر شده در کشور است.»

آغازی دوباره برای نویسنده‌ای بی‌پایان؛ پایان قرن اول جلال در «یک قرن جلال»
 

اهالی ادبیات در جشن یکصد سالگی تولد جلال آل احمد با عنوان «یک قرن جلال» شیرینی تولد او را چشیدند روزشان شکرکن شد، هرچند که پیشتر نیز به واسطه جلال ایام‌شان و ایام همه مردم ایران «شکر» شده بود. همینطور آنان به گفت‌وگوی صمیمانه با معاون امور فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نشستند و به انتقاد هم پرداختند. چنین جمع صمیمانه‌ای که اعتبارش جلال بود به وقت جلاله اذان مغرب و نماز جماعت جمع رسید تا در نهایت ختم شود به آیین اختتامیه شانزدهمین دوره جایزه ادبی جلال آل‌احمد تا ترازوی داوران زحمت یکسالِ ادبیات در صنعت نشر ایران را بسنجد. داورانی که خود از خبره‌گان راه جلال هستند.

کد خبر 1741537

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha